گاهی برای رسیدن، دورِ ماندن را باید خط کشید. رفت به ولایتی که قصههای روشن دارد؛ کیمیای سفر دارد؛ در و دیوارش دعوت میکنند به آرام و قرار.
گاهی باید گمشدگیمان را برداریم و به قبله خراسان سلام بدهیم و دست به دامان شاه شویم. شاهی که آهوان و کبوتر بچهها هم، راه خانهاش را بلدند.
اصلاً گاهی انقلاب راه انداختن، واجب است. باید سمت عشق دوید و منقلب شد. با پیاده نظام اشکها رفت پشت در آن خانه که خانه سرباز و فرمانده و فقیر و غنی و گناهکار و فرشته است.
گاهی پیشهمان فقط زیارت باشد، خوب است؛ فقط سلام و درود؛ فقط دست بر سینه گذاشتن و مبتلا شدن به «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا».
گاهی واقعاً نباید معطل ماند. نباید پشت گوش انداخت. نباید رسوب کرد. راهی کهکشانی باید شد که دوردستهای نزدیک است؛ آنجا که خالی نیست از مهربانی؛ از دخیل و حال خوش؛ از رازها ونیازها؛ آنجا که هر ثانیه خورشید طلوع میکند و غمها فرو میریزند؛ آنجا که آب در دل دنیا تکان نمیخورد.
برای حاجت روا شدن گاهی باید رفت وسط رودخانه نور... باید خانه جوانمردان را کوبید.
نظر شما