قدس آنلاین: ورود نسل تازهای از نویسندگان جوان و دغدغهمند به فضای ادبیات داستانی قرار است روح تازهای به داستان فارسی بدمد. محمد قائمخانی از همین دسته است. از خانی پیش از این یک مجموعه داستان به نام «حوای سرگردان» و یک کتاب پژوهشی و جامعهشناسانه با نام «جنبش ناراضیان» منتشر شده است. سابقه نویسندگی و پژوهشهای او نشان میدهد با نویسندهای متفکر، محقق و دغدغهمند روبهرو هستیم. «کافه پیپ» تازهترین اثر محمدقائم خانی است که بهتازگی توسط انتشارات معارف منتشر شده است. خانی در این رمان به سراغ دانشجویان رفته و پرسشهای مهمی را درباره دغدغهها و نگرانیهای مرتبط با جوان امروز مطرح کرده است. خود او میگوید: در میان شخصیتهای داستان جدیدش به دنبال «خدا» میگشته است. وی در «کافهپیپ» از تجربیات ارتباط با دانشجویان بهره گرفته و داستانی روایت کرده است که دغدغه بخشی از جامعه دانشگاهی و حتی نوجوان امروز است. با این نویسنده درباره کافهپیپ، چگونگی نگارش و دغدغههایی که موجب خلق این اثر شده است به صحبت نشستهایم که در ادامه میخوانید:
* راستش من هنوز منتظر نخستین رمان محمدقائم خانی نبودم! یعنی فکر میکردم مقداری آرامتر در مسیر نوشتن رمان بلند قدم برمیدارید، به همین دلیل با دیدن رمان کافهپیپ شگفتزده شدم. چه شد که سراغ نوشتن این رمان و این سوژه رفتید؟
** اتفاقاً این رمان خیلی زمان نبرد. بعضی کارها دو سال است که در ذهن من هستند و حتی طرحشان را هم ننوشتهام و میگویم هنوز وقتش نشده است، اما سوژه و دغدغه کافهپیپ دقیقاً در حین انتشار کتاب «حوای سرگردان» به جانم افتاد. دلیلش هم یکی دو تا از سوژههایی بود که در حوای سرگردان هم حضور دارند، چون من در فضای دانشگاهی بودهام و رفتوآمد داشتهام و این آدمها و مشابه آنها را دیده بودم، سوژه این کتاب در من کلید خورد و با فراغتی که حاصل شد، توانستم روی کار تمرکز کنم. ابتدا طرح رمان نبود، ولی بعد دیدم قابلیت تبدیل شدن به کار بلند را دارد و تصمیم گرفتم رمان باشد. در شکلگیری ایده به صورت رمان بلند هم آقای مهدی کفاش خیلی به من کمک کردند و باید از مشورت و همراهی ایشان هم تشکر کنم.
* در کافهپیپ شاهد این هستیم که حرفهای جدی اندیشهای و معرفتی و نگرانیهای امروزی در قالب یک ماجرای جنایی بیان میشود. البته موضوع کتاب اگرچه بیشتر با قشر جوان و دانشگاهی ارتباط بیشتری دارد، اما کاملاً عمومی است، یعنی حتی نوجوانان هم درگیر مسائل این کتاب هستند. چه شد تصمیم گرفتید ژانر جنایی را برای بیان این دغدغهها انتخاب کنید؟
** ابتدا میخواهم درباره همهگیر شدن مسائل کتاب روی حرف شما تأکید کنم. اگر سری به فروشگاههای کتاب بزنیم میبینیم روی میز کتابهای پرفروش و میز پیشنهادات موضوعاتی که در کافهپیپ به آن پرداختهام دیده و درباره آن خوانده میشود. حتی در کتابهای نوجوان هم این بحثها راه پیدا کرده است. همچنین میبینیم که نوجوانها کتابهای بزرگسال را میخوانند. ضمن اینکه کتابهای ترجمهای با این موضوعات بسیار پرمخاطب شده است و باید قبول کنیم که این مسئله واقعاً تبدیل به یک مسئله عمومی و همگانی شده است؛ یعنی دیگر یک مسئله تخصصی نیست. در کتاب خود من هم، به غیر از یکی دو نفر از آدمهای داستان، بقیه آدمها بیشتر از اینکه به خاطر فضای دانشگاهی و بحثهای فکری درگیر این مسائل باشند، به خاطر مسائل عمومی و احساسی درگیر این شکاکیت و بیخدایی شدهاند. در «کافهپیپ» چنین شخصیتهایی را نشان دادهام. یعنی این نوع آدمها اگرچه ممکن است کتابهایی با این موضوع و دغدغه بخوانند، اما شکاکیت آنها و کلنجار رفتن آنها با این موضوعات بیشتر به خاطر احساسات عمومی و نوعی از شورش فرهنگی و شورش نسلی علیه نسل قبل از خودشان است. به همین دلیل فکر میکنم مسئله کتاب کافهپیپ یک مسئله عمومی است. نکته بعدی اینکه من خودم خیلی جناییخوان به معنای حرفهای نیستم، ولی در پس ذهنم شاید متأثر از آثار داستایوفسکی بوده باشم، چون داستایوفسکی از اولین کسانی است که به صورت جدی مطالعه کردم. تم اصلی آثار داستایوفسکی هم همین است؛ یعنی نه اینکه فقط حرفهایش را به بهانه یک جنایت مطرح میکند، بلکه ایده او این است که پشت جنایتها پر از این گونه مسائل اساسی است، ولی ما فقط روی جنایت را میبینیم.
* فکر میکنید در کافهپیپ چقدر از رمان «جنایت و مکافات» و ایده داستایوفسکی در بیان مسائل این کتاب تأثیر گرفتید؟
** موقع نوشتن کتاب، من به داستایوفسکی فکر نمیکردم، چون فضای این تیپ آدمها در ادبیات یا سمت کافکا میرود یا کامو که یک طیف از نویسندههای خاص هستند. در کتاب من هم این تیپ آدمها بیشتر هستند، ولی همه این نویسندهها هم، یا اکثرشان، متأثر از داستایوفسکی هستند. یعنی هم کافکا هم کامو و هم دیگران خیلی متأثر از او بودهاند. من آن موقع به داستایوفسکی فکر نمیکردم. بیشتر درگیر همان نویسندههایی بودم که این تیپ آدمها، یعنی شخصیتهای داخل رمان، بیشتر آنها را مطالعه میکنند و معمولاً پس از خواندن کتابهایشان فکر میکنند یا احساس میکنند خدایی وجود ندارد و زندگی بیمعناست. ولی از این جهت که نویسندههایی مثل کافکا و کامو غیرمستقیم متأثر از داستایوفسکی بودهاند، من هم باواسطه از داستایوفسکی تأثیر گرفته باشم، اما برای این کتاب من یک بار دیگر آثار کامو و کافکا را مطالعه کردم. یعنی در دو ماه اکثر آثار اینها را خواندم تا بتوانم آدمهای کافه پیپ را خوب پرداخت کنم.
* تعمد شما در استفاده از ژانر جنایی برای چه بود؟
** جنایت این خاصیت را دارد که ما را به یکباره تکان میدهد و بیدار میکند. نمیخواهم از اتفاقی که این روزها در کشور افتاده است به نفع خودم سوءاستفاده کنم، ولی در همین ماجرایی که درباره این دختر نوجوان و قتل او در کشور شکل گرفته است، میبینیم که یک دفعه همه دارند از همهچیز حرف میزنند. یعنی این موضوع یک بعد ندارد، بلکه شامل ۱۲، ۱۰ بعد متفاوت و مختلف میشود. اینها مسائلی است که همیشه بوده و دو سه دهه است که ما درگیر آن هستیم و باید به آن فکر کنیم، ولی معمولاً به این مسائل توجه نمیکنیم و بعد در چنین جنایاتی میبینیم که مثل یک آتشفشان بیرون میزند و همه دست و پایشان را گم میکنند و از خودشان میپرسند که چی شد؟ تازه اینجاست که متوجه میشویم این مسائل ابعاد متفاوت و زیادی دارد.
* مخاطب ادبیات ما عادت کرده است به خواندن حرفهای سطحی، ساده و عاشقانه. به نظر شما این مخاطب کمی تنبل، از این رمان دغدغهمند و دردمند استقبال میکند؟
** نمیدانم! باید صبر کنیم و ببینیم چه اتفاقی میافتد. من همینقدر میدانم که مسئلهای که در کتاب عنوان شده حرف دیروز و امروز نیست و چالش یک نسل است. یعنی بعضی از کسانی که درگیر این بحثها بودهاند و در زندگی به انتخابهایی هم دست زدهاند، اکنون بچهدار شدهاند و بچههای آنها هم درگیر همین شکاکیت و بیایمانی فکری و فرهنگی و بیخدایی هستند و معلوم نیست به چه سمتی حرکت میکنند. یعنی جنس مسئله طوری است که اگرچه مسئله زمانه ماست، ولی به این راحتی کنار نمیرود و با گذر زمان حل نمیشود. باید با این چالش مواجه شد و ما هم چون آمادگی لازم را نداریم، اصلاً به سمتش نرفتهایم، چه برسد به واکنش درست نشان دادن به این مسئله. من فکر میکنم این ماجرا میتواند آدمهای بیشتری را درگیر خودش کند و به همین دلیل باید درباره این مسئله بیشتر فکر کنیم و حرف بزنیم.
* ولی این شکاکیت خیلی هم بد نیست، اگر آن را پاسخ دهیم و نادیده نگیریم. در گرماگرم انقلاب هم این پیچ را داشتهایم و تقریباً به سلامت ردش کردهایم.
** بله، اگر دقت کنیم ما در دهه ۵۰ هم شاهد بودیم که بخشی از این مسائل جامعه ایرانی را درگیر خودش کرده بود و اتفاقاً بعضی از متفکرین انقلاب وارد این بحثها شدهاند، مثل شهید مطهری، دکتر شریعتی و شهید بهشتی. اگر ما به درستی جریان معرفتی انقلاب را میخواندیم، این تجربه را میدیدیم. البته آن موقع بیشتر به خاطر چپها و ماجرای داروینیسم وارد این ماجرا شده بودیم، ولی در مجموع متفکرین ما به این شکافها بیتوجه نبودهاند. اما شهادت اکثر این متفکرین و سپس تغییر فضاها و درگیریهای سیاسی که به وجود آمد، بر این مسائل اجتماعی و فرهنگی مهم سایه انداخت و ما را از توجه به این شکافها غافل کرد. غفلت ما موجب شد این جریان با قدرت تمام دوباره بالا بیاید و حالا وضع طوری است که با ۱۰ تا سخنرانی و چند تا کتاب نمیتوان با این جریان مقابله کرد و جواب این شبهات را داد. امروز باید به زبان نسل امروز به این مسائل پاسخ بدهیم. در این فضا یک طرحواره از رمان بلند دیگری در ذهن دارم، ولی هنوز به آن قوتی که لازم است نرسیده و هنوز یک چیزهایی کم دارد. نمیدانم چه زمانی سراغ این طرح خواهم رفت، چون تا زمانی که حرف و دغدغه قابلیت داستان شدن پیدا نکند، نباید شروع به نوشتن کرد، ولی بعید نیست در فضای مشابه کافهپیپ دوباره سراغ این دغدغه و موضوع بروم.
* قشر دانشگاهی مخاطبان خاص کتاب شما هستند، فکر میکنید عموم جامعه هم با آن ارتباط برقرار کنند؟
** نگاه نخست من به سمت دانشگاهیان بوده است، چون درگیر این مسئله هستند، ولی فکر کنم به واسطه آنها به جاهای دیگر هم برود. مثلاً از اولین گروههایی که فکر میکنم درگیر مسئله کتاب میشوند، معلمان جوان و دغدغهمند هستند. بهخصوص وقتی با معلمان جوان صحبت میکنم میبینم آنها هم تأیید میکنند که این مسئله به نسل پایینتر هم کشیده شده و حتی بچههای ابتدایی هم درگیر این موضوعات شدهاند. شاید به واسطه این معلمان به فضاهای عمومیتر هم کشیده شود. از آنجایی که کتاب را نشر معارف منتشر کرده من امیدوارم روحانیون هم مقداری به کتاب توجه کنند و حداقل به عنوان روایتی از چالشهای نسل جدید، کتاب را بخوانند، حتی اگر شده با آن مخالفت کنند، ولی با این مسئله روبهرو شوند.
نظر شما