عباسعلی سپاهی یونسی/
بعضی از ما آدمها عادت کردهایم وقتی شرایط اطرافمان را نامناسب میبینیم فقط غر بزنیم و طلبکارانه این سؤالها را مطرح کنیم که چرا این اتفاق افتاد؟ چرا اینجا باید اینطور باشد؟ اما در موارد کمی هم آدمهایی پیدا میشوند که به جای غر زدن، به جای طلبکار بودن و بد و بیراه گفتن به زمین و زمان، برای بهبود شرایط و وضعیت اجتماعی که در آن زندگی میکنند آستین بالا بزنند و قدمی بردارند. برای همین وقتی شنیدم اکرم ظهرابی چند سال پیش با فروش یک تابلو فرش ۳۰۰ هزار تومانی قدم اول توانمندسازی خانمهایی را برداشت که حالا میتوانند روی پای خودشان بایستند کیف کردم. وقتی قصه زندگی این بانوی ایرانی را شنیدم، نتیجه گرفتم با اینکه همیشه شنیدهام پول حرف اول را میزند اما حتی برای انجام بعضی از کارهای بزرگ به پول زیادی نیاز نیست؛ مهم آن همت و نظر بلند است که کمک میکند اکرم ظهرابی و یا اکرمهای دیگری، به درد دیگران و به درد جامعه خودشان واکنش مثبت نجات نشان بدهند و کاری بکنند. کاش از این خانم و خانمهایی مثل او یاد بگیریم که هر کدام از ما میتوانیم برای خود و برای اجتماع مفید باشیم البته اگر خواسته باشیم. خانم ظهرابی که حالا یکی از کارآفرینان موفق در استان کهگیلویه و بویراحمد است حدود هشت سال است که به عنوان فرمانده پایگاه بسیج خضرا درمادوان سفلی فعالیت میکند.
کجا به دنیا آمدید و در چه خانوادهای؟
بنده متولد روستای فیروزآباد بویراحمد هستم و دارای کاردانی گردشگری و لیسانس علوم تربیتی. من در خانوادهای هشت نفره و مذهبی به دنیا آمدم. کودکی من همزمان شده بود با جنگ ایران و عراق و پدرم بیشتر اوقات در جبهه بود. از این نظر زندگی ما در آن سالها بیش از هر چیزی تحت تأثیر شرایط جنگ قرار گرفت اما حمایتهای مادرم موجب شد درسم را ادامه بدهم و تا کارشناسی پیش بروم.
روستایی که من در حال حاضر مشغول به توانمندسازی خانمها هستم مادوان سفلی است. ازدواج که کردم شوهرم آنجا زمین گرفت، خانه ساختیم و خلاصه ساکن آنجا شدیم. روستای که من کارم را شروع کردم ۵ کیلومتری با شهر یاسوج فاصله دارد. به نوعی منطقه حاشیهنشین و مهاجرپذیر به حساب میآید و از اقوام و تیرههای مختلفی در این منطقه زندگی میکنند.
چطور شد سراغ کارآفرینی برای خانمها رفتید؟
سال ۹۴ بود و من هم مثل خیلی از خانمهای این روستا خانهدار بودم و کاری نداشتم. چیزی که برایم آزاردهنده بود این بود که میدیدم تعداد زیادی از خانمهای این روستا کاری ندارند و دور هم جمع میشوند و روزشان را به این شکل میگذرانند. البته خانمهایی هم بودند که چون شوهرشان کارگری میکردند به آنها کمک میکردند و یا خودشان برای کار به مزارع دیگران میرفتند. این مزارع معمولاً متعلق به افرادی بود که اهل مناطق دیگر بودند و در این محل کشاورزی داشتند. من دیدم وقت خانمها در روستا واقعاً به بطالت میگذرد. برای همین فکر کردم چه کمکی میتوانم به این خانمها و تغییر وضعیت زندگی آنها بکنم. دیدم از لحاظ مالی در وضعیتی نیستم که خواسته باشم برای راهاندازی کاری برای خانمها اقدام کنم اما تابلو فرشی در خانه داشتیم که گفتم باید از خیر آن بگذرم.
... و تابلو فرش را فروختید؟
بله. تابلو فرش را برای سرمایه اولیه کارم به مبلغ ۳۰۰ هزار تومان فروختم و البته قبل از آن به تعدادی از خانمها گفتم قرار است چنین کاری بکنم.
واکنشی که گرفتید چه بود؟
وقتی با خانمها مطرح کردم که قرار است چنین کاری انجام بدهم، خیلیها میگفتند شدنی نیست و فایده ندارد؛ شاید چون خودشان و یا بنده را باور نداشتند؛ اما چند نفری با من همراه شدند و کار را شروع کردیم. پس از سه ماه توانستیم چیزهایی مثل لباس محلی تولید کنیم و به فروش برسانیم. آنهایی که در شروع با ما همراه نشده بودند وقتی دیدند توانستهایم هم لباس تولید کنیم و هم لباسها را به فروش برسانیم، مشتاق شدند عضو گروه ما باشند و اینگونه روز به روز تعداد خانمهایی که به این حرکت پیوستند بیشتر و بیشتر شد.
مکانی را که لازم داشتید چگونه تهیه کردید؟
اول همانطور که گفتم چون سرمایه برای گرفتن جایی نداشتم، فکر کردم باید کار را از خانه خودم شروع کنم. از خانه خودمان و یک اتاق ۳ در ۴ شروع کردم. ابتدا خانمهایی که آسیبپذیر بودند را وارد کار کردم. یادم هست در ابتدا بعضی روزها برایمان میهمان میآمد برای همین به خانه یکی دیگر از خانمها که مناسب بود میرفتیم. پس از مدتی که تعداد خانمها زیاد شد به مکان بزرگتری نیاز داشتیم. به ذهنم رسید که چون کارم خیرخواهانه است میتوانم کارم را در مسجد ادامه بدهم. اما وقتی به مسجد رفتیم متأسفانه با برخورد بد یک نفر روبهرو شدیم. مشکل ما در اینجا بحث علیا و سفلی بود و همین موجب شده بود بعضیها تمایلی به انجام این کار از طرف من در مسجد نداشته باشند؛ اما خوشبختانه در این بین هم از طرف سپاه، هم از طرف نهاد رهبری و ریش سفیدها حمایت شدیم. پیشنماز مسجد و شورای محل هم کمکمان کردند و قانع شدند و اجازه دادند کارمان را در مسجد پی بگیریم و از نظر کمبود مکان مشکلمان حل شد. از طرفی بعضی از خانمها هم که در خانه چرخ خیاطی قدیمی داشتند آن را با خودشان آوردند. رفتم و با میراث فرهنگی یاسوج و مدیریت آموزشگاه آتیه که در زمینه صنایع دستی فعالیت داشتند صحبت کردم. مدیر آموزشگاه آتیه خودشان از کارآفرینان معتبر کشوری هستند. با خودم فکر کردم باید از نظرات و راهنماییهای ایشان استفاده کنم و خوشبختانه وقتی چیزی را که در ذهنم بود مطرح کردم قول حمایت و همکاری دادند و همینطور هم شد.
وقتی به همسرتان گفتید میخواهید این کار را در منزل شروع کنید با چه واکنشی روبهرو شدید؟
ایشان پذیرفتند و خوشبختانه کسی که از اول تا به امروز از کارم حمایت کردهاند ایشان هستند. به نظر من اگر هر خانمی در زندگیاش برنامهریزی داشته باشد اصلاً دچار مشکل نمیشود و میتواند موفق شود. اگر من در کاری که میخواستم و به دنبال آن بودم موفق شدم، نخست به خاطر همراهی خانوادهام بهویژه همسرم و دیگری وجود برنامهریزی بوده است.
برگردیم به فروش تابلو فرش؛ گفتید آن را به مبلغ ۳۰۰ هزار تومان فروختید، بعد چه کاری انجام دادید؟
من پیش از هر چیز با خودم فکر کردم باید چرخ خیاطی بخرم و بعضی چیزهای دیگر که برای خیاطی لازم است. برای همین دنبال خرید چرخ خیاطی رفتم. دیدم ۳۰۰ هزار تومانی که من دارم حتی دو چرخ خیاطی هم نمیشود و البته همان طور که گفتم چیزهایی دیگر هم لازم داشتم. چون نمیتوانستم چرخ خیاطی نو بخرم، دو چرخ خیاطی کارکرده خریدم که البته بخشی از پول آنها را به صورت اقساط پرداخت کردم. چون کار خیر بود فروشنده هم به ما تخفیف داد اما باز هم پولمان کم بود و توانستم پس از مدتی آن را بپردازم. پس از اینکه چرخ خیاطیها را خریدم به این فکر کردم حالا باید کسی باشد که به خانمها آموزش بدهد. با خودم گفتم بهترین جایی که میتواند این کار را انجام بدهد میراث فرهنگی است؛ برای همین به آنها و مشخصاً آقای حسین پور مراجعه کردم که همکاری خوبی کردند. همچنین از آموزشگاه آتیه کمک گرفتم و آقای بالان که مدیر یکی از آموزشگاههای فنی و حرفهای آزاد استان کهگیلویه وبویر احمد هستند و خانمها در رشتههای خیاطی، گلیمبافی، چرم، گلدوزی، سرمهدوزی و هویهکاری و...آموزش دیدند. اگر خواسته باشم دقیقتر بگویم سال اول ۹۰ نفر در رشته خیاطی، ۱۰۰ نفر در رشته چرم و کیف و ۱۷ نفر در رشته گلیمبافی آموزش دیدند و این برای من یک موفقیت بود. البته در کنار تولید این محصولات، صنایع تبدیلی مثل ترشیجات و کشت و بستهبندی سبزیجات و صیفیجات و بستهبندی و فروش گیاهان دارویی و تولید و فروش نهال گردو، سیب و بادام، کشت و فروش بوته فلفل، بادمجان و گوجه فرنگی و گلهای تزئینی را هم دنبال کردیم. بعضی از خانمها نیز به صورت خانگی در خانه کار میکنند که ما محصولات آنها را به فروش میرسانیم.
نخستین کارهایتان را کی فروختید و روزی که اولین درآمدتان را بدست آوردید چه حس و حالی داشتید؟
وقتی اولین کارهای خانمها آماده شد، آنها را تحویل آموزشگاه آتیه دادیم و با کمک مهران بالان کارها فروخته شد؛ خیلی خوشحالکننده بود که نتیجه گرفته بودم. از پولی که بدست آورده بودیم سهمی به خانمها رسید و بخشی از آن صرف خرید مواد اولیه برای ادامه کار شد. پس از اینکه خانمها تا حدودی راه افتادند بخشی از کار را که در منزل آماده میکردند خودشان به مغازهدارها و یا از طریق همسرانشان به فروش میرساندند. خانمهایی بودند و البته هنوز هم هستند که سرپرست خانوادهاند و واقعاً برای تأمین نیازهای اولیه زندگی دچار مشکل بودند و به فروش رفتن چیزهایی که تولید کرده بودند هم برای آنها خیلی خوشایند بود و هم برای من که میدیدم زحمتهایم بیهوده نبوده است. کار به جایی رسید که مثلاً خانمی سرپرست خانوار در خیاطی استاد شده بود و حتی میتوانست به دو سه نفر دیگر هم آموزش بدهد؛ یعنی هم زندگی خودشان را تأمین و هم به زندگی دیگرانی که مثل خودشان هستند کمک میکنند.
برای کاری که شروع کرده بودید الگویی هم داشتید؟
در شروع الگوی خاصی نبود فقط میشنیدم خانمهایی هستند که کار خیر انجام میدهند؛ هرچند به این صورت نبود و دوست داشتم من هم در این مسیر قدمی بردارم و هم مدیریت آموزشگاه آتیه یعنی آقای بالان بودند. ایشان کسی هستند که با فروش یک بسته آدامس توانستند یکی از کارآفرینان موفق کشور شوند و حاصل کارشان اشتغالزایی برای افراد بسیاری شده است که میتواند برای دیگران هم الگویی باشند. کار ایشان پیش روی من بود و من هم انرژی و انگیزه لازم را داشتم. گفتم پس من هم میتوانم به سهم خودم قدمی برای خانمها بردارم.
خانمهای نیازمندی که حالا خودشان کارآفرینی میکنند
در این مدت به این هم فکر کردید که کارتان را به روستاهای دیگر که نیازمند کمک هستند گسترش دهید؟
وقتی خانمها به اندازه کافی آموزش دیدند و به قول معروف راه افتادند، با خودم فکر کردم یک گروه جهادی داشته باشیم و از بین خانمهای آموزش دیده چند نفر را برای آموزش دادن به دیگران انتخاب کردم. با این خانمها به خانمهای چند روستای دیگر و نزدیک به روستای خودمان کمک کردیم تا در آن روستاها هم بانوان علاقهمند آموزش ببینند. بانوانی را که مشتاق یاد گرفتن میدیدیم و احساس میکردیم میتوانند بیش از چیزی که ما به آنها یاد میدهیم پیشرفت کنند به فنی و حرفهای و یا اداره میراث فرهنگی معرفی میکردیم تا هم از تخصص مربیان استفاده کنند و هم بتوانند برای گرفتن کارت مهارت و دریافت تسهیلات اقدام کنند. از همین روستای مادوان سفلی خانمهایی شروع به کار کردند، آموزش دیدند و حالا توانستهاند برای خودشان کارگاهی راه بیندازند که بعضی از آنها تا پنج نفر هم نیروی کار دارند. خوبی کار در روستا این است که وقتی به یک نفر آموزش میدهید به علت ارتباطات نزدیک در روستا همان خانم گاهی تا ۵ یا ۶ نفر را آموزش میدهد. البته سال گذشته در حدود ۵۰ کارگاه انفرادی گلیمبافی داشتیم. دلم میخواست همه این ۵۰ نفر را در یک مکان مستقر کنم اما برای عملی شدن این فکر نیاز به سرمایه زیادی بود. از طرفی داشتن مکانی مناسب برای عرضه محصولات و یا ایجاد امکانات برای صادر کردن محصولات به دیگر استانها میتواند موجب پیشرفت کار بانوان شود. مثلاً گلیم تولیدی استان در برخی شهرها و از جمله شهرضای اصفهان به فروش میرسد. یادم هست یک روز با فردی گلیم به دست روبهرو شدم. کنجکاو شدم که ببینم گلیم کجاست. چون نوع دوخت خودمان را میشناسم از نوع دوخت متوجه شدم تولیدی خانمهای روستاست. وقتی از آن فرد پرسیدم گلیم را چند خریدی، گفت ۲۵۰ هزار تومان؛ در حالی که ما ۱۰۰ هزار تومان به مغازهدارها میفروشیم.
وقتی این کار را شروع کردید به فکر درآمدزایی برای خودتان هم بودید؟
نه من به فکر کسب درآمد از این راه نبودم؛ همانطور که گفتم وضعیت مردم و فکر کردن درباره وضعیت بد خانمها مرا به این سمت سوق داد که باید به سهم خودم برای بهبود شرایط زندگی آنها کاری انجام دهم.
الان بانوان چه محصولاتی تولید میکنند؟
در بحث خیاطی بانوان ما پوشاک تولید میکنند. مثلاً یکی از کارگاههای ما در جشن تکلیف دانشآموزان تولید چادر برای آنها را بر عهده میگیرد؛ همچنین برخی به سفارش تعدادی از فروشگاههای شهر، پوشاک تولید میکنند و یا بعضی از خانمها در بحث تولید مانتو برای مدارس فعالیت میکنند. گلیمبافی را نیز داریم. البته محصولات مختلف دیگری هم هست که خانمها آنها را تولید میکنند.
از صفر شروع کردم
در این چند سال که به توانمندسازی بانوان کمک میکنید، سختترین روزهایی که پشت سر گذاشتید کدام روزها بودند؟
سختترین روزهای کاری من در این چند سال برمیگردد به وقتی که میخواستیم خودمان را به مسئولان ثابت کنیم و بگوییم میتوانیم کاری انجام بدهیم و شاید آنها فکر میکردند موفق نمیشویم. هرچند دیدند ما میتوانیم و با دیدن این توانستن، ما را باور کردند و پذیرفتند. دلم میخواست هم مردم هم مسئولان بدانند اگر کاری میکنم فقط به خاطر خودم نیست بلکه به خاطر وضعیت منطقه و وضعیت خانمهایی است که مجبور هستند خودشان زندگی خودشان را تأمین کنند و در این راه سختی زیادی را متحمل میشوند. فکر کنید من برای اثبات چیزی که در ذهنم بود از سرمایه هم نداشتم و این کارم را سختتر میکرد. یعنی من باید با دست خالی و از صفر شروع میکردم. مجموعهای از عوامل و کمبودها سر راه من قرار گرفته بود که با توکل بر خدا و پشتکار، آنها را پشت سر گذاشتم.
پس در حال حاضر مشکلی در کارتان ندارید؟
الان هم مشکلات وجود دارد؛ مثلاً میراث فرهنگی قرار بود سرمایه به ما بدهد تا بتوانیم کارگاههای خودمان را به صورت یک مجتمع در بیاوریم، اما نشد و فهمیدم آنها هم مشکلات خودشان را دارند؛ وگرنه دوست دارند در این بخش کمکمان کنند. هنوز هم دلم میخواهد یک مکان بزرگ داشته باشم برای اینکه همه کارگاههای کوچک در یک جا مستقر باشند، نظارت بیشتری بر کار باشد و حاصل کار خانمها بهتر شود.
در این چند سال شده از مسیری که شروع کردهاید پشیمان شوید؟
بله، من به خاطر سختیهای زیاد گاهی پشیمان میشدم. شبهایی بود که با خودم میگفتم دیگر نمیخواهم ادامه بدهم اما فردا که از خواب بیدار میشدم میدیدم نمیتوانم این مسیر را رها کنم و دوست دارم با همه سختیها باز هم به پیش بروم و همان کار را کردم. باید دوندگیهای زیادی میکردم که مثلاً بتوانی تسهیلات اندکی بگیرم. جاهایی میدیدم با همه ذوق و شوقی که برای کمک به بانوان دارم بعضیها با من همکاری نمیکنند و این میتوانست خیلی آزاردهنده باشد.
حالا و پس از چند سال آیا کاری که میکنید برای خودتان درآمدی دارد؟
نه برای من آورده مالی ندارد و اگر در نمایشگاهی هم شرکت میکنیم باز کارها برای خانمها به فروش میرسد. اگر درصدی از فروش محصولات به ما میرسد باز هم این مبلغ برای کارهای مشابه و ادامه مسیر صرف میشود. من از این پولها چیزی برای خودم برنداشتم.
غیر از این کار آیا فعالیت دیگری هم دارید که برگردد به همین آموزش خانمها؟
وقتی خانمها به درآمدی از راه فروش محصولاتشان رسیدند با خودم فکر کردم باید کارهای خیرخواهانه را هم جدی دنبال کنم. برای همین چند صندوق تشکیل دادم و گفتم بانوان وقتی کارشان را میفروشند بخشی از فروش کار را به صندوق اختصاص دهند تا از مبالغ جمع شده در کارهای خیرخواهانه و عامالمنفعه استفاده کنیم. خوشبختانه با این فکر در حال حاضر صندوقهای ما به ۶ صندوق رسیده است. من در این سالها کارم را فقط به توانمندسازی بانوان خلاصه نکردهام. در کنار این کارها با ستاد اجرایی فرمان امام خمینی(ره)، آستان قدس رضوی در بحث خادمیاری و بسیج سازندگی سپاه هم ارتباط گرفتم. از طرفی با کمک بعضی از این نهادها مثلاً بسیج سازندگی سپاه توانستیم برای بعضی از بانوان تسهیلاتی دریافت کنیم و یا با کمک آستان قدس رضوی بعضی از خانوادهها را زیر پوشش قرار دهیم و به آنها کمکهایی برسانیم. خلاصه از طرف این ارگانها توانستیم کمکهای خوبی برای خانوادهها جذب کنیم. این در کنار کمکهایی است که از طریق بعضی از خیران به خانوادهها میرسانیم و در قالب این کمکها هم توانستیم وامهای کوچکی به بعضی از خانوادهها برای توانمندسازی آنها پرداخت کنیم؛ وامهایی که از ۳ تا ۵ میلیون تومان میشود. یکی دیگر از کارهایی که انجام میدهیم فراهم کردن جهیزیه برای خانوادههاست که مبلغ هر جهیزیه تا ۱۱ میلیون تومان میرسد. سال گذشته ما ۱۳ جهیزیه به نوعروسان اهدا کردیم و نکته جالب اینکه همان خانمهایی که آموزش دیدند و توانمند شدند هم در جریان جهیزیه دادن به کمک من میآیند.
شما جایی گفتید که خانمها را پس از آموزش دادن، به میراث فرهنگی و یا سازمان فنی و حرفهای معرفی میکنید تا بتوانند کارت مهارت دریافت کنند؛ اگر کسی نتواند این کارت را دریافت کند به او چه کمکی میکنید؟
آنهایی که رد میشدند معمولاً کسانی بودند که سواد نداشتند برای همین فکر کردیم با کمک بعضی از خانمها که مدرک تحصیلی بالاتری دارند و کمک نهضت سوادآموزی اول آنها را باسواد کنیم و بعد دوباره به آنها آموزش دادیم. در واقع من با خانمهایی که توانستند تسهیلات دریافت کنند صحبت کردم و با آنها قرار گذاشتیم هر کدام تسهیلات میگیرند به یکی دو نفر از خانمهایی که نتوانستهاند بگیرند و آموزش لازم را با گرفتن کارت مهارت تکمیل کنند آموزش بدهند. خوشبختانه آن خانمها هم پای قولشان ماندند و همین کار را در حق دیگران کردند.
آماری دارید که در این مدت چند خانم در حوزههای مختلف آموزش دیدهاند؟
تا امروز ما به حدود ۸۰۰ نفر آموزش دادیم. از این تعداد حدود ۳۰۰ نفر توانستند پس از آموزش گرفتن توانمند شوند و روی پای خودشان بایستند. البته شاید تعداد از این هم بیشتر باشد چون بعضی از خانمها از این منطقه رفتهاند و ما از آنها خبری نداریم. این به علت مهاجرپذیری این منطقه است که عدهای میآیند و ممکن است پس از مدتی از این منطقه بروند. مثلاً ما به خانمی آموزش دادهایم و از این روستا رفته است، بعد خبردار شدهایم ساکن روستای دیگری شده و هم برای خودش شغلی دارد و هم حالا خودش به خانمهای آن روستا آن چیزهایی را که به او آموزش دادهایم منتقل میکند و این جای خوشحالی فراوان دارد.
خانوادهای که نجات پیدا کرد
حتماً از این چند سال خاطرات جالبی هم دارید؟
بله، چون در قالب این چند سال و آموزش دادن به خانمها و ارتباط نزدیک با آنها به موارد جالبی برخوردهام. بعضی از این موارد ناراحتکننده بوده است و برخی موارد هم موجب خوشحالیام شده است؛ اما خاطرهای که نمیتوانم هرگز آن را فراموش کنم مربوط به خانوادهای است که هم مرد و هم زن خانواده متأسفانه معتاد شده بودند. آنها دو پسر و یک دختر داشتند و بچههای آنها هم به خلاف کشیده شده بودند. وقتی از وضعیت آنها باخبر شدم با خودم گفتم باید برای آنها کاری بکنیم. خلاصه با دوستان دست به دست هم دادیم و کمک کردیم تا آنها فروش مواد مخدر را کنار بگذارند و همچنین از چنگ اعتیاد هم خلاص شوند. بعد هم به خانم خانواده آموزش دادیم و برای خودش خیاط خوبی شد. به مرد خانواده هم کمک کردیم تا بتواند برای خانواده خودش درآمدی بیاورد و این برای من همیشه یکی از بهترین خاطراتم خواهد بود.
دلم میخواهد به توانایی خانمها اهمیت بدهیم
هر آدمی برای خودش آرزوهایی دارد و من هم از این قاعده مستثنا نیستم، اما آرزوی من در حوزه کاری که انجام میدهم این است که مسئولان به توانایی خانمها اهمیت بدهند؛ چه آن خانم همسری داشته باشد و چه یک خانم سرپرست خانواده باشد، بهخصوص در بحث اشتغال زایی. وقتی کارم را شروع کردم بعضیها میگفتند تو از یک طایفه دیگر هستی و نمیتوانی اینجا کار کنی. اما تلاش من، لطف خداوند و همراهی چند نفر از دوستانم موجب شد در کارمان موفق شویم.
نظر شما