قدس آنلاین: فیلم مربوط به سال پیش بود، یعنی ۸۱ سالگی آقای سجادی و میشد سرحالی این مرد را در فیلم به خوبی دید. دلم میخواست زودتر به این پیر روشن دل و سرحال برسم؛ برای همین دست به کار شدم و به کمک جواد رستمزاده، دوست و همکار ورزشینویسم شماره آقای رسولی را پیدا کردم و بعد هم از ایشان شماره آقای سجادی را گرفتم.
دوشنبه ۹.۵ صبح با وحید بیات رفتیم به سرآسیاب شاندیز. آقای سجادی با حال و احوالی خوش به استقبالمان آمد با بیلی بر شانه که نشان میداد مشغول کار در باغ است و این متفاوتترین تصویری بود که از یک روحانی میدیدم.
رفتیم و زیر سایه درختان نشستیم و با مردی حرف زدیم که میتواند یک الگو باشد، هم برای آنهایی که دنبال دروس حوزوی رفتهاند و طلبه شدهاند و هم برای باقی مردم. او جانباز است، پدر شهید است، کشاورزی میکند، دستش به بنایی میگیرد، کوهنورد است و خلاصه انسانی است سرحال و قبراق در ۸۲ سالگی.
سری به کودکی شما بزنیم
من متولد شهر گنابادم. وقتی هشت ساله بودم دروس قدیم یعنی نصاب الصبیان، جامع المقدمات و دروسی از این قبیل را پیش پدرم که از علما بود آموختم. یک سالی همراه با برادرم به توصیه پدرم به مدرسه علمیه شهر قاین رفتیم. تولیت مدرسه انسان خوبی نبود، با اسدالله علم در تماس بود، برای همین شبی من و اخوی و آقای حسینی نامی با کمک همدیگر اسم شاه را بر تابلویی که بود خراب کردیم و مجبور شدیم از مدرسه فرار کنیم. چند سالی به مدرسه علمیه حاج سلطان در کاشمر رفتیم اما بعد مجبور شدیم از آنجا هم فرار کنیم که شناسایی نشویم. مدرسه بعدی که رفتیم مدرسه خیرات خان مشهد بود.
مدتی هم در قم مشغول به تحصیل بودم در سالهای اول انقلاب. سالهای بعد از انقلاب به همراه مرحوم آیتالله طبسی در کمیته مشغول بودم. بعد که آقای طبسی به آستان قدس منتقل شدند، بنده هم کارم را در آستان قدس پی گرفتم و حدود ۲۵ سالی در آستان قدس مشغول به خدمت بودم. این را هم بگویم وقتی بنده در کمیته خدمت میکردم مأمور شناسایی خانوادههای محروم بودیم. یادم هست ۲۰۰ تن زغال از مازندران آمده بود و ما با شناسایی خانوادهها در حاشیه شهر مشهد به هر خانواده مقداری زغال برای سوختشان میدادیم یا سوخت و برنج بین این خانوادهها توزیع میکردیم. خلاصه با ۱۴ سال سابقه بیمه بازنشسته شدم و الان حدود یک میلیون و ۵۰۰ تومان حقوق میگیرم.
چه شد سراغ ورزش کوهنوردی رفتید؟
پدرم علاقه زیادی به کوهنوردی داشت. مثلاً وقتی گناباد بودیم و به طبیعت میرفتیم چیزی به عنوان نشان میگذاشتند و از ما میخواستند آن را بزنیم و به قول معروف تمرین نشانهگیری کنیم. همچنین برای ما فلاخن درست کرده بودند. وقتی هم به مشهد کوچ کردیم ما را با خودشان به کوههای حاشیه مشهد میبردند که بعد از ترمینال بود. یادم هست تعدادی از علما که با مرحوم پدرم دوستی و مراوده داشتند با پدر همراه میشدند. آنجا هم نشانهگیری و پریدن را به ما یاد میدادند. صبحهای جمعه وقتی دعای ندبه تمام میشد از میدان الندشت کولهپشتی به پشت تا قله معجونی یا چین کلاغ میرفتیم. برادرم به نام سید محسن سجادی که به تهران رفت و در صنف خیاطهای تهران اسم و رسمی داشت هم کوهنورد بود که در ارتفاعات توچال تهران دچار ایست قلبی شد و فوت کرد. برادر دیگرم حسین آقا که ایشان هم تهران زندگی میکند، برادر دیگرم سید علی که در گناباد است و سید جلال برادر دیگر بنده هم کوهنورد هستند.
اولین کوه جدی که رفتم در همان زمان کودکی بود یعنی ۸ یا ۹ سال سن داشتم. آن روز از پدرم اجازه گرفتیم و با برادرهایم به کوه غار فارسان در منطقهای بین شهرهای گناباد و قاین رفتیم که مردم محل به آن غار پارس یا فارس میگویند. یادم هست مرحوم پدرم به شوخی به برادرهایم گفتند مثل یوسفش نکنید و برش گردانید، چون میدانستند من کمی هم به قول معروف جنب و جوش بیشتری دارم و باید مواظبم میبودند که برایم اتفاقی نیفتد.
خارجیها تعجب کرده بودند
نخستین برنامه برون مرزی شما کدام بود؟
نخستین برنامه صعود برون مرزی من صعود به قله کلیمانجارو بود. تقریباً ۳۵ ساله بودم که این برنامه را اجرا کردیم.
هیمالیا هم رفتهام و به یکی از قلههای این رشته کوه صعود کردم. شیخ علی فاضلی اهل پاکستان و آن زمان در آستان قدس مشغول به خدمت بود. یادم هست یخچالی نیاز داشت و من یخچال کار کردهای که داشتم را به او بخشیدم و این دوستی ادامه داشت. مدتی بعد در دوره مهندس عزیزیان یک نفر دیگر آمد و جای این بنده خدا را گرفت. ایشان هم مجبور شد به کشورش برگردد و در پاکستان مشغول به خدمت شد. او با ارتباطی که با امام جمعه لاهور پاکستان داشت کمک کرد و ایشان هزینه سفر ما را تقبل کردند و برنامه اجرا شد. آن زمان تقریباً ۴۰ ساله بودم یعنی بیش از ۴۰ سال قبل.
برنامه صعود به آرارات را با حمایت آستان قدس رضوی برگزار کردیم. وقتی به کمپ اول رسیدیم گروهای مختلفی از آلمان، رژیم صهیونیستی، کانادا، ژاپن و... در منطقه بودند و میخواستند برای صعود آماده شوند. در آن سفر، در راه رفتن، از تبریز کفشی خریدم به مبلغ ۵۰۰ تومان؛ عصای کوه ما عصای ایرانی بود و خلاصه با چنین تجهیزاتی رفتیم، اما گروههای خارجی کفشهای مخصوص و با کیفیت بسیار بالا داشتند که یخشکن هم بودند. هر کدام از گروهها کاملاً به شکل حرفهای آمده بودند. روزی که میخواستیم برای صعود برویم اینها تعجب کرده بودند که این گروه با این امکانات چطور میخواهند به قله صعود کنند. خلاصه ما رفتیم و انگار آن روز خدا در آن شرایط بد همه چیز را برای صعود ما آماده کرده بود و هوای ما را حسابی داشت. رفتیم و پرچم آستان قدس را برافراشتیم و برگشتیم آن هم با سلامتی. تعجب گروههای خارجی بیشتر شده بود وقتی فهمیده بودند ما ایرانی هستیم. فهمیده بودند که این کار از ایرانیها ساخته است.
خودتان هم گروه کوهنوردی دارید؟
اعضای گروه من از طلاب جامعه المصطفی هستند و البته گروهی از مهندسان سازمان آب. گاهی مدرسههای علمیه تماس میگیرند تا سرپرستی گروهی را که میخواهند به کوه ببرند بر عهده بگیرم. من هم اگر وقتم آزاد باشد قبول میکنم و با کمال میل با دوستانی که به کوه علاقه دارند همراه میشوم. خدا را شکر در این سالها که بارها گروهی را بردهام مشکلی برای کسی پیش نیامده است.
نخستین صعود جدی که در بزرگسالی انجام دادید کدام بود؟
اولین کوه جدی که در بزرگسالی همراه یک گروه کوهنوردی به آن صعود کردم اُشْتُرانْکوه مشهور به آلپ ایران، بلندترین نقطه استان لرستان است. یادم هست برنامه بسیار خوب و خاطرهانگیزی برای من شد. در آن برنامه برای خودمان زیره کوهی هم جمع کردیم.
اطراف همین مشهدمان هم خوب است
اطراف همین مشهد خودمان هم کلی مسیر برای کوهنوردی هست، از قله زو گرفته که نسیم خوبی دارد تا معجونی و چین کلاغ، بینالود و هزار مسجد و شیرباد و... آنهایی که خواسته باشند در مشهد کوهنوردی کنند به راحتی میتوانند خودشان را به این ارتفاعات برسانند؛ هم برای آنهایی که میخواهند کوهنوردی را شروع کنند و به قول معروف در شروع راه هستند و یا اصلاً دوست ندارند کوهنوردی سنگینی انجام دهند ارتفاعات مناسبی وجود دارد و هم برای آنهایی که دوست دارند برنامههای جدیتری داشته باشند. باید قدر این نعمتهای خدادادی را بدانیم.
الان با ۴۰ سال پیش قابل مقایسه نیست
تفاوت کوهنوردی ۴۰ سال پیش که شما به طور جدی کوهنوردی را آغاز کردید با امروز در چیست؟
۴۰ سال پیش من تجربه حال حاضر را نداشتم؛ مثلاً در فرود آمدن گاهی عجله به خرج میدادیم و نمیدانستیم وزن ۵۰ کیلو در فرود آمدن بسیار بیشتر میشود و این میتواند برای زانوها و مفصلها خطرناک باشد. ولی حالا وقتی میخواهم از قلهای فرود بیایم سعی میکنم به قول معروف زیگزاگ برگردم و حتی گاهی به عقب قدم بردارم. آن زمان من زانو بند نمیبستم اما الان به خاطر احتیاط بیشتر زانوبند میبندم. آن زمان برایمان مهم نبود چه غذایی میخوریم و مثلاً قبل از صعود و یا در حین صعود غذایی میخوردیم که سرد بود، اما الان غذای گرم میخوریم یا غذای حجیم و کم انرژی میخوردیم اما اکنون میدانیم برای کوهنوردی راحتتر باید غذای کم حجم اما پرانرژی مصرف کنیم. قبلاً در زمان صعود حرف میزدیم و یا چیزی زمزمه میکردیم اما الان میدانم سکوت در وقت صعود بهتر از صداست، چون موجب میشود هم انسان با خودش خلوتی بکند و هم انرژی کمتری از دست بدهد.
آن زمان ممکن بود به گل و گیاهی که در کوه بود صدمهای وارد کنیم اما حالا پس از این همه سال کوهنوردی میدانم این طبیعت تا چه اندازه ارزشمند است، پس نباید آسیبی به این نعمت خدادادی برسانیم و این توصیه را به دیگران هم میکنم که تا میتوانند هوای طبیعت را داشته باشند؛ این داشتن هوای طبیعت میتواند از نریختن زباله در طبیعت شروع شود تا از بین نبردن گیاهان و درختان و... آن زمان ممکن بود در برنامهای تکروی انجام شود چه خودم و یا چه افراد دیگری از گروه، اما حالا نه به خودم اجازه میدهم و نه به دیگران این اجازه انجام این کار را میدهم. از نظر وسایل هم امروز با آن زمان خیلی فرق کرده است، مثلاً کولههایی که ما استفاده میکردیم توبره بود که از پشم گوسفند درست میشد و بندی که داشتند وقتی سنگین میشد به شانه کوهنورد آسیب میزد و بقیه وسایلی هم که برای کوهنوردی استفاده میکردیم چیزهای تخصصی نبود، یعنی همان لیوانی را برمیداشتیم که در خانه از آن استفاده میکردیم یا همان ظرف و ظروف را؛ در حالی که الان میدانید وسایل مخصوص کوه آمده است، مثلاً ظرف و ظروفی برای آشپری درست کردهاند که بسیار سبک است و البته حجم کمی هم دارد تا هم کوله را سنگین نکند و هم بهراحتی در کوله کوهنورد جا بگیرد. الان کیسههای خوابی آمده که هم خیلی سبک است و هم گرمای زیادی دارد، چون از پر پُر شده، ولی آن زمان لااقل در دسترس ما این کیسههای خواب نبود، برای همین هر جور نگاه کنیم چیزهایی که کوهنوردان امروز استفاده میکنند اصلاً با وسایل ۴۰ یا ۵۰ سال قبل قابل مقایسه نیست. با این همه این را هم بگویم کوهنوردی با همان سختیها برای من و همنسلان من لذتبخش بود.
اگر خانمی خواسته باشد با گروه کوهنوردی شما همراه شود میتواند؟
باید یک محرم همراه خانمها باشد مثلاً شوهر یا برادر و اگر محرمی همراهشان نباشد از آنها عذرخواهی میکنم. چند سال قبل برنامه صعودی به یکی از قلههای کاشمر به صورت سراسری برگزار شد. در آن برنامه تعدادی خانم شرکت کرده بودند. بانوان قله تک منور را فتح کردند و آقایان مسئولیت فتح قله تک دو را برعهده داشتند.
آخرین صعود جدی که قبل از کرونا داشتید کدام کوه بود؟
ملکوه در تربت حیدریه. قله مُلکوه در فاصله ۶۱ کیلومتری شهرستان تربت حیدریه و ۱۵۰ کیلومتری مشهد قرار دارد و به عبارتی در حد فاصل شهر کدکن و روستاهای حصار و رودمعجن واقع شده است. ارتفاع قله ۳۰۱۳ متر از سطح دریا و دارای چهار مسیر صعود است. کوه سختی است. در آخرین برنامه یکی از دوستان طلبه راهنمای گروه بود. ریسمان هم که لازم بود برنداشته بودند؛ خلاصه به هر سختی و زحمتی بود برای بعضی از جاها از چفیههای بهم گره زده استفاده کردیم و فرود آمدیم. برنامه خطرناکی بود، ابزار لازم را نداشتیم؛ فقط چفیهها به دردمان خورد و البته بوتههای گونی که باید مواظب میبودیم کنده نشوند و خارهایشان هم به بدنمان فرو نروند. در صعود به کوهی مثل ملکوه که در اصطلاح کوهنورد باید دست به سنگ شود، نیاز است کوهنورد ابزار و امکانات لازم از قبیل هارنس، کلاه ایمنی، طناب و دیگر ابزار را داشته باشد تا بتواند صعود و فرود موفقی داشته باشد.
اگر ماجرای کرونا نباشد صعودهایتان ادامه پیدا میکند؟
کرونا هم هست؛ اگر یک تیم و حامی مالی باشد که بودجه صعود را تأمین کنند من در خدمت و آماده رفتن هستم. به قول معروف نشستن کدبانو در خانه از بی چادری است. الان هر چه بودجه است صرف ورزش فوتبال و فوتبالیستها میشود و به نظرم مظلومترین رشته ورزشی همین رشته کوهنوردی است و کوهنوردان بی ادعایی که با عشق تمام به این ورزش میپردازند. اگر شرایط مالی مهیا باشد همین حالا به من بگویند برنامه هیمالیا قرار است انجام شو، من که از خدایم هست. بگویند برویم برای صعود کلیمانجارو و یا آرارات، در خدمتم. تازه من الان سبک وزنتر هم شدهام زمانی بالای ۶۰ کیلو بودم اما الان زیر ۵۲ کیلو هستم و این سبب میشود راحتتر به ورزش کوهنوردی بپردازم.
بیشترین صعودتان به کدام قله بوده است؟
من بیش از هر کوهی به قله دماوند صعود کردهام که بام ایران است و ابهت خاص خودش را دارد و بسیار هم دیدنی است. دماوند را من حدود ۱۸ مرتبه رفتم. اولین برنامه از سمت روستای پلور رفتیم در ۳۸ یا ۳۹ سالگی. خاطره اولین صعود همیشه در ذهن آدم میماند. سبلان و سهند را ۹ مرتبه صعود کردم. یادم هست در یکی از صعودها به سبلان حال یکی از دوستان کوهنوردمان بد شد؛ ما هم برانکارد یا چنین چیزی برای برگرداندن دوستمان به پایین نداشتیم. من به ذهنم رسید با عصاهای کوهنوردی دوستمان و چفیههایی که داشتیم برای ایشان برانکاردی درست کردیم و توانستیم ایشان را به پایین منتقل کنیم.
سرهنگ گفت ما آخوند دونده و کوهنورد ندیده بودیم
گویا اهل دویدن هم هستید؟
بله. به مناسبت دهه کرامت قرار بود برنامه دویدن از مهران تا مشهد اجرا شود. هوایی به آبادان و از آبادان به مهران رفتیم. صبحی که قرار بود برنامه شروع شود یکی از مسئولان گروه که جناب سرهنگی بود، گفت: ما ۱۹ نفر هستیم، باید ۲۰ نفر باشیم. یکی از دوستان گفتند: آقای سجادی هم هستند، اما ایشان گفت: آقای سجادی برای پیشنمازی و این جور کارهاست و این را هم گفتند که ایشان بنده خدا کوهنورد است، دونده که نیست. دوباره یکی از دوستان گفتند: حالا شاید دونده هم باشند؛ خلاصه دردسرتان ندهم. گفتم: اشکال ندارد من هم کمک میکنم. دوستمان که سرهنگ بود گفت: یعنی شما با این سن و سال میتوانید بدوید؟ گفتم: حالا امتحال میکنیم. من لباس ورزشی پوشیدم و پرچم را گرفتم. قرار بر دویدن ۳ کیلومتر بود و من شروع به دویدن کردم و به جای ۳ کیلومتر ۱۲ کیلومتر دویدم که گفتند بس است. برایشان جالب بود که میتوانم با این سن و سال بدوم. خلاصه برنامه ما ۱۶ روز طول کشید و گروه بیش از ۲ هزار کیلومتر را دویدند. یادم هست در آن برنامه همان سرهنگ بزرگوار به شوخی میگفت: ما آخوند ندیدیم که دونده باشد و کوهنورد هم باشد. من جواب دادم: شما با آخوندها نبودی وگرنه آخوندها کشاورزی هم میکنند، در کارهای خانه کمک همسر میکنند و به قولی ما هم خانم خانه میشویم و هم آقای خانه.
ولی همه روحانیون مثل شما نیستند.
بنده این جور بودهام. یادم هست زمانی که طلبه بودم وقتی میخواستیم لباس بشوییم میرفتیم کنار جوی آب و با چوبک لباسهایمان را میشستیم. چوبک گیاهی است که پس از خشک کردن میکوبند و نرم میکنند و در شستن لباس به کار میبرند. حداکثر غذایی که داشتیم مثلاً هفتهای یک بار حلوا ارده بود که برای ما نوبر بود. بقیه روزها هم لامپایی داشتیم و قابلمه کوچکی که ۵ قران گوشت میخریدیم و چند دانه لوبیا توی این قابلمه میانداختیم و روی چراغ میگذاشتیم تا بپزد. از نور لامپا برای مطالعه و از حرارتش برای گرم کردن اتاق استفاده میکردیم. ماهی هم ۳۰ مُهر نان به طلبهها میدادند که هر روز یک دانه نان از نانوایی میگرفتیم. سالی پنج تا تک تومانی حقوق به ما میدادند و ما هم بخشی از این مبلغ را به اساتیدمان میدادیم. یادم هست وقتی در مدرسه خیرات خان بودم سه ماه شهریه نداده بودم. مدرسه علمیه خیراتخان از مدارس علمیه حوزه علمیه خراسان در مشهد است که به نام بانی آن مشهور و در زمان حکومت شاه عباس دوم بنا شده است. آن زمان ادیب نیشابوری برای تدریس از طلاب شهریه میگرفت، برای همین گفته بودند کسانی که شهریه ندادهاند نیایند. من میآمدم پشت در مدرسه مینشستم تا از این طریق درس را یاد بگیرم. طلبهها هم این را به ایشان اطلاع داده بودند. مرحوم ادیب گفته بودند در را باز بگذارید. آن زمان تازه چراغ والور خریده بودند و تا میخواستند کمی شعلهاش را بیشتر کنند مرحوم ادیب میگفت: نه لعاب چراغ میریزد. برای همین طلبهها برای در امان بودن از سرما مجبور بودند دور والور جمع شوند و البته به ما هم که پشت در مینشستیم اعتراض کردند که شما چون پشت در مینشینید آقای ادیب گفتهاند در را باز بگذارید و ما سرما میخوریم. بعد از آن ماجرا، لباس پوشیدم و یک پارو از رفتگری اجاره کردم به ۵ قران. رفتم احمدآباد برفاندازی کنم. خلاصه آن روز صبح تا شب را برای مردم برف انداختم و دستهایم تاول زد و حتی خونی شد. با پولی که کار کردم شهریه را پرداخت کردم و دوباره سر درس مرحوم ادیب که در اتاق سردر مدرسه خیرات خان برگزار میشد شرکت کردم. آن زمان ما این طور درس میخواندیم. من تا حدودی بنایی هم یاد دارم، مثلاً گچکاری و سیمانکاری بلدم یا آجرچینی هم مقداری یاد دارم. آدم اگر خواسته باشد یاد میگیرد، مهم این است که خواسته باشیم مفید باشیم و یاد بگیریم. بخشی از کارهای این باغ را خودم انجام میدهم. سال پیش کلی فلفل تولید کردم و به همسایهها هم دادم.
این حوض که میبینید پر از لجن شده بود. چون دو سالی میشد لایروبی نشده بود. پریروز خودم دست به کار شدم. نردبام گذاشتم و رفتم پایین. شمردم ۸۳ سطل لجن از این حوض که برای ذخیره آب استفاده میشود خارج کردم. کار سختی بود اما گفتم باید انجامش بدهم.
خاطرهای از پلنگ برفی
مرتضی غلامپور، پلنگ برفی ایران قبل از سفر به اشترانکوه لطف کرد و به من هم برای سفر گفت، ولی من گفتم الان وقت مناسبی نیست و سفری در پیش دارم. خلاصه که قسمت نشد با آن گروه بروم و همان طور که میدانید ایشان به همراه چند نفر دیگر از کوهنوردان خوب مشهدی با همراهی یک کوهنورد لرستانی در مسیر صعود به اشترانکوه لرستان دچار حادثه بهمن شد و درگذشت. چه جوان با اخلاق و دوست داشتنی بود.
انتهای پیام/
نظر شما