قدس آنلاین:صدای زنگوله گوسفندها از دامنه کوه ریخته است توی دره، لابهلای سنگها و علفها و چوپانی آن بالا دارد با داد و بیداد گله را برمیگرداند تا بیش از آن بالا نروند. پایین اما چهار سگ گردن کلف به سرعت به سمت ما میآیند و پارس میکنند. کمی میترسیم ولی میدانم از سگها بترسم ماجرا بدتر میشود پس چند رکاب دیگر میزنیم تا صدای چوپانی که توی دره در حال آشپزی است سگها را از ما برگرداند و بعد میایستیم. همان اول چشمم میافتد به سایه درخت و نمد چوپان که جان میدهد برای اینکه ساعتی روی آن دراز بکشی. خدا قوتی میگوییم و چوپان با صدایی آمیخته به خستگی و شاید بیحوصلگی جوابمان را میدهد همان طور که آشپزی میکند و توی دیگ سیاه روی آتش، روغن میریزد میگوید: «خوش به حال شما!» میپرسم: «چرا؟» و جواب میشنوم: «عشق دنیا را شما میکنین. ما را ببینید توی این بیابون با این گوسفندا شما توی شهر کیف میکنین.»
این یکی دو جمله بهانهای میشود برای حرف زدن بیشتر و البته استراحتی در میانه راهی سخت. بعد از ۲۰ دقیقهای راه میافتیم و چوپان و گلهاش را پشت سر میگذاریم تا بیشتر و بیشتر به عمق دره سرسبز برویم. در راه حرفهای چوپان است که از ذهنم میگذرد و یاد آن بیت معروف صائب میافتم که میگوید: «برق را در خرمن مردم تماشا کرده است/
آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است»
از نگاه مرد چوپان حال ما خوش بود و البته در لحظه حرف زدن با او خوش بودیم و در لحظات رکاب زدن که اگر حال خوب و خوشی پشت رکاب زدنهایمان نبود اصلاً سختی راه را به جان نمیخریدیم. اما نگاه مرد چوپان به ما یک جورهایی مصداق همان حکایت دیدن برق در خرمن مردم بود. در نگاه مرد چوپان ما دوچرخهسوارانی بودیم که از شکم سیری به طبیعت زده بودیم و داشتیم کیف میکردیم، اما همه واقعیت این نبود. او نمیدانست ما هم آدمهایی از جنس او هستیم که بین روزهای سخت زندگی و کار اداری و پرداخت اقساط وامها و هزار و یک گرفتاری دیگر، گاهی پایمان را روی رکاب دوچرخه میگذاریم، یا علی میگوییم و راهی میشویم. این راهی شدن برای این است که برای ساعتهایی هم که شده است تلخیها و تلخکامیهای زندگی را پشت سر بگذاریم و روبهرو را ببینیم با کوهها و سبزههایش. او نمیدانست رکاب زدن ما برای این است که نیمی از روزمان را پشت میز مینشینیم و اگر حواسمان نباشد فردا به هزار و یک درد مبتلا میشویم پس باید گاهی راهی بشویم که رود هم اگر مدتی راهش را سد کنند بیمار میشود. با این همه فکر میکنم ما آدمها خیلی وقتها حسرت زندگی دیگرانی را میخوریم که آنها هم حسرت زندگی دیگرانی را میخورند و این چرخهای است در حال تکرار و گاهی فراموش میکنیم از آن چه داریم و آن چه هستیم لذت ببریم.
نظر شما