قدس آنلاین: گفتوگو با دکتر علی صالحی از آن جنس گفتوگوهایی بود که دلم میخواست تلفنی نباشد. دلم میخواست راهی میشدم و میرفتم تا روستای لَرده شور در زنجان. دلم میخواست با دکتر همراه میشدم و به خانه مردم روستایی میرفتم؛ در همان مسیرهایی که میگوید در زمستان بسته میشود. به همان خانههایی میرفتم که حتماً چشم و چراغشان دکتر است. دلم میخواست بیلی بر میداشتیم و با دکتر میرفتیم سر زمین و با هم نهال میکاشتیم. دلم میخواست صبح زود بیدار میشدم، مثل دکتر نمازم را میخواندم و روزم را شروع میکردم، میرفتیم برای جمع کردن گلهای زعفران. از کنار مرد روستایی میگذشتیم که گوسفندانش را برای چرا به صحرا میبرد، لبخند میزدیم و خداقوت و صبح بخیر میگفتیم. دلم میخواست با دکتر میرفتم سر زمین جو، وقتی که کمباین دارد زمین را درو میکند و صدای لاستیک کمباین را میشنیدم که از روی ساقههای درو شده رد میشود و سکوت صحرا را برهم میزند. چقدر برایم زندگی دکتر رشکبرانگیز است و چقدر پس از مصاحبه فکر کردم چه زندگی خالی دارم و انسان تا چه اندازه میتواند معنای زندگی را دریابد اگر در وجودش یک دکتر علی صالحی زندگی کند؛ اگر مثل کرم کوچک کتاب ارزشمند «در تکاپوی معنا» نوشته ترینا پالاس، ارزش زندگی را فراتر از خوردن برگها بدانیم و در تکاپوی درک معنای زندگی باشیم.
کجا به دنیا آمدید؟
من یزدیام. سال ۱۳۵۰ متولد شدم. کودکی بنده در بهاباد گذشت. مدرسه ابتدایی و راهنمایی را در آنجا به پایان رساندم. دوره دبیرستان اما به یزد رفتم. سال اول دبیرستان به جبهه رفتم. یعنی از سال ۱۳۶۴ تا پایان جنگ در جبهه بودم. پدرم روحانی و مادرم خانهدار بودند. پدرم از روحانیان مبارز بودند که از بهاباد به روستای احمدآباد کوچ کرده بودند، آن هم به خاطر مشکلاتی که با خان آن منطقه داشتند.
کودکی من هم مثل بیشتر بچههای ایرانی که آن زمان ساکن روستا بودند، با سختیها و محرومیتهای روستایی سپری شد. درسهایم همیشه خوب بود. در کنار درس خواندن در کار کشاورزی هم به خانواده کمک میکردم، چون مقداری ملک و املاک داشتیم.
پدر شما مهاجرت کرده بودند البته به اجبار و شما هم به نوعی این کار را انجام دادید، البته خود خواسته و برای هدفی خاص.
بله من به این منطقه کوچ کردم با این نیت که بتوانم به این مردم خدمتی کرده باشم. دلم میخواست به منطقهای بروم که هم به حضورم نیاز داشته باشند و هم منطقه محرومی باشد. شنیده بودم جاهایی مثل بشاگرد و سیستان و بلوچستان محروم هستند اما وقتی آمدم و این منطقه را دیدم، متوجه شدم این منطقه هم محرومیتهای خاص خودش را دارد.
چرا اصلاً این منطقه را انتخاب کردید؟
در عین اینکه می خواستم در یک منطقه محروم خدمت کنم، دوست داشتم به منطقهای بروم که به شغل کشاورزی و ترویج آن هم بپردازم. چون پیش از اینکه به این منطقه بیایم، به کشاورزی علاقه بسیار زیادی داشتم و فکر کردم در این منطقه میتوانم کشاورزی هم بکنم.
از زمانی که خودم را شناختم دوست داشتم به عنوان یک رزمنده به جبهه بروم. اما سن و سال من برای رفتن به جبهه کم بود، برای همین کاری را انجام دادم که خیلی از نوجوانها در آن زمان برای رفتن به جبهه انجام میدادند. از برگه اول شناسنامه خودم یک فتوکپی گرفتم و روی آن سنم را سه سال بیشتر کردم و دوباره از آن فتوکپی گرفتم و اسمم را نوشتند. دوره آموزشی را در شوش و شوشتر دیدم و نخستین عملیاتی که در آن شرکت کردم والفجر ۸ بود. دو روز پیش از اینکه فاو را بگیریم به جزیره امالرصاص و امالبابی حمله کردیم تا موجب گمراهی دشمن شود و نیروها بتوانند به فاو حمله کنند و آنجا را بگیرند.
برای درس خواندن چه میکردید؟
من همزمان که در جبهه میجنگیدم، مثل بعضی دیگر از دوستان درس هم میخواندم. معلمها میآمدند و به دانشآموزان درس میدادند. مأموریتهای تا ۲۶۰ روز داشتم و اگر در یک سال یک ماه به خانه برمیگشتیم، در آن مدت هم سعی میکردم درس بخوانم. در زمان امتحانات میگفتند امتحان بدهید.
کی کنکور شرکت کردید؟
یک سال پس از پایان جنگ در کنکور شرکت کردم، آن هم با مدرک ریاضی و فیزیک.
پس چطور سر از رشته پزشکی در آوردید؟
من برادری داشتم که از من بزرگتر بود و همان زمان درگذشت. این سبب شد با خودم فکر کنم اگر من پزشک بودم میتوانستم جان برادرم را نجات بدهم. از طرفی از کلاس اول ابتدایی تا آخرین سال تحصیلی همیشه دانشآموز شاگرد اول بودم. زمانی که برای اولین بار در کنکور شرکت کردم، رتبه بسیار خوبی آورده بودم. خلاصه آن سال برای درگذشت برادرم فکر کردم کاش پزشک شوم. با اینکه علاقه اصلی من فیزیک، انرژی اتمی و مباحثی از این جنس بود اما آن اتفاق موجب شد سراغ پزشکی بروم. فکر کردم با این رشته میتوانم خدمت بیشتری به مردم بکنم. آن سال با اینکه رتبه خوبی بدست آورده بودم اما انتخاب رشته نکردم و سال بعد کتابهای علوم تجربی را خواندم و پزشکی شرکت کردم؛ همان سال اول قبول شدم و شدم دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه شهید صدوقی یزد. مشهد، بندرعباس و ساری هم میهمان بودم اما در کل رشته پزشکی را در دانشگاه شهید صدوقی یزد گذراندم. پس از فارغالتحصیل شدن به خاطر جبههای که رفته بودم از گذراندن دوره طرح در مناطق محروم معاف بودم؛ اما من شخصاً دوست داشتم طرح داشته باشم و داوطلبانه طرح گرفتم. به خاطر بحث کشاورزی دوست داشتم جایی مثل استان گیلان یا اردبیل خدمت کنم چون روستاهای این مناطق را در تلویزیون دیده بودم. با خالهام در تهران مشورت کردم، ایشان به من زنجان و روستاهای زنجان را پیشنهاد دادند، برای همین آمدم به زنجان و به من پیشنهاد دادند طرحم را در مانشان بگذرانم. خلاصه برای اینکه بیشتر با منطقه آشنا شوم با کمکی که دوستان کردند، یک روز آمدم و منطقه را دیدم. دیدم منطقه، روستاهای خوبی دارد که میتواند جایی برای خدمت کردن من باشد و جایی برای پرداختن به علاقهام یعنی کشاورزی؛ خلاصه ۲۱ سال پیش پای من به این منطقه باز شد و ماندگار شدم.
از نخستین روزهایی بگویید که وارد این منطقه شدید؟
در روستای خیرآباد ساکن شدم که آخرین روستای منطقه است؛ جایی چسبیده به مرز آذربایجان و زنجان و دورترین روستا از زنجان. اینجا پزشک نداشت، برق و آبی که الان هست نبود، در زمینه جاده هم مشکل داشتند، دسترسی به شبکههای تلویزیونی نبود، خلاصه من بودم و امکاناتی که وجود نداشت.
دفتر یادداشتی دارم؛ در آن روزهای اولی که به اینجا آمدم نوشتهام: فکر میکردم محرومیت فقط در روستاهای سیستان و بلوچستان و یا جاهایی مثل بخشی از استان کرمان است، اما بعد آمدم و محرومیت را در این روستاها هم دیدم. این روستاها طبیعت خوبی دارند اما فقر فرهنگی و اقتصادی مردم بارز بود. به نظرم اینجا همه گونه فقر داشتند غیر از فقر طبیعت و منابع طبیعی. یادم هست اوایلی که به این منطقه آمده بودم، وقتی میخواستیم خانمی را برای زایمان اعزام کنیم باید از ماشین لندرور استفاده میکردیم که صندلیهای عقب را جمع کرده بودیم؛ چون آمبولانس نبود و همین لندرور وسیله اعزام مریضهای اورژانسی ما بود. فکر کنید با اینکه ۲۰ سالی از زندگی من در این منطقه میگذرد حتی الان شهر ماهنشان ۶ هزار نفر جمعیت دارد حالا تصور کنید ۲۰ سال قبل وضعیت برخورداری روستاها از امکانات چگونه بود؟
شما در روستای خیرآباد ساکن شدید؛ خیرآباد آن زمان از لحاظ پزشکی چه امکاناتی داشت؟
ما یک راننده، یک سرایدار و یک بهیار داشتیم و امکانات اولیهای برای پزشک مهیا کرده بودند. وقتی آمدم، متوجه شدم همان منطقهای است که دوست دارم در آن خدمت کنم؛ جایی دور از مرکز استان با محرومیت. حتی جاده اینجا در همین دهه اخیر آسفالت شده و هنوز روستاهایی هستند که همین وضعیت را دارند. البته من ۱۰ سالی است به لرد شور آمدهام.
پزشکی نیست که جای من را بگیرد
حتما آشنایان و خانواده از شما میخواهند به شهر خودتان یزد برگردید؟
این را همیشه گفتهاند و همین حالا هم میگویند. من دوست داشتم به منطقه محرومی بروم که آن منطقه به پزشک نیاز داشته باشد. با خودم فکر کردم وضعیت شهر یزد و روستاهای یزد از این جهت مناسب است، پس باید به جایی بروم که نیاز به حضور من باشد. الان هم به من میگویند شما به اندازه کافی در جای دیگری خدمت کردهاید، به منطقه خودتان برگردید و بقیه خدمتتان را اینجا انجام دهید. حتی میگویند زمین و یا خانه در اختیار بنده قرار میدهند. این را هم بگویم که خیلی از آنهایی که سر کار هستند، دوستان و آشنایان خودم هستند و پیگیر اینکه من ادامه خدمتم را در زادگاهم انجام بدهم، اما من با خودم فکر میکنم اگر من از این منطقه بروم پزشکی نیست که جای بنده را بگیرد و از این جهت خیالم راحت نیست؛ برای همین دوست دارم باز هم در این منطقه باشم و بتوانم به این مردم که به من محبت فراوانی هم دارند خدمت کنم. متأسفانه در کل منطقه ماهنشان یک پزشک بومی ساکن نداریم که در این منطقه خدمت کند. تنها پزشک ساکن در این منطقه من هستم چون پزشکانی که به منطقه میآیند یک تا سه سال میمانند بعد میروند.
غیر از طبابت چه کارهایی انجام میدهید؟
از خواستگاری رفتن برای مردم هست تا برقراری صلح و مصالحه در دعواها تا چیزهای مختلف مثل مشاوره دادن بخش کشاورزی، کمک به ترک دادن معتادان از طریق راه اندازی کمپ ترک اعتیاد که گردانندگان آن افرادی هستند که پاک شدهاند و کارهای دیگر.
برسیم به علاقه قدیمی شما یعنی کشاورزی.
به خاطر علاقهای که به بحث کشاورزی دارم با خودم فکر کردم در این بخش هم باید به مردم روستاها کمک کنم. یادم هست آن اوایل نهالهای مختلفی را به روستا میبردم و از مردم میخواستم بکارند؛ مثلاً من هزاران نهال گردوی رایگان بین روستاییان توزیع کردم و خوشبختانه روستاییان در این سالها باغداری اصولی را یاد گرفتهاند و در حال حاضر تنها به مشاوره دادن آنها میپردازم. وقتی به این منطقه آمدم درختهای گردویی بود اما به شکل باغ و منسجم کاشته نشده بودند. الان مردم روستایی یاد گرفتهاند اگر زمینی دارند از آن به بهترین شکل استفاده کنند. در گذشته تعدادی درخت داشتند که برای مصرف خودشان میوه به عمل میآوردند. تعدادی دام داشتند و برای علوفه این دامها مثلاً یونجه می کاشتند. حتی سعی کردم مردم را تشویق به جنگلکاری و کاشت درخت بکنم و کارهایی کردیم. وقتی برای روستاییان نهال میآوردم فقط کرایه آوردن نهال را از آنها میگرفتم؛ بیشتر از سازمانهای مربوطه در زنجان میگرفتم و برای روستاییان میآوردم.
در شروع فعالیتتان در بخش کشاورزی مردم همراهی میکردند؟
در شروع با بنده همراهی نمیکردند. اما من دو سه نفری را مجاب کردم که نهال فلان درخت را بکارند. وقتی مردم نتیجه این کاشتن را دیدند، راغب شدند و راحتتر حرفهایم را پذیرفتند. کار به جایی رسید که همان آدمها حاضر بودند برای نهال پول بدهند در حالی که تا پیش از آن حتی نهال مجانی را هم دریافت نمیکردند؛ اما گذشت زمان این مشکلات را حل کرد. یادم هست در شروع وقتی به مردان نهال میدادم که بکارند، میگفتند برای کاشت این نهالها باید زمین کنده شود و این کوجب میشود یونجه ما که غذای دام ماست از بین برود. اما بعد توجه شدند میتوانند هم یونجه کشت کنند و هم درخت. مضاف بر اینکه از برگ درخت هم میشود برای دامها استفاده کرد و هم اینکه چوب درختها به کار آنها میآید. در این چند سال اخیر، مردم به کاشت زعفران هم روی آوردهاند. سال ۷۹ بود که در این منطقه زعفران کاشتم. آن زمان هم به هر کسی پیاز زعفران دادم مجانی دادم اما در حال حاضر مردم خودشان برای خریدن پیاز زعفران هزینه میکنند.
چون نتیجه کاشت زعفران به وسیله شما را دیدهاند.
بله و بهخصوص که متوجه شدند زعفران به آب کمی نیاز دارد.
چه شد که به فکر افتادید زعفران را به منطقهای ببرید؟
علاقه شخصی بود و قیمت خوب این محصول. چون نخستین بار من زعفران را به این استان آوردم، دوستان در جهاد کشاورزی با این کار موافق نبودند. استدلال آنها این بود که چون استان پر باران است زعفران جواب نمیدهد و مناسب کاشت در استانهای گرم و خشک است. اما من زعفران کاشتم و جواب گرفتم. نکته جالب اینکه این زعفران کیفیت فوقالعادهای دارد. بو و طعم این زعفران با زعفران خراسان متفاوت است. اینجا دو ماه بیشتر از خراسان سرد است و نکته بعد اینکه محصولدهی زعفران در این منطقه بیشتر است، یعنی سال دومی که زعفران ما گل میدهد، اندازه سال چهارم است که در خراسان محصول میدهد. ما در این منطقه از ۱۰روز آینده شروع به آبیاری زعفران میکنیم و اولین گلها مهرماه قابل مشاهده و برداشت است. اگر به برج ۹ برسد چون یخبندان است نمیشود گلی برداشت کرد و زعفرانها زیر برف و یخبندان میماند. از آن طرف تا آخر اردیبهشت زعفرانها سبز است اما در جاهایی مثل خراسان، یزد و دیگر مناطق گرمسیر، عید زعفرانها خشک میشوند اما منطقه ما دوره بیداری زعفران بیشتر است؛ این سبب میشود محصول بیشتری بدهد. از نظر جغرافیایی نیز مدت زیادی روی زعفران برف و بارندگی است و این موجب میشود عطر و طعم متفاوتی داشته باشد. البته این را هم بگویم که ما در این منطقه غنچهچینی زعفران را انجام میدهیم، یعنی ۹۰ یا بالای ۹۰ درصد غنچهچینی انجام میدهیم، چون گلها باز نمیشوند؛ این هم به علت سردی زیاد هواست. من حتی به این منطقه پسته هم آوردهام. نهال پسته را در روستای اولی یعنی خیرآباد به عمل میآوردم. اگر آنجا الان درخت پستهای وجود دارد همان نهالهایی است که من به طور مجانی به مردم دادم. نکتهای که فراموش کردم بگویم این است که ما زعفران را لابهلای درختها هم میکاریم.
حتی سال گذشته ما در زمینی هم زعفرانی کاشتیم و هم جو. یعنی جو را با کمباین درو کردیم و بعد هم نوبت برداشت زعفران رسید.
چه تجربه جالبی! جای دیگری من لااقل نشنیدم که چنین کاری بکنند.
بله ما همزمان با کاشت عفران، جو را هم کاشتیم. مردادماه جو را برداشت کردیم و همان زمین را ۱۰ روز دیگر آب میدهیم برای برداشت زعفران.
پستههایی که کاشتهاید محصول دادهاند؟
روستایی که من الان زندگی میکنم یعنی لرده شور سردسیر است و پسته محصول نمیدهد، اما پستههایی که در روستای خیرآباد کاشتم محصول میدهند چون روستای خیرآباد یک ماه از اینجا گرمتر است. در ماهنشان هم پسته محصول میدهد؛ باز هم به علت اینکه ماهنشان یکی از شهرستانهای گرم زنجان است.
شما در خیرآباد ساکن شدید اما در حال حاضر در لرده شور زندگی میکنید؛ چرا به لرده شور کوچ کردید؟
من محل کارم را جابهجا کردم. روستایی که انتخاب کردم باید نزدیک به مرکز و محل کارم میبود. مرکز بهداشتی درمانی پری در یکی از روستاهای بزرگ ماهنشان یعنی پری واقع است و محل زندگی من یعنی لرده شور هم نزدیک به این روستاست. البته من در این روستا ازدواج هم کردم و آب و زمین هم دارم. البته زمانی که خیرآباد هم بودم اینجا آب و زمین گرفته بودم. چند سال اول اگر کاری میکردم یا نهالی میکاشتم روی زمین مردم و برای مردم بود اما الان در لردهشور مزرعه آموزشی دارم و هر کس میخواهد ببیند چه کارهایی کردهام میتواند همین مزرعه را ببیند و درختهایی را که کاشتهام. مثلاً من عید امسال گردو کاشتهام و الان درختهایم هر کدام چند دانهای گردو دارد. در هر چاله دو نژاد و روی اصول گردو کاشتهام. کندوی عسل هم دارم که آنها هم وجه آموزشی دارند.
دام هم دارید آقای دکتر؟
تا دو سه سال قبل داشتم اما چون قرار بود مسجد روستا توسعه پیدا کند، من هم زمین محل نگهداری دامها را برای توسعه مسجد دادم و در حال حاضر دام ندارم، چون جایی برای دامداری ندارم.
کارهای دامها را خودتان انجام میدادید یا کسی برای شما کار میکرد؟
نه خودم انجام میدادم. من تنها اسب روستا را هم داشتم. البته الان مرغ برای تخممرغ نگهداری میکنم.
من به دهاتی میروم که هرگز پزشکی نرفته است
شما برای ویزیت مریضهایتان به خانه آنها هم میروید؟
بله من دیشب برای ویزیت سه مریض به سه روستا رفتم. یک جا یک معلول را دیدم و همچنین پیرمرد و پیرزنی را دیدم. در نسخههایم شماره تماس خودم را هم مینویسم و مردم این مناطق تقریباً همه تلفن من را دارند و هر وقت مشکلی داشته باشند تماس میگیرند؛ فرقی هم ندارد شب باشد یا روز.
فاصله روستاهایی که برای ویزیت مردم میروید تا روستای محل زندگی شما چقدر است؟
از ۳۰ یا ۴۰ کیلومتر هست تا ۱۰۰ کیلومتر. وقتی میگوییم ۴۰ کیلومتر فاصه دارد باید این را هم بدانیم چون مسیر کوهستانی است این ۴۰ کیلومتر چند ساعت راه میشود و بعضی از مسیرها هم سختگذر است که پژو ۴۰۵ من نمیرود و خود روستاییها با ماشینهایی که کمک دار هستند دنبالم میآیند. من اینجا به روستاهای دو سه شهر خدمت ارائه میدهم؛ مثلاً بعضی از روستاهای آذربایجان و... گاهی هم به یک روستا میروم و مثلاً تا ۶۰ نفر را معاینه میکنم و برای ویزیت کردن مردم گاهی چند شب به خانه برنمیگردم و شب در همان روستاها میمانم. من به دهاتی میروم که هرگز پزشکی نرفته است و الان هم نمیرود. شاید بهورز و ماما برود اما پزشک نمیرود. بعضی از این روستاها هم خیلی صعبالعبور هستند و در زمستانها و بارش برف، مسیر رسیدن به آنها بسته میشود. مثلاً همین سال پیش راه روستای خضر چوپان چند روز بسته بود و امکان امدادرسانی هوایی هم وجود نداشت و طوری شده بود که لودر و بلدوزر هم نمیتوانست مسیر را باز کند. گاهی در مناطق کوهستانی این منطقه تا ۵ متر هم برف میبارد.
بعضی مریضها به جای پول ویزیت، تخممرغ، ماست یا نان میآورند
سخت است خواسته باشید به روستایی بروید که با محل زندگی شما ۱۰۰ کیلومتر فاصله دارد. هزینههای این ویزیتها را چگونه با مردم حساب میکنید؟
همان طور که گفتم به این روستاها چند روزه میروم، چون یکروزه نمیشود رفت و شبها در خانه مردم میخوابم. هزینه ویزیت من در مطب به این شکل است که هر کس هر چقدر دوست دارد پرداخت میکند و یا اصلاً پولی نمی پردازد. بعضی وقتها هم شده است مریضها به جای دادن پول، ماست، تخممرغ، نان و این جور چیزها میآورند. بعضیها هم هیچ چیز نمیدهند و دعایی میکنند، یکی دو تومن میدهد یکی ۵ هزار تومان؛ کسی که دارد ویزیت را کامل پرداخت میکند و خلاصه فردی که داراست میدهد و کسی که نادار است نمیدهد. اینجا کسی مجبور نیست پولی پرداخت کند. مثلاً دیشب دو مریض را ویزیت کردم که به خانههایشان رفتم؛ بعد از ویزیت یکی از این مریضها وقتی خواستم از خانهاش بیرون بیایم یک ۱۰ هزار تومان داد به دست پسرم که با من آمده بود و مریض بعدی هم بعد از ویزیت، ۴۰ هزار تومان دادند؛ اما چهار مریض هم رایگان ویزیت شدند. من راضی هستم و با اینکه پولی پرداخت نمیکنند مشکلی ندارم. خدا را شکر اندازه اینکه خواسته باشیم بخوریم و مصرف کنیم دارم و نیازی به پول مردم ندارم.
آقای دکتر خیلی از دوستان پزشک بیشتر از نیازهای اولیه زندگی را دارند اما باز هم وقتی با مریض روبهرو میشوند و مثلاً قرار است عملی انجام بدهند، همان اول از مبلغ زیرمیزی میگویند.
مریض به درمانگاه دولتی هم برود یک حداقلی باید پرداخت کند، ولی من اینجوری نیستم. گاهی شده است مردم میگویند شما که به ماهنشان میروی نسخه ما را هم بگیر و بیاور و من هم برایشان انجام میدهم. زیاد شده که داروی مریض را از شهر برایشان میگیرم. من ننوشتهام ویزیتم چقدر است. دیشب یکی از بیماران که مادر شهیدی بود، گفت من پول نیاوردهام من هم گفتم پول لازم نیست.
با ارگانهای دولتی هم کار میکنید؟
بله، گاهی با سپاه یا هلال احمر همکاری میکنم. مثلاً به خانه خانواده شهدا میروم و مجانی ویزیت میکنم. با سپاه در قالب برنامههای سازندگی به روستاها میرویم. آنها دارو را رایگان میدهند و من هم به طور رایگان ویزیت میکنم. این طرحها را با هلالاحمر هم دارم. زمان زلزله بم من در خیرآباد بودم و با هلالاحمر به بم رفتم و این همکاری هنوز هم ادامه دارد. زلزله سرپل ذهاب هم رفتم و مداوای داوطلبانه انجام دادم، با بهزیستی هم همکاری میکنم.
اگر خواسته باشید از مردم پول بگیرید، وقتی به روستایی ۴۰ کیلومتر دورتر از روستای خودتان میروید تا مریض را معالجه کنید باید چقدر پول بگیرید؟
نمی دانم من هرگز به این بخش ماجرا فکر نکردهام، اما روستایی برای ویزیت مریض رفتم و بعد از ویزیت، خانواده مریض به من ۱۰۰ هزار تومان دادند اما من قبول نکردم. قیمت همین ویزیتی است که در مطب میگیرم که برای دادن آن هم اجباری نیست چه در مطب و چه در خانه مریض. اگر مریض دوست داشت که بدهد و به قول معروف توان پرداخت را داشت همان را میگیرم و این طور فکر نمیکنم که چون با وسیله خودم آمدهام و راه دور بوده است و بنزین مصرف کردهام و وقت بیشتری از من گرفته شده باید این مقدار پول بگیرم. من حسابگر نیستم. اگر خانوادهای دوست داشت همه پول ویزیت را بدهد میگیرم ندهد هم هیچی.
مریضهایی که دارید همه از همان روستاها هستند؟
نه من از جاهای دیگر هم مریض دارم؛ مثلاً از قم، نسیم شهر در اطراف رباط کریم تهران، آذربایجان، آبیک قزوین، اسلام شهر و کرج هم برایم مریض آمده است. من در هر نسخه یک داروی سنتی هم مینویسم و در این زمینه هم مردم را خوب راهنمایی میکنم که چه باید بکنند، چه باید بخورند و چه نباید بخورند و دنبال راه اندازی مرکز طب ایرانی اسلامی در پری هستم.
به این فکر نکردید که از روستا به شهر بروید و یا خانواده بخواهند به شهر بروید؟
مادر همسرم و برادر خانمهای من به تهران کوچ کردهاند. خانواده هم دوست دارند برویم چون بالاخره امکانات اینجا کم است؛ دوست دارند گاز داشته باشیم و بقیه امکانات.
گاز هم ندارید؟
امسال تا ۳-۲ کیلومتری ما گازکشی شده است اما روستای ما گاز ندارد و ما باید زمستانها بخاری نفتی روشن کنیم؛ بهخصوص که زمستانهای این منطقه هم سرد است.
بعضی وقتها هم برای ویزیت مریضی به روستایی رفتهام، اما درگیر برف و بوران و مجبور شدهام بخشی از مسیر را که بسته شده پیاده برگردم. این جور وقتها روستاییها همراهم میشوند که اتفاقی برایم نیفتد، مثل حمله گرگ. اینجا آدمهایی هستند که در زمستان گاهی مجبور میشوند تا ۳۰ کیلومتر در برف پیادهروی کنند تا به روستای خودشان برسند.
ترکی را در همان منطقه یاد گرفتید؟
بله از وقتی آمدم اینجا یاد گرفتم و با مردم هم ترکی حرف میزنم. بیشتر ۵۰ یا ۶۰ سالهها فارسی نمیدانند، بهخصوص روستاهای دور افتاده که جوانها هم خوب فارسی صحبت نمیکنند و در شهر و روستای خودشان ترجیح میدهند ترکی حرف بزنند که برایشان سادهتر است. سال اول که به منطقه آمدم مترجم داشتم.
حال خوب شما کی هست؟
وقتی که امام زمان(عج) ظهور کند؛ وقتی ببینم مردم درآمد دارند؛ مشکلاتشان کم است و سختی نمیکشند. منتظر امام زمان بودن این نیست که خلاصه شود به ذکر گفتن و دعا خواندن و عبادت خالی؛ باید عملاً شروع به کار کرد و به مردمی که امام میخواهد با آمدنش خدمتی بدهد، قبل از آمدن امام، خدمت و گرهی از کار آنها باز کنیم.
به زادگاه خودم مدیونم
اگر این منطقه یک پزشک بومی و مقیم داشت من برمیگشتم به شهر خودم. آنجا به من کمک کردند که درس بخوانم، دانشگاه بروم، پزشک شوم، اذیتهای من برای آنها بوده است، زحمتهایم برای آن مردم بوده است و وقتی که دکتر شدم و انتظار داشتند به آنها خدمتی بکنم آمدم جای دیگری. من خودم را یک جورهایی به شهر و دیار خودم مدیون میدانم و دوست دارم به آنها هم خدمتی بکنم. هر چند وقتی به دیار خودم هم میروم بدون گرفتن هزینه، آنهایی را که نیاز دارند درمان میکنم.
نظر شما