قدس آنلاین: حسین داستاننما آن طرف خط ارتباطی و هزار و ۴۰۰ کیلومتر دورتر از مشهد در جواب پرسشم که: «اولین روز چه طور به فکر افتادی برای حیواناتی که در کوه زندگی میکنند آب ببری» گفت: «این جوری نمیشود که من تعریف کنم. شما باید بیایی و کاری که من انجام میدهم را از نزدیک ببینی. باید ببینی چقدر سخت است. من تعریف بکنم که فایده ندارد.» در پاسخش گفتم: «فاصله من تا شما خیلی زیاد است» و او جواب داد: «ما از همین فاصله به پابوس امام رضا میآییم که قربونش بشوم.» و خلاصه بعد از ۱۰ دقیقه گفتوگو با داستاننما به پایان رسید، گفتوگویی که باید یک ساعتی طول میکشید. گفتم با شما تماس میگیرم. تصمیم گرفتم به دیدنش بروم. حتی فکر کردم اگر شرایط رفتنم از طرف روزنامه مهیا نشود، خودم راهی میشوم و میروم چون متوجه شده بودم حسین داستاننما ۳۳ سال است با الاغ برای حیوانات آب میبرد و لازم است یک قاطر داشته باشد. همان جا نیت کردم که کمک کنم تا او به خواستهاش که البته خواستهای نه برای خودش که برای طبیعت بود، برسد. خوشبختانه روزنامه با سفرم موافقت کرد. پیش از سفر، موضوع را با محمد درویش مطرح کردم و او هم خواست فیلم و عکس از داستاننما به ایشان برسانم. من به شیراز و روستای میانرود مرودشت رفتم. هفت ساعت با حسین داستاننما در کوه بودم. فیلم و مطلب آماده شد. در صفحه شخصیام و در صفحه محمد درویش و... به اشتراک گذاشته شد و در روزنامه هم به صورت مصاحبهای مفصل در تاریخ؟ به چاپ رسید.
خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکردیم مبلغ ۱۷ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان از طریق صفحه شخصی محمد درویش، مرد غمخوار طبیعت جمع شد. علاوه بر این دو سه نفری از دوستان برای داستاننما کفش مناسب کوهنوردی به مبلغ یک میلیون تومان خریدند.
باید دوباره عازم شیراز میشدم، این بار همراه خوبی به نام محمد درویش داشتم که بزرگوارانه رنج سفر را به جان خرید تا امانت مردم را به دست سقای طبیعت برسانیم. خلاصه رفتیم و دوباره میهمان حسین آقا شدیم. برای او قاطری خریداری و تحویل او شد و مبلغ باقیمانده هدیه مردم هم به او تقدیم شد، او مانده بود در برابر این همه لطف آدمهای طبیعتدوست ایران چه باید بگوید و چه کاری باید انجام دهد.
همیشه به یادم خواهد ماند که محمد درویش به حسین داستاننما، مرد فداکار روستایی که باید کار بزرگش را صفحهای از کتابهای درسی بچههای این سرزمین کرد، گفت: «باید جوانان این سرزمین کار بزرگ شما را ببینند و یاد بگیرند. باید جوانان بدانند وطن هتل نیست که اگر از ستارههایش کم شد میتوانند آن را عوض کنند و به هتل دیگری بروند. باید برای آبادیاش تلاش کنند و آن را نگه دارند.»
دو سفر که سفرهای سادهای هم نبودند و هنوز رد نیش پشههای کوهستان بعد از دو هفته روی دستهایم خودنمایی میکنند برایم تجربهای ارزشمند شد از اینکه مردم هنوز مهربانی را از یاد نبردهاند. هر وقت از آنها برای حرکتی خیرخواهانه در شکلهای مختلف کمک خواسته شد، پاسخ مثبت دادهاند نشان به این نشان که حتی روز گذشته مردی برایم پیام فرستاد: «من خارج از کشور زندگی میکنم از صفحه آقای درویش از ماجرای آقای داستاننما مطلع شدم میخواهم وقتی برگشتم به ایران به او کمکی بکنم و...»
انتهای پیام/
نظر شما