قدس آنلاین: اول شهریورماه درتقویم تاریخ رسمی کشور به مناسبت روز بزرگداشت پزشک شهیر ایرانی، حکیم شیخالرئیس ابوعلی سینا، به نام «روز پزشک» نامگذاری شده است. در مجموعههای درمانی آستان قدس رضوی مانند دارالشفاء امام(ع) و بیمارستان رضوی، پزشکانی هستند که با عشق و ارادت به ساحت مقدس امام هشتم(ع) مشغول خدمتاند و با تلاش و همت وصفناپذیر سعی در مداوا و درمان زائران و مجاوران مراجعهکننده به این مراکز درمانی دارند.
به همین بهانه و به مناسبت روز پزشک، بریدههایی از گفتوگوی خبرنگار قدس با «دکتر علی سلطانی اصل هریس» یکی از پزشکان متعهد و باسابقه دارالشفاء امام(ع) در مؤسسه درمانی آستان قدس رضوی را در ادامه دنبال کنید.
آرزوی دوران کودکی
من متولد سال ۱۳۳۹ و اصالتاً ترکزبان و اهل شهرستان هریس در استان آذربایجان شرقی هستم. من و خانواده پدریام در محله «مؤمنلو» در شهر هریس زندگی میکردیم. این محله همچنان که از اسمش پیداست، محل افراد مؤمن و مذهبی بود. در سال ۱۳۴۷ که من کلاس دوم ابتدایی در مدرسه نشاط شهر هریس بودم، مدیری داشتیم به نام آقای شهابی. یادم هست که یک روز به آقای شهابی خبر دادند که برای نخستین مرتبه پرچم بارگاه مطهر امام رضا(ع) به یک هیئت عزاداری در شهر هریس اهدا شده است و قرار شد که آقای شهابی(مدیر مدرسه) یک دانشآموز زرنگ و باهوش را معرفی کند تا جلو نمایندگان و خدام حرم مطهر امام رضا(ع) که برای اهدای پرچم متبرک حرم منور امام هشتم(ع) میآیند، خیرمقدم و خوشامد بگوید.
از لطف الهی، این قرعه به نام من افتاد. من احساس عجیبی داشتم. خوشحالی همراه با وجد و نشاط و البته یک کمی هم لرز و ترس، راستش را بخواهید احساس میکردم در آسمانها هستم. روز موعود فرارسید و همه مردم روستاهای اطراف تا این خبر را شنیدند به عشق و علاقه و ارادت به پرچم حرم مطهر حضرت رضا(ع) برای تبرک جستن و دیدن پرچم با ازدحام بسیار زیادی همه در محل مراسم جمع شدند.
من در جلو نمایندگان حرم مطهر امام رضا(ع) ایستادم و نگاهی به پرچم حرم کردم در حالی که اشک میریختم یک دکلمه خوشامدگویی با صدای بلند خواندم. از آنجایی که درست و صحیح و با احساسات خاصی خواندم، مورد تشویق همه قرار گرفتم و یکی از خدام حرم امام رضا(ع) یک اسکناس به عنوان تبرک و یادگاری به من داد و گفت: از امام رضا(ع) چه تقاضایی داری پسرجان؟ بلافاصله گفتم: دوست دارم بیام مشهد. موضوع و ماجرا تمام شد تا اینکه به لطف خدا، عنایتهای امام رضا(ع) و تلاش خودم در کنکور سراسری سال ۱۳۵۷ در رشته پزشکی دانشگاه مشهد قبول شدم و برای ادامه تحصیل به مشهد مقدس آمدم.
از دوران دانشجویی دوست داشتم برای امام رضا(ع) کار کنم
از سن ۱۸ سالگی که برای تحصیل به مشهد آمدم دوست داشتم خادم حرم شوم و برای مجموعه و دستگاه متعلق به امام هشتم(ع) کار کنم، اما راه و چاه آن را بلد نبودم و همین که در مشهد در کنار امام رضا(ع) درس میخواندم خیلی برایم جالب و دوستداشتنی بود، ولی همیشه دوست داشتم در حرم خادم شوم و برای امام رضا(ع) کار کنم. در سال ۱۳۶۳ ازدواج کردم. همسر من دبیر آموزش و پرورش است. پس از ازدواج و دانشآموختگی مطابق قوانین آموزش و پرورش و وزارت بهداشت من و همسرم هر دو نفرمان به شهر قوچان منتقل شدیم و پس از چند سال حضور در این شهر، در سال ۱۳۸۰ به مشهد مراجعه کردیم. یک روزی در خیابان یکی از دوستان همکلاسی خودمان در دانشگاه پزشکی مشهد را دیدم و پس از سلام و احوالپرسی صحبت از خدمت برای امام رضا(ع) شد و او مرا به دارالشفاء امام(ع) راهنمایی کرد و از فردای آن روز پس از طی شدن مراحل اداری به عنوان پزشک در دارالشفاء آستان قدس رضوی مشغول خدمت به زائران هستم.
آدم شدن مهم است، نه پزشک شدن
پدر من مغازه بقالی در شهر هریس داشت و همیشه به من میگفت بیا در مغازه به من کمک کن، از طرفی من خیلی درسخوان و شاگرد زرنگ محله و شهرمان بودم. از ابتدای تحصیل علاقه به پزشک شدن داشتم. یک سخن از پدرم همیشه یادم هست که میگفت: دکتر شدن مهم نیست آدم شدن مهم است. پزشک شدم تا خالصانه به مردم بر حسب وظیفه خدمت کنم. اکنون در دستگاه مقدس حضرت رضا(ع) مشغول خدمتم و دارالشفای واقعی پس از ورود به حرم بدست میآید. ساختمان دارالشفاء قبل از حرم است اما طبیب طبیبها و واسطه شفای همه انسانها، وجود مقدس حضرت رضا(ع) است... ما وسیله هستیم. همه چیز دست امام رضا(ع) است.
خاطرهای از یک زائر آذربایجانی
سال ۹۷ در محل کارم در دارالشفاء امام(ع) نشسته بودم که با مراجعه یکی از کارکنان دارالشفاء و توضیح دادن ماجرا، متوجه شدم که یک خانم آذری زبان اهل کشور آذربایجان که اصلاً و به هیچ وجه زبان فارسی بلد نبود وارد دارالشفاء شده است. همکاران دارالشفاء چون میدانند که من زبان ترکی بلد هستم، از من خواستند با او صحبت کنم. وقتی با این خانم صحبت کردم او گفت: هیچ بیماری و مرضی ندارم، فقط یک نسخه دارالشفاء امام رضا(ع) با آرم و نشان امام رضا(ع) به من بدهید. من تعجب کردم و گفتم: خانم! شما باید معاینه و بررسی شوید و اگر نیاز به دارو باشد من نسخه بدهم. او اصرار کرد و گفت دستکم یک قرص مسکن برای من روی این نسخه دارالشفاء بنویس. من با خودم این نسخه را به کشور آذربایجان میبرم و دارویش را هم نمیگیرم. اعتقادم این است با این نسخه به لطف خدا و امام هشتم تا سال دیگر حالم خوب است. من هم برای اینکه دلش نشکند یک قرص استامینوفن معمولی نوشتم و روی کاغذ نسخه با آرم دارالشفاء به او دادم و او هم رفت. سال ۱۳۹۸ با کمال تعجب دیدم با صحت و سلامتی دوباره آمده است. گفت من همچنان سالم هستم و اکنون آمده تا نسخه سالیانهام را از دستگاه امام رضا(ع) بگیرم. برای من خیلی جالب و تعجبآور بود که یک شخص غیرایرانی از آن سوی مرزها با چنین اعتقاد و باور قلبی این همه راه برای زیارت میآید و به دارالشفاء به معانی واقعی کلمه، اعتقاد دارد.
نظر شما