تحولات لبنان و فلسطین

در هفته‌های اخیر اتفاقات تلخی برای بعضی از مهاجران افغانی در ایران به وقوع پیوست که در رسانه‌های غربی بازتاب بسیاری داشت و افراد مختلفی از زندگی سخت پناهجویان افغانی در ایران نوشتند. این درحالی ست که اهالی این کشورها به رغم مشکلات موجود سالهاست مانند یک همسایه واقعی در کنار ایرانی‌ها زندگی می‌کنند و مانند خود ما تلخی‌ها و شیرینی‌ها را باهم چشیده‌اند.

پاسدار وطن فارسی‌مان باشیم

قدس آنلاین: با آقای  شفق سیاهپوش.هنرپیشه،شاعروخواننده افغانی مقیم ترکیه که در محافل فرهنگی، تئاتری و سینمایی ایران عموماً شفق چوپان شناخته می‌شوند. درباره اتفاقات اخیر صحبت کرده‌ایم. او که پدرش از همرزمان نزدیک رئیس جمهور برهان الدین ربانی بود و در سالی که نیروهای فرمانده احمد شاه سعود از کابل عقب نشینی کردند و بهشان خیانت شده بود، نتوانستند در کابل بمانند و بعد هم به ایران مهاجرت کردند. او که فعالیت هنری اش را از دهه 80 شروع کرده است، درکنار تحصیل با مراجعه به اساتید مختلف در رشته‌های مختلف هنری طبع آزمایی کرده است و د رحال حاضر به عنوان گریمور، بازیگر و شاعر و کارگردان شناخته می‌شود. گفت و گو یی ما را در ادامه می‌خوانید:

چه سالی و چرا به ایران مهاجرت کردید؟

اولین باری که من ایران آمدم سالی بود که نیروهای فرمانده احمد شاه مسعود از کابل عقب نشینی کردند. سالی بود که پاکستان نیروهای عقبی احمدشاه مسعود را در طول راه پنجشیر به کابل یا بر عکس خرید، و به ما خیانت شده بود. پدر من از همرزمان نزدیک رئیس جمهور استاد پرفسور برهان الدین ربانی بود و با این خیانت دیگر نمی‌توانستیم در کابل بمانیم. البته آن نیروها، چون به انسجام نرسیده بودند، نتوانستند جلوی ما را بگیرند اما موجب عقب‌نشینی ما از کابل و بعد هم مهاجرت به سمت ایران شدند.

ظاهراً پدرتان از نیروهای معتمد استاد ربانی بوده‌اند. بله؟

بله. پدر من در لهستان درس خوانده و جزو شش  نفرِ اولی بود که داوودخان به لهستان فرستاده بوده است تا به مسائل نظامی‌آن روزگار مسلط شوند. برای همین به مخابره جگوار مسلط و آمر مخابره گارد ریاست جمهوری و پیش از آن " دوران جهاد" آمر مخابره حزب جمعیت اسلامی‌افغانستان بود  خود من هم کار با وسایل نظامی‌را از پدرم دیده بودم. ایشان با استاد ربانی بود و به واسطه پدر ما هم از خبرهای مهم جبهه باخبر بودیم. خبر داشتیم که پشت جبهه را فروخته اند و هر لحظه ممکن محاصره شویم و ما باید پیش از انسجام آن نیروها خارج می‌شدیم. همان سال، یعنی سال ۷۵، بود که از کابل آمدیم سمت پاکستان و از پاکستان هم آمدیم به طرف ایران و ایرانشهر. آنجا سیزده شبانه روز بین مرز ایران و پاکستان ماندیم و ماجراهای زیادی را پشت سر گذاشتیم. از طرفی ممکن بود از پشت سر توسط طالبان به ما تیراندازی شود و از این طرف هم نیروهای ایرانی بودند. خلاصه سیزده روز آنجا زمینگیر شدیم. بعد از اینکه بالاخره توانستیم از آنجا خلاصی پیدا کنیم با ماشین‌هایی که مهاجران را سوار میکردند همراه شدیم. جالب اینکه آن راننده به ما میگفت: سفت بچسبید، چون اگر بیفتید ما توقف نمی‌کنیم. به مادرانی که فرزند همراه‌شان بود هم می‌گفتند: دست بچه‌ات را محکم بگیر، چون اگر بیفتد نمی‌ایستیم. با یک نیسان راه افتادیم و به طرف رفسنجان آمدیم. دقیقا مثل همین افرادی که در ماجرای یزد کشته شدند، وارد صندوق عقب شدیم. در چنین وضعیتی از رفسنجان گذشتیم و به قم رسیدیم. آنجا اولین بار بود که من به ایران می‌آمدم.

فعالیت هنری را از داخل افغانستان شروع کردید یا بعد از ورود به ایران؟

من در افغانستان کار هنری نمی‌کردم و مشغول رفتن به مکتب بودم. ولی در ایران فکر کنم سال ۸۰ وارد انجمنی شدم که آقای صدیق برمک، یکی از کارگردانان مطرح افغانستانی و آقای حسن ناظری آن را راه اندازی کردند. آنجا ایشان را در کنار استاد بهروز غریبپور دیدم و فعالیت هنری من با این دو بزرگوار شروع شد. این دو نفر انجمن هنرمندان و فرهنگیان افغانستان را در خانه هنرمندان ایران راه اندازی کردند. مدتی بعد آقای ناظری رفتند به کابل و خانم " حمیرا قادری" شدند دبیر انجمن هنرمندان و فرهنگیان افغانستان، وقتی به آن انجمن رفتم دیدم خیلی روحیه افراد متفاوت و خوب است. انجمن‌های مختلف مثل انجمن لهستان هم فعال بود. هر کشوری در آنجا اتاق داشت و فعالیت هنری میکرد. واقعاً آن روزها و سالها، راستش را بگویم، استاد بزرگوار "بهروز غریبپور" برای ما سنگ تمام گذاشت و جمع ما را جمع کرد. در این انجمن فعالیت میکردیم و کار هنری ما جدیتر شد. همین هم شد که من رفتم و در انجمن سینمای جوان دوره‌های مختلف درس کارگردانی خواندم. همچنین درس تئاتر را خواندم و از سال‌های هشتاد شروع کردیم و با هنرمندان ایرانی ارتباط گرفتیم. باید بگویم که واقعاً سرآمدان هنرمندان ایرانی مثل استاد محمدعلی کشاورز بسیار با ما خوب بودند. من یک خاطره بگویم از استاد کشاورز تا عمق این رابطه را نشان بدهد. من در دانشکده سینما و تئاتر بودم و تمرین می‌کردم. اجرای تئاتر داشتیم و من مجری صحنه بودم. دستیار من هم خانمی‌بود که در پرده اول و دوم آن تئاتر اجرا داشت. آن زمان من کت و شلوار شیکی هم پوشیده بودم و فوکولی هم داشتم! و در همان حال، خودم داشتم صحنه را آب و جارو و تمیز میکردم. در همین حین استاد کشاورز زودتر از تماشاچیان وارد شد و من را درحال آب و جارو دید، در حالی که یک پرچم کوچک افغانستان هم روی کت من نقش بسته بود. ایشان مرا صدا زد و نزدیک خود فراخواند. نزدیک رفتم و ایشان به من گفت شما دستیار صحنه هستی؟ من گفتم نخیر، من مدیر صحنه هستم. ایشان خندید و گفت مگر دستیار نداری؟ من گفتم دستیار من خانمی‌است که در پارت اول و دوم بازی دارد. ایشان به من گفت دستیار دیگری نگرفتی؟ گفتم استاد این تئاتر حقوق و بودجه زیادی ندارد که بخواهم دستیار بگیرم. استاد بنده را بسیار نوازش کردند و گفتند پسرم بازیگری که خاک صحنه را نخورد اصلاً بازیگر نمی‌شود. خوشحالم که تو با این تیپ و قیافه و با این عشق و شوق این صحنه را جارو می‌کنی. گفتند تو مرا سر ذوق آورده‌ای و من با تو خیلی حال می‌کنم و این حرف‌ها. از همین برخورد رابطه و دوستی ما با استاد کشاورز شروع شد. آخرین خاطره‌ای که از ایشان دارم هم مربوط به جشنواره در اصفهان است. آنجا من تئاتری را داشتم و یکی از داوران آن جشنواره هم استاد کشاورز بود. موقع اجرای ما متأسفانه دکورمان به دلیل بی توجهی سازنده خراب شد. همچنین صدای نمایش ما به دلیل یک ناهماهنگی دچار مشکل شد و خلاصه تئاتر ما با شرایط خیلی بدی روی صحنه رفت. وقتی اجرای ما تمام شد، من روی صحنه برگشتم و به داوران تند شروع کردم به اعتراض و خیلی هم تند اعتراض کردم،‌ و هم شرایطمان را به داوران توضیح دادم و نسبت به شرایط ایجاد شده بسیار گله مند بودم. خلاصه گروه ما خیلی ناراحت در زیر زمین نشسته بودیم که دو دقیقه بعد استاد محمدعلی کشاورز دوان دوان رسیدند و همراه آقای کشاورز هم چند نفر از داوران مثل استاد قطب الدین صادقی خانم بزرگمهر، داوران ارمنی آذربایجانی آمدند. آقای کشاورز مرا در آغوش گرفت. آنجا ایشان به من، باتوجه به حرف‌هایی که زده بودم، گفتند: چه کسی گفته که تو در این کشور بیگانه ای؟ چه کسی گفته که تو صاحب این کشور نیستی؟ و به من گفتند لازم نیست ناراحت شوی و ما این مشکل را حل می‌کنیم. آنجا تمام داوران را صدا زدند و گفتند که این گروه باید یک اجرای دیگر داشته باشد و ما هم دوباره کار را اجرا کردیم. می‌خواهم بگویم که ما در ایران خوب و بد را در کنار هم دیدیم. آدم‌های بسیار خوبی دیدیم، امّا در کنارشان گاهی آدم‌های بد هم دیدیم. ولی کل دنیا همین طور است و نباید قضاوت منصفانه ما را خراب کند.

برایم جالب است که شما کارهای زیادی در ایران انجام دادید، اما آنطور که باید اسم‌تان دیده نشده است.

بله. در فیلمها و پروژه‌های زیادی همکاری کردم که نام بردن‌شان زمان میبرد. اما مثلا تله فیلمی‌بود به نام چشمان کاملاً بسته " جشنواره پلیس"  که من در این فیلم یک نقش مرکزی داشتم. یک فیلم دیگر هم داشتم که چون حقوق ما را ندادند شکایت کردم و آن فیلم تا امروز توقیف است. در فیلم مزار شریف هم من مشاور و بازیگر فیلم بودم. با فیلم‌ها و تئاترهای زیادی همکاری داشتم، اما به این نکته توجه کنید که در آن سال‌ها شبکه‌های اجتماعی به این شکل فعال نبودند و بسیاری از فعالیت‌های ما رسانه‌ای نمی‌شد. مثلاً در یک تئاتر به نام

«بیا آب بخوریم» بازی کردم که بسیاری از بازیگران آن از هنرمندان مطرح ایران بودند. یا مثلاً در یک کار دیگر دستیار شهرام مُکری بودم. از مرحوم حسین محب اهری هم خاطرات خوب زیادی دارم که فعلا زمان گفتن‌شان نیست. می‌خواهم بگویم که من در ایران کارهای بسیار زیادی انجام دادم، اما هیچ کدام از آنها آنطور که باید دیده نشدند. من سالهای طلایی زیادی در ایران داشتم.

پس چه شد که تصمیم گرفتید از ایران بروید؟

هنگامی‌که دولت‌ها عوض شدند و آقای احمدی نژاد بر سر کار آمد بسیاری از ارتباطات ما از بین رفت. سیاست‌های دولتی آقای احمدی نژاد فرق می‌کرد و آن‌ها دیگر به وجود انجمن‌هایی مثل انجمن هنرمندان افغانستان یا لهستان اعتقادی نداشتند. به همین دلیل تمام انجمن‌هایی که با زحمت شکل گرفته و فعالیت می‌کردند، از بین رفتند. همه آن آدم‌ها متفرق شدند و به کشورهای مختلف مهاجرت کردند. انجمن فرهنگیان افغانستان که این همه نیرو تربیت کرده بود، به راحتی منحل شد و نیروهایی که تازه هنگام ثمر دادن آنها بود، متفرق شدند. ما آن زمان در این انجمن ۵۰۰۰ عضو پیوسته و نا پیوسته داشتیم. با همان اتاق کوچک و امکانات کمی‌که داشتیم دویست سیصد نفر نیرو برای تلویزیون‌های افغانستان تربیت شد. حتی بسیاری از این نیروها در بخش‌های دوبله صدا و سیما مشغول شدند. اما درکل آن محفل نابود شد.بعضی از همین نیروها بعداً با شبکه‌های "خارجی" همکاری کردند که البته فرصت‌سوزی خود ما بود.به هرحال نباید نیروهایی که با زحمت پرورش داده‌ای را به امان خدا رها کنی. همین الان بعضی از دوبلورهای صدا و سیما از کسانی هستند که ما در همان انجمن تربیت کردیم. ما چندین گروه تئاتر و دوبله داشتیم که با تغییرات دولتی در دولت آقای احمدی نژاد متفرق و نابود شدند. یادم است که آقای دهقانپور " مسئول وقت دانشکده سینما تئاتر" به راحتی ما گفت: نیروهای‌تان را جمع کنید و بروید. من آنجا به ایشان گفتم: هرکدام از این بچه‌ها می‌توانند برای دوستی ایران و افغانستان یک سفیر خوب باشند، چرا می‌خواهید این افراد را از خودتان برانید؟

ایشان گفت: سیاست‌ها تغییر کرده دیگر امکانات نداریم و باید این گروه‌ها را بروند. یعنی نیرویی فرهنگی که سالها برای شکل گیری آن زحمت کشیده شده بود به راحتی از بین رفت.

بعد از این انحلال، آن تربیت شدگان به کجا رفتند؟

بسیاری از این بچه‌ها به افغانستان برگشتند و بعضی‌ها هم به کشورهای مختلف. اما همین قدر به شما بگویم که عموم این بچه‌ها که پرورش یافته انجمن فرهنگیان افغانستان بودند الان در جاهای مختلفی مسئولیت‌های رسانه‌ای و تلویزیونی دارند. دوستان ایرانی می‌توانستند این گروه‌ها و استعدادها را با کمترین هزینه و بودجه گسترش دهند، اما نخواستند.

خود شما یک طور آچار فرانسه هم هستید. یعنی به تخصص‌های مختلفی آراسته‌اید. درست است؟

بله. بین پروژه‌های مختلف سعی میکردم درس بخوانم و خودم را تقویت کنم. مثلا در چند دوره از کلاس‌های آموزش گریم حرفه ای استاد گرامی‌جلال معییریان شرکت کردم و برای اولین بار قطعه‌گذاری گریم را شاید ما دو سه نفر بودیم که به افغانستان بردیم. همچنین مدتی با کمک بنیاد گلشیری فیلمنامه‌نویسی خواندم و فیلمنامه نوشتم. در فاصله‌هایی که بیکار بودیم ترجیح می‌دادیم درس بخوانیم.

شما بعد از ایران به ترکیه رفتید؟

من ابتدا به افغانستان رفتم. بعد هم حدود دو سال در تاجیکستان دوره‌های فشرده بازیگری را گذراندم. به هرحال اتفاقات مختلف افتادند و ما مجبور به ترک ایران شدیم. وگرنه دوست داشتیم در ایران باشیم و فعالیت کنیم. اما در آن شرایط راه فعالیت ما در ایران سخت شده بود و چالش‌های مختلفی داشتیم. مثلا یادم است که آن زمان تلویزیون ایران شبکه دو سریالی می‌ساخت به نام «من نه منم» البته اگر اشتباه نکنم!. ما منتظر بودیم که این سریال چه زمانی تمام می‌شود تا بتوانیم بلافاصله بعد از اتمام تولید آن، برویم و در همان محل برای کار خودمان فیلمبرداری کنیم! یعنی خودمان را به فیلم «من نه منم» منتسب کنیم و فیلم خودمان را بسازیم. چون به ما مجوز نمی‌دادند. وقتی سریال «من نه منم» آخرین سکانسش را گرفت، فردایش ما رفتیم و بدو بدو به جای این فیلم، فیلم ساختیم. وقتی نیروی انتظامی‌آمد و از ما پرسید: که پس نیروهای دیروزتان چه شد؟

گفتیم: نیروهای دیروز ما خسته شدند و رفتند استراحت کنند! میخواهم بگویم ما در ایران از این خلاف‌های شیرین هم داشتیم. من، جدا از این محدودیت‌ها، در ایران خیلی کم اذیت شدم. حتی در دو پروژه که من از آنها مجموعاً سیصد میلیون تومان طلب دارم، وقتی حقوق من را ندادند، دوستان ایرانی به دفاع از من از آن تهیه کنندگان شکایت کردند. امیر آذرنگ و آقای همایون ارشادی بابت همین مسائل از من حمایت کردند و همراهی کردند.

شنیده‌ام با فیلم بادبادک‌باز که اقتباسی از رمان مشهور بادبادک‌باز است هم همکاری داشته‌اید.

بله، البته من در این فیلم بازی نکردم. بلکه مشاور و راهنمای آقای همایون ارشادی در تمرین لهجه افغانستانی بودم. آن زمان هیچ بازیگر ایرانی به‌هالیوود و آمریکا نرفته بود که با این فیلم آغاز شد. اتفاقا آموزش آقای همایون ارشادی در مدت زمان بسیار کمی‌هم انجام شد. واسطه ارتباط من با فیلم بادبادک‌باز هم مرحوم عباس کیارستمی‌بود که زنگ زده بود به سفارت افغانستان و سفارت افغانستان هم زنگ زده بود به خانه هنرمندان که فلان فیلم مشاور لهجه میخواهد. خلاصه من استاد کیارستمی‌و همایون ارشادی را دیدم و تمرین و آموزش لهجه را شروع کردیم. بعد از آن هم چند همکاری دیگر با آقای ارشادی داشتم و ارتباط و تماس ما هنوز هم برقرار است.

الان در ترکیه هستید. بگویید اوضاع‌تان نسبت به دوران حضور در ایران چگونه است؟

خوب اینجا وهرجای دیگر با ایران اصلاً قابل مقایسه نیست. چون ایران و افغانستان دو تا کشوری هستند که هم زبانمان یکی است، هم دین ما یکی است و هم با یکدیگر همسایه هستیم. آن میخ محکمی‌که فردوسی در پیوندهای ما دو ملت کوبیده است، آنقدر محکم است که نمی‌توان از آن گذشت. بنابراین از من توقع نداشته باشید که مثلاً فرانسه یا ترکیه یا آمریکا برای من مثل ایران شود. به هیچ‌وجه این‌گونه نیست. چون شما وقتی به کشوری می‌روید، در مرحله اول، باید زبان آن کشور را یاد بگیرید، اما در ایران این مشکلات و محدودیت‌ها نبود. ما در ایران زندگی کردیم، ما در ایران رشد کردیم و بالیدیم، ما در ایران قد کشیدیم. من در خیابان‌ ۱۶ آذر تهران کتاب و رمان خواندم، من در آن خیابان‌ها فرض کنید عاشق شدم، من در آن خیابان‌ها مجنون شدم و آهنگ ساختم. این اتفاقات برای من هنوز در ترکیه اتفاق نیفتاده است. بنابراین به هیچ وجه ایران و ترکیه را قابل مقایسه نمی‌دانم.

دوست دارید به ایران برگردید؟

چند وقت پیش یکی از دوستان پیشنهاد بورسیه به همسرم دادند تا ایشان در گیلان درس بخواند و ما به ایران برگردیم، اما حقیقت این است که کار بنده در تهران است، نه گیلان. من کوچه کوچه تهران و شیراز و مشهد را می‌شناسم اما با گیلان چنین نسبتی ندارم. ضمن اینکه حتی در تهران هم برای ما که مردمان فقیر فرهنگی هستیم، مشکلات متعددی، از جمله تهیه منزل وجود دارد. من در تهران و ایران می‌توانستم کارهای بسیاری انجام دهم و انجام ندادم. اما دلیل انجام ندادن آنها این بود که انرژی من معطوف به مشکلات مهاجرت و زندگی در تهران بود. به همین دلیل برگشت به ایران خوب است، اما برای من و حتی بسیاری از شهروندان ایرانی سخت است که در تهران زندگی کنیم.

شما سال‌ها در ایران زندگی کرده‌اید و تجربیات دسته اولی هم از هنرمندان ایرانی دارید. نظرتان درباره اتفاقات اخیر و تحرکاتی که علیه پیوندهای دو ملت راه افتاده است، چیست؟

بحث اول ما مربوط به خود افغانستان است. چون دولت‌ها و حکومت‌های ۳۰۰ ساله اخیر افغانستان هیچ کار زیربنایی، که به درد مردم افغانستان بخورد، انجام نداده‌اند. حتی در دوره ظاهرشاه که آن را رنسانس افغانستان می‌دانند اتفاق خاصی به غیر از ایجاد عشرت‌کده‌ها در افغانستان انجام نشده است. همه این نابسامانی‌ها جمع شده است و به دولت آقای اشرف غنی رسیده است. آقای اشرف غنی در دور اول قول داد که شغل ایجاد میکنم، اما هرساله وضعیت اقتصادی را بدتر و بدتر کرد. به همین دلیل معتقدم درباره هر مسئله ای که مربوط به افغانستان است، ابتدا باید به نقش دولتها و حکومت‌ها توجه و رسیدگی کنیم.

یعنی باید از حکومت افغانستان بپرسیم که آیا شما می‌خواهید برای شهروند خود شغل و امنیت ایجاد کنید یا نه؟ یا نه، بار شهروند شما را باید که کشورهای دیگر، از جمله ایران و پاکستان و تاجیکستان و یونان و ترکیه، به دوش بکشند. یا برای یک افغانستانی شغل ایجاد کنید و به او کار بدهید، یا اینکه اگر شهروند شما به کشورهای دیگر مهاجرت کرد، دست از هوچی‌گری و توقع بی‌پایان از دیگران بردارید. شما نه برای او شغل ایجاد می‌کنید و نه امنیت او را تامین می‌کنید. فقط منتظر هستید که این افغانستانی از مرز شما بگذرد و برای او اتفاقی بیفتد تا شما به حمایت از او فریاد سر دهید. یعنی به راحتی در جایگاه طلبکار قرار می‌گیرید. این‌ که حکمرانی نیست. مسئولیت شهروندان افغانستانی در مرحله اول به عهده مسئولین افغانستانی است. با این همه پولی که از سمت کشورهای دیگر به افغانستان آمد میشد چند کشور را ساخت. این پول‌ها الان کجا هستند؟ در این مدت حتی یک کارخانه متوسط هم در افغانستان ساخته نشده است. با یک حساب سر انگشتی می‌بینیم با پولی که مهاجران افغانستانی به تاجیکستان بردند، تاجیکستان ساخته شده است. اما با آن همه پولی که به افغانستان سرازیر شده است حتی یک کارخانه پارچه هم ساخته نشده است. می‌خواهم بگویم که مسئول افغانستانی نه شغلی به وجود می‌آورد و نه امنیت مردم را تامین می‌کند، اما در صفحه اول طلبکاران هم می‌ایستد. من مثل بعضی از هنرمندان نیستم که پول می‌گیرند تا علیه ایران پروژه رسانه‌ای اجرا کنند. من در ایران زندگی کرده و قد کشیده‌ام. بنابراین در جریان همه چیز هستم. به همین دلیل معتقدم اولین کسانی که باید درباره شهروندان افغانستانی پاسخگو باشند حکومت افغانستان می‌باشد. در کنار حکومت افغانستان بعضی رسانه‌ها هستند که جزو خائنان به افغانستان هستند. مثلاً همین بی‌بی‌سی در زمانی که احمدشاه مسعود روی کار بود علیه او ده‌ها و صدها گزارش دروغ تولید و منتشر کرد. اما زمانی که ما در کابل علیه بی عدالتی دولت، در جنبش رستاخیز، اعتراض کردیم و توسط دولت تحت فشار و کشتار قرار گرفتیم حتی یک خبر و یک گزارش درست لااقل بی طرفانه هم از سمت بی بی سی منتشر نشد. چگونه است که حالا مدام علیه همدلی دو کشور گزارش تولید می‌کنند و به اختلافات دامن می‌زنند؟یادم است که رسانه‌هایی مثل بی‌بی‌سی و صدای آمریکا کوچک‌ترین توجهی به آن اعتراضات نکردند.ما در جنبش رستاخیز، ۱۹ روز اعتراض داشتیم و و چندین همایش‌های بین المللی حکومتی را جلو چشم سفارت خانه‌های خارجی متوقف کردیم! در همان روزها ما چندین شهید دادیم. دوستان من جلوی من کشته می‌شدند. در تمام این مدت حتی سه خبر از سمت بی‌بی‌سی و صدای آمریکا منتشر نشد. حالا همین‌ها دایه مهربان‌تر از مادر شده‌اند. البته نه تنها بی‌بی‌سی ما را در جنبش رستاخیز پوش رسانه‌ای نداد، بلکه بسیاری از کشورهای همسایه هم تظاهرات ما را پوشش ندادند. این بی مهری عمومی‌است.

در همین روزها در افغانستان تظاهراتی به خاطر کشته شدن مردم توسط دولت برپاست، اما یک گزارش از بی‌بی‌سی پخش نشده است.

انگار این رسانه‌ها بخصوص بی بی سی به شکل انتخاب شده به کشور افغانستان و بخصوص مسائل بین ایران و مهاجران افغان می‌پردازد؟ گویی صدای مخالفان درباره همدلی ایران و افغانستان بلندتر است؟

اینها به من و امثال من برچسب تروریست می‌زنند و تحریم مان می‌کنند. سالهاست که یک موسیقی از من در افغانستان منتشر و پخش نشده است. اگر من ده‌ها فیلم هم بسازم در افغانستان نامی‌و جایی ندارم. به خاطر من حتی با همسرم هم مصاحبه نمی‌کنند. در همین ماجراهای اخیر، با اینکه در مزار شریف کلا ده نفر جمع شده بودند و شعارهای ضدایرانی می‌دادند، یا در کابل مجموعاً پنجاه نفر جمع شده بودند، آنها را تبدیل به گزارش ضدایرانی کردند. ولی اگر همین الان ما یک اعتراض چندهزار نفری تشکیل بدهیم، بی‌بی‌سی یک خط به آن اشاره نمی‌کند. بی‌بی‌سی الان برای درختان افغانستان هم برنامه می‌سازد، اما یکبار به ما تریبون نمی‌دهد که توضیح بدهیم چرا نام افغانستان باید به خراسان تغییر پیدا کند. ما ده‌ها تظاهرات هویت طلبانه بخاطر سرقت هویت شهروندان توسط اشرف غنی که حتی پارلمان افغانستان بارها اعتراض کرد انجام دادیم. این تظاهرات از پنجشیر شروع شد و در ولایات چون بدخشان، تخار ، بغلان ، کابل ، پروان ،بامیان ،کندز  و... ادامه پیدا کرد، توجه داشته باشید که این تظاهرات چندین هزاره نفری بود.‌چرا بی‌بی‌سی، صدای آمریکا، رسانه‌های کشورهای همسایه پوشش ندادند؟بنابراین مشکل بی‌بی‌سی با مردم افغانستان و مردم ایران روشن و آشکار است.

به عنوان یک هنرمند فکر میکنید ریشه مشکلات اخیر چیست؟ چه کسانی از دوستی ملت‌های ایران و افغانستان ضرر میکنند؟

اولاً معتقدم افغانستان باید رضایت شهروندان خودش را فراهم کند. اما بخش دوم حرف من برمیگردد به دولت ایران. جمهوری اسلامی‌ایران برای جلوگیری از چنین اشتباهاتی، بنا بر مسئولیتی که مرزداری آن دارد، ابتدائاً باید از ورود مهاجران جلوگیری کند؛ اما هنگامی‌که این مهاجر وارد کشور شد باید امینت جان و زندگی آن افراد را تأمین کند. یعنی یا سر مرز جلوگیری کند، یا وقتی وارد شدند از جان مهاجران پاسداری کند. البته عموما هم همینطور بوده است.

دولت و مردمان ایران و افغانستان باید بپذیرند که ما دو همسایه هستیم که نمی‌توانیم در این کره خاکی جای همدیگر را تغییر دهیم. همچنین زبان و فرهنگ و تمدن و دین و آیین ما یکی است. تنها راه ما تعامل و گفتمان است. به هنرمندانی که فقط در چنین مواقعی که اشتباهی صورت میگیرد، صدایشان بلند میشود و نفرت پراکنی میکنند، توصیه میکنم منصف باشند و به وظیفه هنرمندی خودشان عمل کنند. همین چندروز پیش در معادن افغانستان شانزده نفر مدفون شدند. کسی صدای اینها را شنید؟ اگر اینجا فرضا چندنفر کشته شدند، در خود افغانستان ده‌ها نفر کشته شده‌اند. چرا صدای بعضی‌ها فقط درباره ایران بلند است؟ مگر قانون این است که اگر کسی در افغانستان کشته شد خوب است، ولی اگر در ایران کشته شد بد است؟ اگر پنج شش هزار راکت از مرز پاکستان به داخل افغانستان شلیک شود اشکال ندارد، ولی اگر چندنفر از مهاجران در ایران، آن هم سهوی و اشتباهی، کشته شدند اشکال دارد. این چه قانون و انصاف و وطن‌دوستی است؟ مگر کشور ما با آمریکا پیمان نظامی‌ندارد؟ پس چرا وقتی پاکستان هرساله ده‌ها بار به مرز ما دست‌درازی می‌کند هیچ واکنشی نشان نمی‌دهند؟ در حضور نیروهای آمریکایی هرساله پنج شش هزار راکت به خاک ما شلیک می‌شود، هرساله اتباع ما از سمت پاکستان کشته می‌شوند، اما دریغ از یک صدای مخالف. مگر احمدشاه مسعود و برهان‌الدین ربانی و دیگر بزرگان ما را چه کسی کشت؟ همین تروریست‌های پاکستانی و عربی آنها را شهید کردند. اما هیچکس هیچ اعتراضی ندارد. وقتی هم که ما تظاهرات میکنیم، روشنفکران افغانستانی می‌گویند شما مزاحم مردم شده اید!

چرا این مسائل توسط بعضی هنرمندان افغانستانی و رسانه‌های انگلیسی مطرح نمی‌شود؟

نمی‌دانم! چندسال پیش یک انتحاری از قندهار آمد تا در کابل انتحار کند، اما کمربندش عمل نکرد. نیروهای امنیتی این انتحاری را گرفتند، بعد آقای کرزای، چون این انتحاری از قوم خودش بود، او را خواست و دید و نوازشش کرد و آزادش کرد. همین انتحاری چندروز بعد بلافاصله برگشت و وسط اجرای تئاتر " لیسه استقلال" جایی که تمام سرمایه‌های فرهنگی افغانستان از جمله صدیق برمک و لینا علم و مارینا گلبهاری جمع بودند و تئاتر تماشا می‌کردند، خودش را منفجر کرد. در همان لحظات اولیه تعدادی زیادی را کشت. عجیب اینکه دوستان من تنها پنج دقیقه قبل از آنجا خارج شده بودند. همین چندروز پیش یکی از طالبان را آزاد کرده‌اند و آن مرد طالب رفته و و دوباره فرماندهی جنگ را در یکی از ولایات بر عهده گرفته است!

حرف من این است که مسبب بسیاری از مشکلاتی که مردمان ما، چه در داخل افغانستان و چه در کشورهای دیگر، به آن دچار هستند در مرحله اول متوجه خود دولت افغانستان است. تا زمانی که ما تقصیرات خودمان را بر گردن نگیریم، چگونه می‌توانیم از دیگر کشورها طلبکار باشیم؟ اگرچه بازهم تأکید می‌کنم که دولت ایران باید نسبت به مهاجرین توجه بیشتری داشته باشد. اما باید قبول کنیم هنگامی‌که سه چهار میلیون نفر از مردم ما در ایران حضور دارند، اتفاقاتی از این دست ممکن است رخ بدهد. چیزی که مهم است این است که بدانیم ما دو تا کشور ایران و افغانستان برادران هم هستیم و راهی جز تعامل و گفتگو نداریم. من در ایران زندگی کرده‌ام و می‌دانم بسیاری از مردم ایران چقدر به مهاجرین لطف و محبت دارند. خود من از بزرگان ادبیات ایران چون

" استاد فریدون جنیدی" شاهنامه شناس یا سینماگران ایران ده‌ها و صدها خاطره خوب دارم که مجال گفتن آنها در این گفت‌وگو نیست اما بدون شک هم گاهی اتفاق بد پیش آمده است. ولی امیدوارم فریب رسانه‌هایی که نان آنها در اختلافات ماست را نخوریم و پاسدار وطن فارسی‌مان باشیم.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • خراسانی ۱۶:۳۲ - ۱۳۹۹/۰۴/۰۱
    0 0
    درود، در کل گفتگوی آقای سیه پوش بسیار عالی و دلچسب بود و امیدوارم حکومت جمهوری اسلامی ایران در قبال مهاجرین خراسانی و یا بقول استعمار افغانستانی توجه جدی نماید. بالاخره ما از یک ریشه ایم و این استعمار ظالم است که بین ما مرز زا ایجاد کرده است. برای من خراسانی هیچ فرقی بین تهرانی و بدخشانی و سمرقندی و کابلی و اصفهانی نیست و من همه را هموطنان خویش میدانم. با مهر
  • خراسانی ۱۶:۳۸ - ۱۳۹۹/۰۴/۰۱
    0 0
    رسال نظر خراسانی s.gulagha02@gmail.com نمایش ایمیل شما درود، آقای سیه پوش در گفتگوی خویش واقعیتهای اساسی را بشکل بسیار عالی و دلچسب بیان نموده است و امیدوارم حکومت جمهوری اسلامی ایران در قبال مهاجرین خراسانی و یا بقول استعمار؛ "افغانستانی" توجه جدی نماید. بالاخره ما از یک ریشه ایم و این استعمار ظالم است که بین ما مرز ایجاد کرده است. برای منِ خراسانی هیچ فرقی بین تهرانی و بدخشانی و سمرقندی و کابلی و اصفهانی نیست و من همه را هموطنان خویش میدانم. با مهر
  • عبدالمجید اسکندری ۰۴:۴۷ - ۱۳۹۹/۰۴/۰۹
    0 0
    این مصاحبه برای من هم خیلی جالب افتاد. آقای سیه پوش خیلی با دقت به عمق روابط تاریخی و فرهنگی دو کشور همسایه و کوتاهی های هردو دولت در رابطه به مهاجرین افغانستانی در ایران پرداخته اند. حقیقت این است که: در روابط بین المللی هر کشور می‌تواند با درنظرداشت منافع خود دوستان بین المللی اش را برگزیند ولی همسایگان را نمیتوان انتخاب کرد و هرگز ممکن هم نیست که با همسایگان برای همیشه در دشمنی زیست. ایران و افغانستان کنونی (خراسان دیروزی) دو کشور اند با تاریخ، زبان و فرهنگ و ارزش‌های تاریخی، اسطوره یی و تمدنی مشترک. این دو ملت راهی جز دوستانه در کنار هم زیستن ندارند. رژیم ها و حکومت ها می آیند و میروند ولی مردم و ملتها باقی می مانند! بامهر و درود