قدس آنلاین: اگر از هر کدام از ما بپرسند نام یکی از پنج،6 شاعر برگزیده شعر نو را بگوییم، بیگمان یکی از این نامها سهراب سپهری خواهد بود. باز اگر از ما بپرسند نام یکی از مهمترین نقاشان چند دهه اخیر ایران را بگوییم، نام سهراب سپهری یکی از این نامهاست.
به این اعتبار باید بگوییم سهرابسپهری هنرمند خوششانسی است که در دو حوزه شعر و تجسمی یک نام بزرگ و اثرگذار است و مردم و جامعه ادبی و فرهنگی، قدردان او هستند. شعرهایش دست به دست میشود و حتی بسیاری شعرهای جعلی شبیه به شعر او هم مورد اقبال قرار میگیرد و میلیاردها تومان پول برای خرید تابلوهایش در حراجیها مبادله میشود.
اما این همه ماجرا نیست. سپهری در عرصه شعر پس از سالها ممارست و تجربههای مختلف و گوناگون و تأثیرپذیری از نیما، تی اسالیوت، شطحیات عرفای ایرانی،هایکوی ژاپنی، هوشنگ ایرانی و... توانست در مجموعههای «مسافر»، «صدای پای آب» و «حجم سبز» به زبان و بیانی در شعر دست یابد که ویژه خود او بود. علاوه بر این تأثیرپذیری او از عرفان شرقدور و هند موجب شده بود جنس حرفها و مضمونهای شعری او با همه همروزگارانش متفاوت باشد، اما بدشانسی بزرگ سپهری این بود که او در دورهای میزیست که این جنس حرفها و دغدغهها نهتنها خریداری نداشت بلکه شاید حتی خیانت محسوب میشد. در دورانی که سپهری بهترین شعرهایش را منتشر میکرد، ذائقه جامعه تحتتأثیر جریان ادبی چپ و شعر چریکی به سمت «شعار به نفع خلق» تغییر یافته بود و در این فضا شاعران متوسطی مانند سعید سلطانپور و خسرو گلسرخی، شاعران مورد اقبال بودند. اگرچه این جریان به شدت شعارزده بعداً با شکل معقولتر شعر چریکی یعنی شعرهای شاعرانی مانند شفیعی کدکنی و سیاوش کسرایی، کمیمتعادل شد، اما منتقدان ادبی که اغلب وامدار تفکر چپ بودند، تحتتأثیر تعریف مارکسیستی از تعهد اجتماعی، به شدت به سپهری و شاعران عرفانگرا میتاختند و عنوانی که رضا براهنی به سپهری داد تا سالها بر پیشانی شعر و شخصیت نجیب و محترم او ماند و برای بسیاری، سپهری «بچه بودای اشرافی » باقی ماند. در روزگاری که روشنفکران به یاد خلق و جامعه بیطبقه افتاده بودند، غربت شاعری که نگران بود چرا کسی در قفسش کرکس نیست، چیز عجیبی نبود.
پیروزی انقلاباسلامی و درگیریهای گروههای سیاسی و تفکرات مختلف در عرصه اجتماع، به یاد کسی نیاورد که سهرابسپهری، شاعر مهربان، باسواد و اندیشهورز در گوشهای به بیماری سرطان مبتلاست و او در غربت و سکوت درگذشت و در مشهد اردهال به خاک سپرده شد.
چرخ روزگار چرخید و پس از جنگ، جامعهای خسته از خشونت جنگ به دنبال مفری برای اندکی آرامش و احساسات لطیف بود. به همین دلیل کمکم جامعه شعر سپهری را بازیافت. از طرفی وجود چند «جانمازم چشمه» و«من وضو با تپش پنجرهها میگیرم» در شعر او کافی بود که شعرش بیخطر و قابل انتشار تشخیص داده شود و به همین دلیل رسانههای رسمی نیز به کمک گسترش جریان توجه به شعر سهراب آمدند و او به ناگاه حداقل یک دهه پس از مرگش، در چشم مردم و شاعران عزیز شد.
از طرف دیگر نگاه تجریدی و انتزاعی سپهری در هنرهای تجسمی نیز در دوران خود، نشانهای از بیدردی و بیتوجهی به جامعه محسوب میشد. در روزگاری که گرافیکهای حاوی شعارها و تصاویر تهییجکننده جامعه به قیام و تظاهرات علیه نظام استبدادی در اوج بود، کسی به تابلوهای سپهری که درختهای خم شده و گیاهان را نشان میداد، اعتنایی نداشت. حداقل سهدهه وقت نیاز بود که خبر گرایشهای انتزاعی در نقاشی پستمدرن روز به ایران برسد و ناگهان همه آبسترهدوست بشوند و یادشان بیاید که در داشتن تابلوهای سپهری چه تفاخری پنهان است. پس نقاشیهای غریب سهراب که به دوستانش هدیه داده بود از مجموعههای خصوصی بیرون کشیده شد و در حراجیها با قیمتهای چند میلیاردی فروخته شد.
با این حساب، سپهری هم هنرمند خوششانسی بود که بالاخره در جایگاه واقعی هنری و ادبی خود نشست و هم هنرمند بدشانسی بود که در زمانه زندگی خود قدر ندید و در صدر ننشست، اگرچه خود او به قدر دیدنها اعتنایی داشت و نه به صدر نشستنها توجهی!
انتهای پیام/
نظر شما