قدس آنلاین: این یادداشت، نقدی بر جشنواره موسیقی نواحی (که چند روز پیش در کرمان به سیزدهمین دوره خود پایان داد) نیست؛ چه این جشنواره هم مثل جشنواره ملی موسیقی جوان، به هر حال چراغی است که در شب تیره موسیقی، روشن مانده و همین هم مرهون مرارتهای بسیاری است. این یادداشت اگر نقدی داشته باشد، متوجه سیاستهای کلانی است که دهههاست به خردهفرهنگهای نواحی و بهویژه موسیقیشان آسیب زده است؛ سیاستهایی که عامدانه کوشیده این سیستمهای زنده را به اقلامی ویترینی تبدیل کند و بعید است این همه کارشناس و مقام مسئول ندانند ویترینی کردن یک مؤلفه فرهنگی، یعنی کشتن آن.
واقعیت آنکه موسیقی هر منطقه، آینهای است که میتوان در آن، جهانبینی مردم آن منطقه را به تماشا نشست. موسیقی نواحی (و موسیقی مقامی) حافظه جمعی مردم هم هست و اگر آن را درختی تناور بدانیم، ریشههای این درخت، حضور هنرمندان در دل جامعه و بودن در کنار مردم است. نغمههای مختلف موسیقی نواحی و مقامهای موسیقی مقامی، از همین رهگذر شکل گرفتهاند. امیر عادلی مثل امیرعلیشیرنوایی حاکم میشده و در آبادی ملک، میکوشیده؛ هنرمند موسیقی مقامی هم برایش مقامی میساخته و نامش را ماندگار میکرده. یا سردار عیوضخان جلالی در مقابل دشمن مقاومت میکرده و جانش را بر سر آب و خاکش فدا میکرده و بخشیها برایش مقامی میساختهاند تا یاد و نام او در حافظه جمعی بماند. چرخ موسیقی نواحی همیشه بر همین پاشنه چرخیده است؛ حالا اما در روز و روزگار ما، دانسته و ندانسته ماجرا دارد عوض میشود.
ما به لطف سیاستهای مثلاً فرهنگی که بعید است ندانسته اعمال شده باشد و تداوم یافته باشد، فرصت حضور هنرمندان موسیقی نواحی را در جمع مردم، هم از مردم دریغ کردهایم و هم از هنرمندها و در کنار آن انواع جشنوارهها را قطار کردهایم تا مسئله آنقدرها نگرانکننده بهنظر نیاید. هنرمند و جامعه در روزگار ما مثل مادر و فرزندی شدهاند که بینشان جدایی افتاده است. نه مادر میتواند به فرزندش برسد و تر و خشکش کند و نه فرزند، مادرش را میشناسد. سیاستهای فرهنگی مشخصاً در روزگار ما دارد ریشه هنر را که تنفس در هوای جامعه است، قطع میکند؛ لاجرم، هنرمند موسیقی نواحی به جای آنکه نگاهش به مردم باشد، به مسئولان دولتی است. وقتی خواننده و نوازنده موسیقی نواحی فقط در جشنوارهها ارج و قربی دارد و فقط در این جشنوارههاست که فرصت دارد دوتاری بزند و آوازی بخواند تا هم هنرش را ارائه کند و هم چرخ زندگیاش را بچرخاند، طبیعی است نگاهش از جامعه گرفته شده و به پسند مسئولان دوخته شود.
از این همه کارشناس و مقام مسئول که سر در پی راهاندازی جشنوارههای متعدد دارند باید پرسید تا امروز برای حضور بیواسطه موسیقی نواحی در میان مردم چه کردهاند؟
در این میان نخستین نشانه موفقیت این سیاستها، ایستایی هنرهای آیینی است.
هنر موسیقی نواحی، با سیاستهای نادرست فرهنگی، در روزگار ما دارد دچار ایستایی میشود. اینکه دلخوش باشیم در روزگار ما هنوز مقام اشترخجو، پرش جل، جمشیدی، سرحدی، گرایلی و شاختایی اجرا میشود، فقط بخشی از ماجراست. بخش مهمتر آن است که در روزگار ما این هنر چقدر توانسته پویا بماند؟
ما در ۵۰ سال اخیر، تحولات اجتماعی عظیمی را تجربه کردهایم اما هیچ یک از آنها نتوانسته در موسیقی نواحی، نمودی چشمگیر پیدا کند. این اتفاق برای دغدغهمندان حقیقی فرهنگ نگرانکننده نیست؟ اینکه نوه نظرمحمد سلیمانی تنها همان مقامهایی را اجرا کند که مرحوم پدربزرگش اجرا میکرده یا پسر حاج قربان همان داستانی را بخواند که مرحوم پدرش، نگران کننده نیست؟
موسیقی نواحی در روزگار ما دارد از پویایی میافتد و ما همچنان به جشنوارهها دلخوشیم. به دیگر سخن، جشنوارهها پشت به پشت دادهاند تا ما نتوانیم واقعیت ملموسی را که در پس این نمایشها دارد اتفاق میافتد ببینیم.
نه اینکه فکر کنیم نسل هنرمندان معاصر، از هنرمندان پیشین چیزی کم دارند؛ نه اصلاً. هنوز هم اگر امیدی به بقای هنرهای کهن آیینی باشد، به دست همین نسل جوان است؛ مشکل اما در مدیران دولتی و همین جشنوارههاست. مشکل، در همین سیاستهای مثلاً فرهنگی است که دارد همه داشتههای غنی و کارآمد خردهفرهنگها را به اشیائی موزهای تبدیل میکند تا بعد، سر فرصت، جای خالی آن نظامات فرهنگی را با فرهنگ خودخواسته پر کند.
در این میان اگر روزنه امیدی باشد، باز هم به دست هنرمندهاست تا هم خودشان و هم جامعه را از این بیماری خاموش برهانند.
هنرمند باید در سپهر هنرمندی خود به این درک برسد که اگر توانست برای مردم اثری عرضه کند، زنده است والا هنرش محکوم به فناست. درختی که زنده است، شکوفه میزند، برگ و بار میدهد و میوه میآورد والا چوب خشکی است که بهار و تابستان و پاییز و زمستان، یکی است. حالا بگذار این چوب خشک را با هزار برگ و بار دروغین، آذین کرده باشند.
نظر شما