قدس آنلاین: سعید انصاریان عاشق زادگاهش اَلگن است که نام متفاوتی هم دارد. از یک سال پیش کار و زندگیاش را در تهران رها کرده و برگشته است الگن. کار سختی انجام داده و البته سختتر از رها کردن تهران، فکری است که او را به الگن کشانده است. او نگران بلوطهای زاگرس است که بهشدت کم شدهاند و حالا سعید تصمیم دارد کار بزرگی انجام بدهد. کاری خیلی بزرگ که نشان از همت بلند اوست. راستی امروز تولد سعید است و یکسالگی شروع به کارش در الگن.
الگن چه جور جایی است؟
الگن برای من دو معنا دارد، یکی الگن من و دیگری الگنی که دیگران میشناسند. الگنی که من میشناسم، پر از تصاویر رازآلود و افسانهای است. جایی که من در آن راه رفتن یاد گرفتم، بارها در آن زمین خوردم، بلند شدم، درختان انارش با انارهایشان از من پذیرایی کردند. من در الگن ناتورالیسم جادویی و یک طبیعتگرایی جادویی را دیدم. این را وقتی فهمیدم که در دانشگاه با رشته سینما و درام آشنا شدم. اما الگن را به این شکل هم میشود معرفی کرد که روستایی است در دامنههای زاگرس. این روستا در منطقه چاروسا در ۶۰ کیلومتری شهرستان دهدشت در استان کهگیلویه و بویراحمد واقع شده است. خیلی از اهالی آن به دلایل شغلی و تحصیلی مجبور شدهاند روستا را ترک کنند. این ترک کردن موجب شد جمعیت انسانی هم مانند درختهای بلوط آن سالخورده شود.
شما در تهران به دنیا آمدید یا متولد الگن هستید؟
متولد بیست و دومین روز از خرداد در الگن هستم. تا ۱۰ سالگی هم در آنجا زندگی کردم اما از ۱۰ سالگی به واسطه شغل پدرم از الگن خارج شدیم.
و بعد وارد دانشگاه شدید؟
بله دوست داشتم سینما بخوانم. دلبستگی و دلمشغولی من سینما بود. دوست داشتم تصاویری که در شروع گفتوگو از آنها حرف زدیم را با مدیوم سینما به مردم نشان بدهم و شاید بیراه نباشد که بگویم به همین خاطر رشته سینما و تحصیل در این رشته را انتخاب کردم. یعنی تا این اندازه الگن و تصاویری که در کودکی در الگن دیده بودم بر من تأثیر گذاشته بود. فکر میکردم تصاویر منحصر به فرد از طبیعت و شیوه زیست مردم در الگن بهتر از هر چیزی میتواند با ابزار سینما به تصویر کشیده شود. دوست داشتم فیلمی با موضوع زادگاهم و با حس و حالی که در شروع گفتوگو از آن گفتم بسازم.
و نتیجه کار چه شد؟
در دوره تحصیل در دانشگاه بود که متوجه شدم فیلمی را که دوست داشتم بسازم، ویم وندرس قبل از تولد من با نام «بالهای فرشته» و یا «بالهای اشتیاق» و یا «بر فراز برلین» ساخته است.
پس از تحصیل در تهران ساکن شدید؟
بله. در آن زمان بود که متوجه شدم میتوانم با کار سینمایی و پرداختن به زیرشاخههای آن زندگیام را اداره کنم. مستندسازی میکردم، ویدئوگرافی کار میکردم و کارهایی از این دست. جزو نخستین کسانی بودم که نرمافزارهای حرفهای در این حوزه را آموخته بودم، برای همین همیشه سفارش کارهای متعدد و متنوعی داشتم. به لحاظ فنی کارهای خوبی را انجام میدادم آن هم با نهادهای مهم در این حوزه؛ از این نظر من رزومه پر و پیمانی در حوزه کاری خودم داشتم که یک موفقیت به حساب میآمد.
پس چرا تهران را رها کردید؟
زندگی من پیش میرفت و من هم کار میکردم که همزمان متوجه شدم حال زاگرس و درختان بلوط زاگرس مساعد نیست. البته این را هم بگویم تا پیش از مقطعی که برایتان ذکر میکنم، فکر میکردم حال بلوطها خوب است و اصلاً باید به همین شکل باشند. من با آقای محمد درویش ارتباط داشتم و در صحبتهایی که درباره طبیعت الگن و درختان بلوط با همدیگر داشتیم، همیشه بر این نکته تأکید میکردم که حال بلوطهای زاگرس خوب است تا اینکه از آقای درویش خواستم به الگن سفری داشته باشند. دوست داشتم آقای درویش حال خوب درختان بلوط الگن را از نزدیک ببیند. وقتی ایشان به روستای الگن آمد و با همدیگر درختان را دیدیم من با این پرسش جدی ایشان روبهرو شدم که: «شما به این میگویید حال خوب!» من به آقای درویش گفتم: «از نظر من که خوب است. این همه درخت اینجا وجود دارد و فکر میکنم مشکلی ندارند». اما آقای درویش یک سؤال دیگر مطرح کرد و از من خواست به او یک درخت بلوط جوان نشان بدهم. پس از آن سؤال بود که متوجه شدم ما درخت بلوط جوان نداریم و از آقای درویش پرسیدم: «مهندس، دلیل این پیر بودن درختان چیست؟» پاسخ ایشان این بود که در ۱۰۰ سال گذشته زاگرس نتوانسته زادآوری کند. شنیدن این پاسخ مختصر برای من خیلی تلخ بود. همه آن افسانهها و اسطورهها و رؤیاهایی که در الگن و در پای همین درختهای بلوط داشتم ناگاه از هم پاشید. احساس کردم توی دلم خالی شده و شنیدن این پاسخ برایم بسیار ناخوشایند بود. جایی که عاشقانه دوستش داشتم در ۱۰۰ سال اخیر نتوانسته بود زادآوری و خودش را احیا کند. ذهنم مشغول این مشکل شد. ساعتها درباره آن مطالعه کردم، با آدمهای مطلع گفتوگو کردم و هر چه دانش و آگاهی من درباره این موضوع بیشتر میشد به شکل تصاعدی ترس من هم بیشتر میشد تا جایی که ترس برم داشت. این ترس آنقدر زیاد بود که با خودم فکر کردم اگر برگشت من در ۱۰ سال آینده اتفاق بیفتد، شاید چیزی از این درختها باقی نمانده باشد.
و آنجا بود که شما تصمیم گرفتید زودتر به زادگاهتان برگردید؟
بله با آقای درویش مسئله برگشتم به الگن را مطرح کردم. گفتم میخواهم برای درختهای بلوط کاری بکنم. با خودم فکر کردم دیگر اصلاً نمیتوانم در تهران زندگی کنم و ذهنم درگیر این مسئله مهم باشد که هر روز از حجم و سطح این گستره زیبا و سبز کم شود. وقتی آقای درویش درباره تصمیمم شنید من را به برگشت تشویق کرد و کمک کرد با آدمهای مطلعی در این حوزه همفکری کنم. البته این را هم بگویم فیلم دیگری از وندرس هم دیدم که مستندی بود از زن و شوهری در برزیل که به زادگاه خودشان برگشته و رقم بالایی درخت کاشته بودند و این هم انگیزهای برای برگشتم شد.
یک سال طول کشید تا برای تصمیمم چشماندازی تعریف کنم و مطالعات لازم را انجام بدهم. فکر کردم برای برنامهام باید چند فاز تعریف کنم. فازهای کوتاه مدت و فازهای بلندمدت. فکر کردم در این طرح باید برای همه مردم و اهالی برنامه داشته باشم. از طرفی دوست نداشتم برگشتم به الگن از روی احساسات باشد. خلاصه برای برنامههایی که در نظر گرفته بودم، چشماندازی تعریف کردم. با خودم گفتم باید هم برنامههای کوتاه مدت داشته باشم و هم برنامههای بلند مدت. فکر کردم هم باید بزرگسالان در این پروژه سهمی داشته باشند و هم کودکان. مجموعه این فکرها و اتفاقات تبدیل به بنیادی شد به نام بنیاد الگن. الان هم که با همدیگر صحبت میکنیم، یکسالگی ایجاد بنیاد الگن است.
جایی از قول شما خواندم که گفته بودید زندگی در تهران از شما یک مستندساز مواجببگیر ساخته بود؛ از این هم بگویید که سختی زندگی در تهران چقدر شما را به سمت زندگی در الگن هل داد؟
واقعیت این است که تهران دیگر برای من زیستگاه نبود بلکه خوابگاه بود. من در تهران هم زندگی راحت و هم کار خوبی داشتم. اما درباره آن جملهای که شما به آن اشاره کردید، گاهی شما برای دیگران و در بستری کار میکنید که باید مدام حواستان به این باشد که سفارش دهندگان را راضی نگه دارید و این خوشایند من نبود. از طرفی در تهران شتاب فزاینده زندگی وجود دارد، انگار ماجرای زندگی مردم ماجرای فیلم عصر جدید چارلی چاپلین است. من وقتی در تهران زندگی میکردم هم بلد بودم از زندگیام لذت ببرم. معتقدم وقتی انسان نمیتواند از شرایط نامطلوب لذت ببرد، از شرایط مطلوب هم لذت نخواهد برد. با این همه تهران من را به این خاطر غمگین میکند که زیست شهری ما به طور کلی مطلوب نیست. خیلیها در این یک سال به من پیام دادهاند و از این گفتهاند که خوش به حالت چون تو داری رؤیای ما را زندگی میکنی و همیشه پاسخ من این است که شما هم میتوانید همین اتفاق را برای خودتان رقم بزنید. و البته به این نکته هم واقف هستم که زیستن در شهری مثل تهران برای آدمها دلمشغولیهایی را به وجود میآورد که دل کندن از آن سخت است و اغراق نیست اگر بگوییم تهران با کافهها، میدانها، خیابانها، پارکها و تراکم انسانی آن شاید در مواجهه اول آزاردهنده باشد اما وقتی چندی در آن زندگی میکنیم و به محیط کوچکتری میرویم، این محیط کوچکتر است که شاید برای ما آزاردهنده باشد، چون در مدت اقامت در جایی مثل تهران، ما هم شدهایم بخشی از آن و مسلماً جدا شدن برای ما سخت خواهد بود.
انسانها معمولاً از قرار گرفتن در موقعیتهای جدید و ناشناخته کمی ترس هم دارند؛ این ترس در شما هم بود یا خیلی با اطمینان گفتید: من به روستا میروم و زندگی در تهران را رها میکنم؟
یادم هست وقتی موضوع برگشتنم به روستا را با دوستانم مطرح کردم، این ترس را در حرفهای آنها یافتم. یعنی به طور مثال به من پیشنهاد میدادند خانهام در تهران را از دست ندهم یا با این نصیحت مواجه شدم که ارتباطات شغلیام را در تهران از دست ندهم؛ بر این تأکید میکردند که ممکن است پروژه من در الگن با شکست مواجه شود و مجبور باشم دوباره به تهران برگردم. اما من به کار و تصمیم ایمان داشتم. در چشماندازی که برای خودم تعریف کرده بودم پیشبینی بهترین و بدترین شرایط را هم کرده بودم. با خودم فکر کردم برای بدترین موقعیتی که ممکن است پیش بیاید چه باید بکنم و در بهترین موقعیت چه واکنشی باید نشان بدهم. شاید برای شما جالب باشد که آنچه پس از برگشت به الگن با آن مواجه شدم، همان بهترین شکل ماجرا بود. همین گفتوگویی که با همدیگر انجام میدهیم من با خودم فکر میکردم ممکن است در سال دهمی که در الگن ساکن هستم خبرنگاران سراغم بیایند. فکر نمیکردم در همین نخستین سال کاری که شروع کردهام مورد توجه مطبوعات هم قرار بگیرد. آنقدر آدمهای فراوان از تصمیمی که من گرفته بودم هیجانزده شدند که همه آن انرژیهای مثبت به من رسید و از این منظر احساس میکنم آدمهای فراوانی در نقاط مختلف ایران با من همراهی میکنند. ما الان آنقدر داوطلب داریم و آنقدر تقاضا برای آمدن به الگن برای کار داوطلبانه زیاد شده که تصمیم داریم پس از تمام شدن ماجرای کرونا، برنامهریزی دقیقی برای داوطلبهایی داشته باشیم که تخصصهای خوب دارند و دوست دارند در پروژههایی که در پیش گرفتهایم با ما همراه باشند.
دیدهایم در مواقعی که کسی کاری را در منطقه شروع میکند، اهالی با نگاه بدبینانه به آن حرکت نگاه میکنند، یعنی فکر میکنند طرف برای منافع شخصی مثلاً تهران را رها کرده و به روستا یا شهر آنها رفته است؛ مردم به کار شما چه نگاهی داشتند؟
من از این نظر مشکلی نداشتم چون تا ۱۰ سالگی در روستا زندگی میکردم. پس از رفتن از روستا هم البته ارتباط من با روستای پدری قطع نشده بود. من به روستایی برگشته بودم که در کودکی مردمش دست من را گرفته بودند، از میوههای درختانشان به من داده بودند یعنی شناخت کاملی از من داشتند. این را هم به شما بگویم که من پیش از آمدن به الگن تصمیمهای غیرمنتظرهای در زندگیام گرفته بودم؛ مثلاً اینکه به جای پرداختن به رشتههای مهندسی و یا دیگر رشتهها سراغ رشته هنر رفته بودم. از این منظر هم وقتی نگاه میکنم انگار آن تصمیمها بستری بوده برای تصمیم نهایی من یعنی برگشت به روستا. وقتی به روستا برگشتم غیر از همکاری و همراهی مردم با تصمیمی که گرفته بودم چیزی ندیدم.
خب رفتید به روستا. از اولین لحظات حضور در الگن بگویید و همراه کردن مردم با طرحی که داشتید.
خرداد سال گذشته بود که من به روستا برگشتم. در اولین قدم، اهالی را در مسجد جمع کردم، ویدئو پروژکشن آوردم. طرحم را برای مردم توضیح دادم و با مردم از داشتههای روستا و از چشم اندازی که برای کودکان روستا داشتم حرف زدم و خلاصه همه آنچه را ساعتها و روزها و ماهها درباره آن اندیشیده بودم با مردم در میان گذاشتم. البته این را هم بگویم چون بخشی از مخاطبان من دامدارها و یا آدمهایی بودند که باید از بخشی از منافع شخصی خودشان میگذشتند، فکر کردم ممکن است تعارضاتی بین گفتههای من و آنچه در ذهن آنهاست به وجود بیاید. فکر کردم اولین جلسه که من با مردم روستا دارم شاید خالی از تنش نباشد، اما پس از تمام شدن صحبتهایم سکوت برقرار شد. وقتی از آنها پرسیدم: «صحبتی ندارید؟» گفتند: «نه. چه چیزی بهتر از اینکه میگویی؟» من خودم را همانطور که گفتم برای بدترین حالتها و اتفاقات هم آماده کرده بودم. فکر میکردم باید چند سالی با مردم کار کنم و با آنها سر و کله بزنم تا طرحی را که دارم باور بنند. اما آن روز بهترین برخورد را دیدم و این یعنی جلو افتادن طرح برای چند سال.
برای برگشت به الگن چقدر هزینه مالی کردید؟
من با همه پساندازی که در این سالها جمع کرده بودم به الگن آمدم و باز هم تأکید میکنم که بدترین حالت را هم در نظر گرفته بودم. با خودم فکر کردم ممکن است تا سالها شناخته نشویم و کمکی دریافت نکنیم. با این ذهنیت آمدم که باید تا مدتها از جیب خودم هزینه کنم و حتی به تعدادی از دوستانم هم موضوع را گفتم. از آنها خواستم به من در این مسیر کمک کنند. بخش اعظمی از این یک سال به این شکل گذشت، اما خوشبختانه کم کم مردم و علاقهمندان به محیط زیست به کمک ما آمدند. بعضیها در حوزه آموزش به ما کمک کردند، بعضیها برای ما وسایل فرستادند، بعضی کتاب فرستادند و خلاصه مردم کم کم وارد پروژه شدند؛ مثلاً یک نمونهاش را بگویم که همین حالا مردم برای مقابله با آتش سوزیهای احتمالی، کمک میکنند تا برخی از وسایل خریداری شود. الان مرمت بناها، محیط بانی و خیلی از کارهای دیگر با کمک مردم انجام میشود.
بنا دارید در زاگرس چه تعداد درخت بلوط بکارید؟
ما بنا داریم در قالب بنیاد الگن و در مدت ۲۰ سال آینده، ۲میلیون درخت بلوط به زاگرس اضافه کنیم. یعنی ۲میلیون رقم اضافه قطعی ماست و انشاءالله تعداد درختان از این هم بیشتر خواهد شد. یعنی ممکن است در این مدت ۸ میلیون بذر بلوط بکاریم، اما باید حتماً همه ۲میلیون را داشته باشیم. در فاز نخست باید بتوانیم چیزی حدود ۳۰۰ هزار بذر بلوط را بکاریم؛ ممکن است از برنامه کوتاه مدت خودمان پیش بیفتیم و یا عقب بمانیم، اما حد نهایی ما همان کاشت ۲ میلیون درخت است که باید به آن برسیم، چون در این سالها زاگرس تعداد غیر قابل تصوری درخت را از دست داده است.
آماری دارید که در یک سال گذشته چه تعداد بذر بلوط کاشتهاید؟
ما حدود هزار هکتار را قرق کردهایم؛ یعنی مردم و یا دامها حق ورود به این مناطق را ندارند و نکته جالب این است که این قرق کردن توسط خود مردم انجام شده است. خود مردم هم از این منطقه قرق مراقبت میکنند. این اتفاق در این حجم در کشورمان سابقه تاریخی ندارد. ما در این مدت اجازه برداشت میوه بلوط را در منطقه ندادیم، یعنی بلوطها تا وقتی که میرسند و روی زمین میافتند محافظت میشوند. در این مدت حدود ۳۰ هزار چاله برای کاشت تخم بلوط حفر کردهایم. در این چالهها تا چهار دانه بلوط گذاشته شده و نکته جالب اینکه خیلی از این چالهها همان چهار دانه سبز شدهاند. از این اتفاق البته مهمتر، بذرهایی بودهاند که به صورت خودرو در منطقه قرق سبز شدهاند. یعنی بلوطها از روی درختان روی زمین افتادهاند و چون شرایط چرای دام و یا عوامل انسانی مخل کار آنها نبوده، سبز شدهاند. میتوانم بگویم طبق برآوردهایی که داشتهایم، بیش از ۲۰۰ یا۳۰۰ هزار بذر بلوط به این شکل سبز شدهاند.
این برای من شگفتانگیز است که زاگرس میتواند تا چه اندازه زایش داشته باشد اگر ما انسانها سدی در برابر این رویشها نشویم، اگر چرایی اتفاق نیفتد، اگر قطع کردن درختان اتفاق نیفتد. این برای من در این یک سال بزرگترین درس زاگرس بوده است. پیشبینی من این است که انشاءالله بخش اعظمی از این نهالها حفظ خواهد شد و در پاییز پیش رو طی برنامهای منسجم و جدی با حضور داوطلبان، در الگن کار خارقالعاده انجام خواهیم داد و کاشت وسیعی را رقم خواهیم زد. چون هم بذر کافی داریم و هم خاک آماده است و انشاءالله بارندگی هم خوب باشد.
چه آدمهایی به عنوان داوطلب به الگن میآیند؟
داوطلبانی که ما در سال اول به الگن دعوت کردیم، بیشتر کارشناسان بخشهای مختلف بودند. مثلاً در حوزه کتاب و کودک و قصهگویی و دیگر رشتهها. نیت ما در سال اول این بود که بعضی از بچههای بومی توسط داوطلبان کاربلدی که به روستا آمدند به این تخصصها مجهز شوند. ولی برای امسال در حوزه کاشت، داوطلبان زیادی را دعوت خواهیم کرد. تم داوطلبی در الگن داوطلبان حرفهای است نه آدمهایی که برای تفنن به الگن بیایند. داوطلبانی که به الگن میآیند، با آگاهی از ماجرای الگن میآیند و حتی پیش از آمدن رزومهای به ما میدهند و حوزهای که در الگن قرار است کار کنند مشخص میشود و به محض ورود به اینجا، سرجای خودشان قرار میگیرند و مشغول میشوند.
اگر خواسته باشید به یکی از اتفاقهای خوبی که قرار است به زودی رقم بخورد اشاره کنید کدام اتفاق است؟
این را حتی در صفحه اینستاگرامم هم اعلام نکردهام، ولی در یکی دو هفته آینده نخستین فرهنگسرای روستایی ایران را در الگن راهاندازی میکنیم. این فرهنگسرا مجموعهای خواهد بود از فعالیتهای جدی در حوزه آموزش، تفریح، بازی و... که برای بچهها در نظر گرفته شده است. این فرهنگسرا هم بخشی از فرایند فعالیتهای داوطلبانه خواهد بود. متخصصانی در حوزههای مختلف داوطلبانه به الگن خواهند آمد و اینجا محلی خواهد شد برای تجمعها و برنامههای مختلف. اینجا مدرسه متروکهای بوده اما ما آن را تبدیل به یک بنای فعال میکنیم.
بازسازی بناها در الگن به چه صورت است؟
وقتی به الگن برگشتم نیاز به مکانی برای استقرار داشتم و البته باید مکانی هم برای داوطلبانی که به روستا میآیند داشته باشیم. وقتی به روستا آمدم اصلاً فکر نکردم که میشود روی بناهای قدیمی و تاریخی روستا هم حساب کرد ولی وقتی دوستانی در پس زمینه عکسهایی که از روستا منتشر کرده بودم معماری روستا را دیدند در این مورد سؤال کردند و ماجرا از اینجا شروع شد که چرا میخواهید با وجود این بناهاها جای جدید بسازید و بخشی از محیط زیست را تخریب کنید؟ پیشنهاد دوستان متخصص این بود که این خانهها بازسازی شوند و این اتفاق افتاد. لازم بود این بافت، نقشهبرداری و اطلاعات جمعآوری شود، طرح جامع نوشته شود و دیگر کارها. به لحاظ فنی اگر یک شرکت میخواست این کار را برای ما انجامبدهد باید هزینه گزافی پرداخت میشد، اما با کار داوطلبانه در قالب طرح «یک رؤیا» مردم به شکل شگفتانگیزی برای آمدن به الگن اعلام آمادگی کردند. ما درخواست ۲۰ نفر را داشتیم اما ۳۰۰ نفر برای ما رزومه فرستادند و انتخاب ۲۰ نفر سخت شد و ۵۰ نفر را دعوت کردیم. برای هزینهها نگران بودیم که باز هم خود داوطلبان این هزینهها را تقبل کردند. فرایندی که لازم بود دهها میلیون تومان هزینه ببرد و چند ماه زمان، در یک ماه جمع شد و مانده سقفگذاری خانهها. اسم این خانهها را هم گذاشتهایم خانه اشتیاق. این خانهها مکانی میشود برای داوطلبانی که به الگن میآیند.
نظر شما