رقیه توسلی
دختر، هزارتاشم کمه»...
از دیروز چسبیدهام به این ضربالمثل که اگر جای من و «مائده» مثلا 10 تا خواهر دیگر هم توی خانهمان بود، چه معرکهای میشد؟
عجب خیال شیرینی... امپراتوری میشدیم برای خودمان... هی قربان صدقه «عزیز» میرفتیم و «آقاجان»... گستردهترین دورهمیها را به هم میزدیم... یکیمان خیاط میشد، یکیمان میشد پزشک، سومی معلم، آشپز، معمار، گلخونه دار، خلبان... اصلاً با یک لشکر خواهر، میشدیم ناپلئون بناپارت و شادی را فتح میکردیم!
بعد به این نتیجه میرسم که اگر 12 تا بودیم، ساز دنیا هرلحظه برایم کوک بود و زندگی باشکوهتر گذشت؛ از این حیث که من 10 شماره عاشقانه بیشتر توی گوشیام داشتم... 10 آدرس بیشتر بلد میشدم... کودکان بیشتری خاله صدایم میکردند... دلم هرروز توی 11 نقطه شهر میتپید... ضریب احتمالش بالا میرفت که دیگر ته تغاری به حساب نیایم و یکی دو خواهر کوچکتر از خودم پیدا میکردم که آبجی بزرگه صدایم بزنند... و خانه پدری رسماً در قُرُق قدوم باصفای دخترها و دامادها و طفلکانشان قرار میگرفت.
غرق تخیل قشنگ خواهرانهام که نمیدانم از کجا افکار پلید و خبیث راه نفوذ پیدا میکنند و اجازه نمیدهند شعف ذهنیام دیگر برای خودش چهارنعل بتازد. میآیند و با خودشان جهانی نُچ نُچ میآورند. کاری میکنند افکار مهربان عقبنشینی کرده و پا بگذارند به فرار.
البته با زور و دیوانه بازی خاصی نمیآیند. میآیند با طرح چند سؤال و جواب عادی. از آن سؤالهای ساده عادی که سرم را میکوباند به طاق.
آنها از جهیزیه و خرج دانشگاه و شغل میگویند جوری که خنده از روی لبم جمع شود. آنوقت از مسکن که دیوی شده است برای خودش با گرز آهنین. دست بردار هم نیستند افکار پلید. چون پشت بندش از قیمت دمدستیترین ماشینها که آقاجان بهشان میگفت چارچرخ خالی رونمایی میکنند. و پای بعضی تلخیها و دردهای قدیمی را هم میکشند وسط و برایم دورخوانی میکنند. مثل ارقام یک کیلو گوشت، یک باک بنزین، یک پلاستیک میوه و...
افکار خبیث در پلک زدنی مثل مغولان میآیند و به خاک و خون میکشند و میروند و من میمانم با دستاوردهای زخمی تازه. من میمانم و رؤیاهای برباد رفته. من میمانم خیالی که دیگر آنقدرها هم شِکر ندارد!
از وقتی افکار مغولی رفتهاند با چشمان باز دارم به کرونا نگاه میکنم. به ویروسی که ذخیره دستکش و ماسکمان را ته کشانده و قرار است به خاطرش دوره بیفتیم. به ضربالمثل قُدما که انگار بیتعارف میتواند تاریخ مصرف داشته باشد. به خانوادهای در فامیل که هفت دختر دارد و نمیدانم این روزهای کوویدی چگونه قلبِ ناسورشان، هفت تکه شهر میچرخد!
نظر شما