قدس آنلاین: اگر شاعران کهن فارسی را طبق اقبال و توجهی که جامعه فارسیزبان به آنان دارد رتبهبندی کنیم، میتوان حدس زد فردوسی، سعدی، مولانا، حافظ و بیدل با فاصلهای قابل توجه، برتر از دیگر شاعران میایستند و در این میان شهرت و حضور حافظ در ذهن و زبان فارسیزبانان بیش از بقیه است. البته نمیتوان انکار کرد که ممکن است نزد بسیاری از مخاطبان شعر، شاعرانی دیگر محبوبیت دیگری داشته باشند، چنان که بسیاریها سخت شیفته فردوسی، مولانا یا بیدل هستند؛ ولی اگر این محبوبیت را به شکل میانگین، در میان همه اقشار جامعه در طول چندین سده اخیر در نظر بگیریم، حافظ در این میان موقعیتی ویژه دارد.
به راستی چه چیزی در این شاعر هست که او را یک سر و گردن بالاتر از بسیاری دیگر از شاعران زبان فارسی نشانده است؟ در همان عصر حافظ، شاعران بزرگ بسیاری مثل سلمان ساوجی، کمال اسماعیل و خواجوی کرمانی داشتهایم که گاهی خود حافظ از آنها نیز تأثیر گرفته است، ولی اکنون همه در سایه عظمت حافظ محو شدهاند.
به نظر میرسد عامل عمده موفقیت شعر حافظ را بتوان «تعادل» و «جامعیت» کار او دانست. منظور ما از جامعیت این است که شعر او هم از نظر صورت و تکنیک از هنرمندیهای بسیار برخوردار است و هم از نظر معنی و عاطفه شعری در مقامی والاست. او هم شعر عاشقانه دارد، هم شعر عارفانه، هم انتقادهای اجتماعی دارد، هم شعر اخلاقی، هم طنز و هم جدیت در کارش است. به این ترتیب مخاطبان مختلف شعر، هر زمانی که برای بیان احساس خویش نیاز به شعر داشته باشند، میتوانند به آثار او مراجعه کنند و دست پر برگردند. اگر کسی درگذشته باشد، حافظ است که میگوید «شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت» و اگر کسی اندوهناک باشد، حافظ است که دلداری میدهد «یوسف گمگشته باز آید به کنعان، غم مخور». اگر کسی به زهد و طاعت خود مینازد، حافظ است که هشدار میدهد «مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش» و اگر کسی از دوری کسی دیگر گله دارد، باز شعر حافظ را میتواند به کار بندد که «حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند».
اما منظور ما از تعادل چیست؟ این است که شاعر در هیچ یک از جنبههای صوری و معنایی شعرش به افراط نگراییده و همین طور برجستگی او فقط در یکی از عناصر یا وجوه شعر نیست. منوچهری دامغانی یک تصویرگر بسیار بزرگ است. او قطعاً در تصویرگری از حافظ نیرومندتر بوده است، ولی عرفان و معنویت حافظ را ندارد. ناصرخسرو دامغانی یک حکیم و متکلم بزرگ است، ولی زبان روان و شیرین حافظ را ندارد. نظامی یک داستانسرای تواناست، ولی در حوزه انتقادهای اجتماعی به حافظ نمیرسد و حافظ درست است که ممکن است در همه جهات از دیگران برتر نباشد، ولی در مجموع از همه خصوصیات در حد متعادل و قابل توجهی برخوردار است. اگر قادر به تشبیه باشیم، میتوانیم بگوییم حافظ مثل دانشجویی است که در همه درسهایش به حد کافی تواناست که در نهایت معدل بالایی نصیب او میکند ولی بسیاری دیگر از شاعران، در بعضی از درسها بسیار نیرومندند و در بعضی دیگر نیستند.
این تعادل و جامعیت نه تنها در حوزه معانی شعر، بلکه در صورت و تکنیک شعری هم دیده میشود. حافظ در قالب غزل کار کرده است، قالبی که نه بسیار طولانی است و نه بسیار کوتاه؛ نه مثل قصیدههای خاقانی است و نه مثل رباعیات خیام. همچنین دیگر عناصر و آرایههای شعر در آثار او به حد تعادل و جامعیت دیده میشود و این است دلیل اینکه این شاعر در طول قرنها در همه قلمرو زبان فارسی، محبوب قلبها بوده است.
نظر شما