به گزارش قدس آنلاین، حضرت رقیه(س) دختر خردسال حضرت اباعبدالله الحسین (ع) بود که در روز عاشورا در کربلا حضور داشت و شاهد آن مصیبت های عظیم بود و در مقاتل نیز به چگونگی آنچه بر سر این کودک خردسال آمده است پرداخته شده است. وی پس از مصیبت های عاشورا به اسارت برده شد و سرانجام حدود ۲۵ روز بعد در سن سه یا چهار سالگی وفات نمود.
شیخ مفید در الارشاد درباره مادر ایشان نوشته است که پیش تر همسر امام حسن مجتبی علیه السلام بود و پس از شهادت ایشان و به وصیت امام حسن علیه السلام به عقد امام حسین علیه السلام درآمد. براساس روایات دیگر تاریخی ام اسحاق مدتی پس از متولد شدن حضرت رقیه، بیمار شده و وفات می کند و از این پس کفالت این طفل کوچک را حضرت زینب(س) به عهده می گیرد.
ارباب مقاتل در مورد حضور این سفیر کوچک در واقعه کربلا نقل کرده اند که امام حسین علیه السلام در بیشتر از یکجا و یک حادثه، نام او را به زبان رانده به خصوص در ساعات آخر عمر شریف آن حضرت، زمانی که می خواست با اهل و عیالش وداع کند با صدای بلند ندا داد: ای خواهرم، ای ام کلثوم و تو ای زینب و تو ای رقیه و تو ای فاطمه و تو ای رباب بنگرید اگر کشته شدم گریبان چاک نکنید و چنگ به صورت نزنید و بیتابی نکنید. «اللهوف فی قتلی الطفوف»
حضرت رقیه(س) پس از قیام عاشورا به همراه دیگر زنان و کودکان قافله کربلا به اسارت سپاه سنگدل بنی امیه در می آید. کاروان اسرا پس ازطی مراحل مختلف به اجبار در خرابه های شام کنج عزلت گزیدند و حضرت رقیه(س) بدلیل ماجرایی که در همین خرابه ها پیش آمد، جان به جان آفرین تسلیم کردند.
در کتاب «الحاویه فی مثالب معاویه» نوشته «قاسم بن محمد بن احمد ماموفی» آمده است که زنان خاندان نبوت در حالت اسیری، حال مردانی را که در کربلا شهید شده بودند، مخفی میداشتند و به پسران و دختران آنان میگفتند: پدرتان به سفر رفته و برمیگردد. پس از آنکه به دستور یزید زنان و کودکان اسیر را در جوار خانه یزید جای دادند، در میان آنان دخترکی چهار ساله شبی خواب دید. از خواب بیدار شد و گفت: بابایم کجاست؟ همین الآن او را در خواب دیدم. زنان و کودکان، همه به گریه افتادند. سر و صدای گریه یزید را از خواب بیدار کرد. یزید گفت: چه خبر است؟ گفتند: بچهای پدرش را میخواهد و برای همین زنان و کودکان گریه میکنند. یزید دستور داد: سر پدرش را ببرید و در کنار او بگذارید. مأموران یزید سر امام حسین را آوردند و در برابر چشمان آن بچه قرار دادند. دختر چهار ساله وقتی نگاهش به آن سر افتاد ترسید و فریادی برآورد و پس از آن بیمار شد و وفات کرد.
روایت تاریخی و جالبی در خصوص قبر مطهر حضرت رقیه در کتب تاریخی آمده است که خواندن آن خالی از لطف نیست. در کتاب «منتخب التواریخ» آمده است: یکی از قبوری که در شام واقع است، قبر حضرت رقیه بنت الحسین(ع) است. پس از آن داستان جالبی را نقل میکند. میگوید: شیخ محمدعلی شامی به من گفت: پدر بزرگ مادری من سید ابراهیم دمشقی سه دختر داشت. دختر بزرگ، شبی در خواب حضرت رقیه را میبیند. حضرت رقیه با او میگوید: به پدرت بگو که به والی شام خبر بدهد که در قبر من آب افتاده، بیاید و تعمیر کند. دختر خواب را به پدر میگوید ولی پدر میترسد و خبر نمیکند. شب دوم دختر وسط و شب سوم دختر سوم، همین خواب را میبینند و شب چهارم خود سید ابراهیم آن حضرت را در خواب میبیند و با عتاب به او میگوید: چرا به والی خبر نمیدهی!؟ سید نزد والی شام رفت و ماجرا را گفت. والی دستور داد علمای شیعه و سنی آمدند. والی گفت: قفل حرم به دست هر کس باز شود او متصدّی نبش قبر است. قفل به دست سید ابراهیم باز شد. سید قبر را نبش کرد و آن بچه را بیرون آورد و در بغل نگهداشت و قبر را تعمیر کرد. سید پس از پایان کار از خدا خواست خدایا پسری برایم عطا کن. دعای او قبول شد و سید مصطفی به دنیا آمد. والی شام ماجرا را به سلطان عبدالحمید عثمانی نوشت. سلطان عبدالحمید سید ابراهیم را متولی قبور شریفه کرد.
انتهای پیام/
نظر شما