قدس آنلاین: پس از ۳۵ کیلومتر رکابزنی و رد کردن سربالاییهای نفسگیر، رسیدهایم به قناتی که سرشاری و طراوتش آدم و خاک و درخت را به وجد میآورد. رسیدن به قنات، فرصتی است برای اینکه آدم خسته دمی کنار آن خستگی در کند. مشتی پر آب کند و به سر و صورتش بزند تا برای دقایقی هم که شده از گرمای خردادی در امان بماند.
زیرانداز را پهن میکنیم و مینشینیم کمی دورتر از دو سه خانوادهای که دارند برای خودشان چای آتیشی درست میکنند. حتی نگاه کردن به قل قل کتری روی آتش هم از ما که دلمان لک زده است برای خوردن چایی، دل میبرد.
میروم کنار آتش و اجازه میخواهم برای اینکه ظرف غذایم را کنار آتش بگذارم تا گرم شود. دو سه جملهای بین من و دو مرد کنار آتش رد و بدل میشود و مثل همه برنامهها باز هم حرف از دوچرخه است و طبیعت. پس از چند دقیقه مرد کتری را برمیدارد و میرود با چایی که حالا دم کشیده است و جان میدهد که بریزی توی لیوان و بخوری. البته به ما هم تعارف میکند تا فقط تشکر کنیم! دور که میشود، من همچنان در این فکرم که کاش یک لیوان از آن چای نصیب من میشد و صحبتمان با همسفرها این است که فقط الکی تعارف کرد!
بدون چای، مشغول خوردن صبحانه میشویم. چند دقیقه بعد مردی را میبینم که از پشت ماشین پراید بیرون میآید... با یک سینی چایی در دستش! ذوق زده میشوم. انگار دعوتم کردهاند به یک میهمانی با شکوه. مرد میآید و دعوتمان میکند به خوردن چای آتیشی. سینی را میگیریم تا لیوانها بهسرعت خالی شوند. چای آتیشی بهخصوص بعد از رکاب زدن سنگین واقعاً میچسبد و خستگی را در میبرد. چای را که میخوریم، خستگیمان که در میرود تازه انگار یاد حرفی میافتیم که بعد از تعارف مرد زده بودیم. واقعاً خجالت میکشم از اینکه خیلی زود او و چای آتشیاش را قضاوت کردیم.
اینکه نباید زود قضاوت کرد را بارها به خودمان گفتهایم و از دیگران هم انتظار داریم ما را قضاوت نکنند، اما نمیدانم چرا باز هم دیگران را قضاوت میکنیم و البته شاید دیگران هم به همین راحتی ما را قضاوت میکنند؟ فکر میکنم خودداری از قضاوت دیگران از آن دسته کارهای دشواری است که فقط حرف زدن و سفارش کردن درباره آن کافی نیست. باید در شرایط مختلف زندگی و در عمل بارها و بارها آن را تکرار کنیم تا ملکه ذهن و رفتارمان شود.
نظر شما