قدس آنلاین: امپریالیسم علمی در زمره مباحث بسیار نوین در فلسفه علم محسوب میشود. ادبیاتِ تحقیق در این حوزه بیش از سه دهه سابقه دارد و از اواخر دهه ۸۰ میلادی به این سو تحقیقات مرتبط با این موضوع مورد نظر نظریهپردازان علمپژوه قرار گرفته است. نوپدید بودنِ این حوزه سبب شده در زبان فارسی به سختی بتوان مطلب معتنابهی در این زمینه یافت. در این یادداشت تلاش خواهم کرد مفهوم امپریالیسم علمی را کمی تبیین و علاقهمندان به پیگیری این موضوع را با اهم منابع مرتبط آشنا کنم، همچنین نسبت این مفهوم با میان رشتگی را نیز بیان نمایم.
امپریالیسم علمی زمانی رخ میدهد که یک رشته علمی بنا دارد قلمرو رشتههای دیگر را اشغال و یا به آنها وارد شود. دو نگاه کاملاً متفاوت به امپریالیسم علمی وجود دارد: برخی معتقدند این واژه اساساً بار ارزشی منفی در خود دارد. بر این اساس، جان داپخه (۱۹۹۵) معتقد است با دو مفهوم روبهرو هستیم: الف- توسعه رشتهای ب- امپریالیسم علمی. توسعه رشتهای زمانی است که فرارفتن از قلمرو علمی با استانداردهای درستِ آن صورت میپذیرد و ارزش افزوده معرفت شناختی قابل توجهی از این توسعه رشتهای میتوان یافت. اما امپریالیسم علمی صرفاً به زیادهخواهیهای بیمبنا و بدون پشتوانه لازم محدود میشود. در این تعریف، امپریالیسم از معنای اصطلاحی آن در علوم سیاسی وام گرفته شده و به شکل استعاری در فلسفه علم مورد نظر قرار گرفته است.
حال وقتی از انتساب و اضافه شدن امپریالیسم به علم سخن میگوییم مراد و منظور ما از «استعمار» چیست؟ آیا یک علم، علم دیگری را به استعمار خود در میآورد؟
جرج استیگلر در کتاب بسیار مهم خود با عنوان «اقتصاد: یک دانش امپریالیست» (۱۹۸۴) تلاش کرده نشان دهد چگونه دانش اقتصاد تلاش میکند تمامی دیگر حوزهها و دانشها را زیر سلطه خود قرار دهد و برای تمامی مسائل زندگی بیشتر، راه حل اقتصادی ارائه نماید. این کتاب به عنوان نخستین گامها برای تبیین امپریالیسم علمی میتواند تصویر خوبی از یک علم استعمارگر را مقابل دیدگان ما قرار دهد.
در ادامه تلاش خواهم کرد به شکل کاملتری به زوایای امپریالیسم علمی بپردازم و تمایز آن با پژوهش میان رشتهای را بیشتر توضیح دهم.
نفوذ به قلمرو دیگر حوزههای دانشی، اصلیترین دغدغه امپریالیسم علمی است. تاکنون دانشهای گوناگونی سرِ آن داشتهاند که به گونهای شمولیت داشته باشند. در دوره یونان باستان، تمامی دانشها ذیلِ فلسفه دستهبندی میشدند. چنین نگاهی به فلسفه در دوران طلایی تمدن اسلامی نیز در میانه قرون دوم تا پنجم قمری به خوبی دیده میشود. در دوران مدرن نیز دانشهای گوناگونی بودهاند که چنین نگاه آرمان گرایانهای را در سر داشتند. فیزیک، اقتصاد و پزشکی جزو مهمترین این دانشها محسوب میشوند.
فیزیکالیستها از تمامی پدیدهها تبیین فیزیکی ارائه میکردند و به دنبال اتحاد دانش با محوریت دانش فیزیک بودند. فیزیکالیستها معتقد بودند «زبان فیزیک زبان جهانی علم است و درنتیجه، هر گونه دانستنی را میتوان به شکل اظهاراتی درباره اشیای فیزیکی بیان کرد».
دانشِ اقتصاد نیز در دوره معاصر همین ویژگی را داشته است. امپریالیسم اقتصادی در دانش اقتصاد عبارت است از «تجزیه و تحلیل اقتصادی از جنبههای به ظاهر غیراقتصادی زندگی». در اینجا اقتصاد به دنبال تجزیه و تحلیل پدیدههایی چون جُرم، قانون، خانواده، رفتار غیرعقلانی، سیاست، جامعهشناسی، فرهنگ، مذهب، جنگ، علم و پژوهش است.
اما آنچه مطالعات امپریالیسم علمی را برای ما مهم میگرداند، نسبتی است که در این مطالعات میانِ میانرشتگی و امپریالیسم علمی برقرار میشود. نگاه فراگیر که در این دانشها وجود دارد ممکن است به اشتباه این تصور را ایجاد نماید که امپریالیسم علمی با میان رشتگی برابر است؛ حال آنکه اصلاً اینگونه نیست.
مطالعاتِ امپریالیسم علمی دستکم دو انگاره و عادت رایج علمی را زیرسؤال میبرد:
۱- بهوسیله کشف نمونههایی از توسعه یک رشته به دیگر رشتهها آن هم در مواردی که موفقیت و توفیقِ معرفت شناختیِ خاصی رخ نمیدهد، امپریالیسم علمی نگاهِ رایج و سنتی را که هر چه قلمرو دانش وسیعتر باشد بهتر است به چالش میکشد.
۲- مطالعه امپریالیسم علمی همچنین مواردی را که از مزایای بیچون و چرای ایجاد روابط میانرشتهای در آکادمی در نظر گرفته میشود مورد تردید و چالش قرار میدهد.
امیدوارم با ترجمه کتابها و مقالاتی که در این حوزه سامان یافتهاند به زبان فارسی، ادبیاتِ این حوزه بیش از گذشته مورد توجه قرار گیرد و نسبت آن با میان رشتگی بیشتر بررسی و ارزیابی شود.
انتهای پیام/
نظر شما