قدس آنلاین: دورترین خاطرهام در کودکی و در گلهای انار ریشه دارد. در همان روزهایی که من هنوز مدرسه نمیرفتم و دورتر از زادگاهم زندگی میکردیم. کارمان کشاورزی بود و همیشه کنار کشاورزی دام هم داشتیم. بره و بزغالههایی که میتوانستند زیبایی یک روز را با بع بع کردنهایشان تکمیل کنند. ما کمتر از ۱۰ خانواده بودیم و اتاقهای کاهگلی چسبیده به هم ساخته بودیم و همان جا زندگی میکردیم. خانههایی بدون حیاط که حیاط همه خانهها، صحرای بی کران خداوند بود نه دیوارهایی از آجر و سیمان. پدرم شروع کرده بود به کاشت درختان انار و بعد شده بود باغی که در بهار شکوفا و پر میشد از گلهای انار و گل انار چه قدر قشنگ است! آن جا بود که من اولین بار زیبایی درختهای انار را دیدم. در بهار، تابستان و در برگ ریز پاییز جایی در کویر و نزدیک به اتاقهای کاهگلی که هنوز هم هستند، اما حالا شدهاند بخشی از خاطرات من. خوبی خاطرات این است که هیچ کس نمیتواند آنها را از آدم بگیرد. خوبی خاطرات این است که هر وقت دلتنگشان میشوی صندوقچه دلت را باز میکنی، دست میبری و خاطرات را برمیداری و ساعتی را با آنها سر میکنی. در این سالها چند باری هم به دیدن آن خانهها رفتهام، اما ته همه دیدنهایم بغض شده است. آن چند باری که رفتهام هر جا که چشم گرداندهام خودم را دیدهام، کنار جوی آب، کنار آغل کفترهای برادرم، کنار استخر و در حال تماشا کردن مرغابی و جوجههایش که پدرم خریده بود، در حال بردن گوسفندان به صحرا، در حال آبتنی دور از چشم مکانیکی که مسئول نگهداری موتور چاه عمیق بود، در حال پیدا کردن قارچ در بهار، در حال تماشای پشمچینی گوسفندان، در حال جمع کردن خربزه و کمک کردن به بزرگترها و ...
دیروز داشتم فکر میکردم گاهی یک گل کوچک انار، چه کارها که نمیتواند بکند. نمیدانم شاید همین پیوند زدن من به خاطراتم موجب شده است انار را بیشتر از هر میوهای دوست داشته باشم. من بچهای بودم که در روستا متولد شده بود، در کویر و اولین بار درخت انار را همان جا دیدم پیش از اینکه از روستا خارج بشوم و بدانم دنیا شهر و انواع و اقسام درختهای دیگر هم دارد. پیوند من و گل انار پیوندی است دور و دراز. همیشه خدا از مسیر همین گل انار به حسهای خوب کودکیام رسیدهام به لحظاتی که گاهی با فکر کردن به آنها نزدیک است از شدت دلتنگی نفسم بند بیاید.
نظر شما