چند روز پس از انفجار، یکی از عوامل گروهک منافقین که در زندان است در مصاحبهای اعتراف و اعلام میکند، بدون شک اعضای این گروهک در انفجار حرم مطهر رضوی دست داشتهاند. بخشهایی از صحبتهای «علیرضا رحمانی» با نام مستعار «حمید رضایی» را بخوانید که سال ۱۳۷۳ در قدس به چاپ رسیده بود.
«... من عضو تیمهای عملیاتی گروهک منافقین هستم که جهت بمبگذاری در مشهد به داخل کشور اعزام شدم. مدت ۲۰ ماه است که در زندان به سر میبرم و با اینکه تمام اطلاعات خودم را داده بودم ولی حاضر به مصاحبه تلویزیونی نبودم. اما به خاطر جنایت اخیری که منافقین در حرم حضرت رضا(ع) انجام دادند، آمادگی خودم را اعلام کردم تا در یک مصاحبه تلویزیونی شرکت کنم... من پس از خروج از کشور توسط استخبارات عراق دستگیر و به زندان هدایت شدم. در زندان استخبارات عراق پس از مدتی که بازجویی شدم، اعلام کردم جهت وصل به سازمان، از ایران به عراق آمدهام و علامت مشخصهای که داشتم دادم. پس از دادن علامت مشخصهام و کدهایی که داشتم نیروهای استخبارات ترتیب ملاقاتی را برای من با سران سازمان که در رابطه با استخبارات عراق بودند، دادند و من با مهدی فراهی و فرشته یگانه ملاقاتی داشتم. در این ملاقات من با دادن کد و مشخصاتی که داشتم اعتماد آنها را بهخودم جلب کردم و مشخص شد من از هواداران داخل کشور بودم... توسط منافقین به مقر آنها به نام مقر اشرف در نزدیکی بغداد هدایت شدم... ما از بقیه افراد سازمان جدا بودیم. در این مدت، آموزشهایی از قبیل آموزش کلت، سلاحشناسی، نارنجک و بمب را دیدیم... طی سه ماه، آموزشهای رزم انفرادی و عمومی را پشت سر گذاشتیم. پس از اتمام آموزشها مراسمی به نام مراسم تسلیم را برای ما اجرا کردند... بعد از پایان مراسم، ما چند نفری که آنجا بودیم در ۱۶ گروه، گروهبندی شدیم... ما سومین گروهی بودیم که به داخل کشور اعزام شدیم... به خاطر حساسیت کار، چون من برای مأموریت در مشهد اعزام شده بودم، ما را از بقیه جدا کردند و توجیهات به طور جداگانه و کاملاً سرّی انجام شد... هفت روز در یک ساختمان جدا از بقیه بودیم و در این مدت نحوه بمبگذاری، نحوه عملیات جهت بمبگذاری، نحوه شناسایی محل، نحوه مسیر و... مشخص شد... قرار بود در ساختمان شهرداری و دادگستری مشهد و صحن امام و حرم مطهر که روی ماکت نشان داده شد بمبگذاری کنیم... آن زمان در موقعیتی قرار گرفته بودم که فکر میکردم هر کاری را بهخاطر موفقیت سازمان باید انجام داد... مریم رجوی مستقیماً با خود من ملاقاتی داشت که در این ملاقات پیام مسعود را برای من گوشزد کرد و به من گفت شما زمانی که مأموریتتان را انجام دادید و برگشتید در اینجا امکانات و وسایل رفاهی کامل در اختیارت قرار خواهیم داد. حتی اگر خواستی تو را برای ادامه تحصیل به خارج از عراق میفرستیم، یکسری وعده واهی... قرص سیانور هم به من دادند و گفتند نباید زنده دستگیر شوی، هرجا احساس خطر کردی این قرص را استفاده و خودکشی کن. یکسری کارتهای جعلی به من دادند که جهت پوشش و تردد در مسیر از آنها استفاده کنم. از بغداد تا نزدیکی مرز قصرشیرین حتی در پاسگاههای عراق ماشینمان را عوض کردیم، وسایلی از پاسگاههای عراقی تحویل گرفتیم تارسیدیم به پاسگاه «قلاوند» که در کنار مرز نفت شهر وعراق قرار داشت. در آنجا از داخل برجک دیدهبانی با هماهنگی افسران عراقی با استفاده از دوربینهای دوربرد مسیر را کاملاً شناسایی کردیم و نقاط خطر و نقاطی که نیروهای ایران بودند را کاملاً درنظر گرفتیم و شناسایی کردیم و روی نقشه هم توجیه نهایی شدیم... من قبل از اینکه به تهران برسم دستگیر شدم و در زندان متوجه شدم که «محمد جواد» در خیابان ناصر خسرو هنگام آماده کردن بمب، بمب منفجر و کشته میشود و از هشت تیمی که به داخل کشور اعزام شدیم ۱۴ نفر دستگیر، یک نفر کشته و یک نفر متواری شدند... وی در پاسخ به این سؤال که چرا مشهد را برای انجام عملیات انتخاب کرده است، گفت: مشهد در آن زمان در سال ۷۱ شاهد یکسری شلوغیهایی بود که به خاطر همین، سازمان، مشهد را نقطه عطف خودش قرار داده بود و به قول خودشان باید ولولهای وغوغایی دوباره در مشهد بپا میشد... به خاطر این، مشهد را به من پیشنهاد کردند و نقاطی به من پیشنهاد شده بود که الان بعد از ۲۰ ماه که در زندان هستم متوجه شدم که اگر من یک بمب در شهرداری و یا دادگستری منفجر میکردم، چقدر از بیگناهان کشته میشدند... هدف این بود که در جاهایی که جمعیت زیاد است این بمب منفجر شود و حتی به خود من تأکید شده بود زمانی بمب را در شهرداری کار بگذارم که خود شهردار هم حضور داشته باشد و این نکته، مشخصکننده این بود آن زمان که اوج ازدحام باشد بمبگذاری کنم... سازمان مرا در تبلیغات سوء قرار داده بود لذا هر کاری را برای خودم ممکن میدیدم و حتی کشتن و قتل عام کردن مردم برای من یک چیز عادی بود و حاضر بودم هر کاری بکنم تا خودم را جلو مسئولان سازمان بهتر جلوه دهم. در آن زمان من در برههای از موقعیت قرار گرفته بودم که همه چیزم سازمان بود حتی پدرم، مادرم، خواهرم و برادرم شده بود سازمان... تبلیغات سوئی که آنجا بود تبلیغاتی بود که حتی بهخودم میگفتند که اگر دستگیر شوی روی بدنت آبجوش خواهند ریخت و شلاقت خواهند زد... ».
نظر شما