یار کاوه
سرور هادیان: پس از صدای چند بوق صدای لرزان پیرمردی در پاسخ به پرسش من، که سلام، پدر شهید محمدعلی پلیان هستین؟ این است که آرام میگوید، بله دخترم، توضیح که میدهم، درمییابم، حاجآقا غلامحسین متولد ۱۳۱۴ و بازنشسته بیمارستان است. او میگوید: دخترم حالم خوب نیست و دیگر برای بیان بسیاری از موارد، ذهنم یاری نمیکند، گوشی را به همسرش که میدهد، تأکید میکند، دخترم باز هر جایی که همسرم نتوانست پاسخ بدهد من در خدمتم.
حاجیهخانم که گوشی را میگیرد، توضیح میدهد: مادر سنم بالاست و گوشم خوب نمیشنود. حاجیه خانم عصمت صنعتی خیابانی، مادر شهید و متولد ۱۳۲۴ است. در همان ابتدا میگوید: ۳۴سال از آن روز میگذرد، خدا میداند به من چه گذشته است.
**مبعث، تولد و شهادت
شهید «ﻣﺤﻤﺪﻋﻠﻰ ﭘﻠﻴﺎن» در اول دی ﺳﺎل ۱۳۴۲ در ﻣـﺸﻬﺪ ﭼـﺸﻢ ﺑـﻪ ﺟﻬﺎن ﮔﺸﻮد. حاجیهخانم این مادر صبور برایم تعریف میکند: محمد در ﺷﺐ ﻣﺒﻌﺚ ﺣﻀﺮت رﺳﻮل(ص) ﺑﻪ دﻧﻴﺎ آﻣﺪ. فرزند اول و تک پسرم بود و خدا پس از او چهار دختر به من و حاجآقا عطا کرد و در همان مبعث هم به شهادت رسید. او ادامه میدهد: ﺗﻘﺮﻳﺒﺎً ۲۰روز از ﺗﻮﻟﺪش ﻣﻰﮔﺬﺷـﺖ ﻛـﻪ همسرم او را در ﺑﻐـﻞ داﺷـت و به خاطر دارم در ﻳﻜﻰ از راﻫﭙﻴﻤﺎﻳﻰﻫﺎ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎر ﺷﻠﻮغ ﺷﺪ در ﻫﻤﺎن زﻣﺎن اﻣﺎم ﺧﻤﻴﻨﻰ(ره) را دﺳﺘﮕﻴﺮ ﻛﺮده ﺑﻮدﻧﺪ و ﺑﻪ اﻳﺸﺎن ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ، ﭼﺮا ﻛﺴﻰ ﺑﺮای ﺷﻤﺎ ﻛﺎری ﻧﻤﻰﻛﻨﺪ؟ اﻣﺎم ﻓﺮﻣﻮده ﺑﻮدﻧـﺪ، ﺳـﺮﺑﺎزان ﻣـﻦ در ﮔﻬـﻮاره ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻫﻤﺎن ﻃﻮر ﻫﻢ ﺷﺪ و پسرم در راه ﺧﺪا و اﻣﺎم ﺷﻬﻴﺪ شد.
مادر شهید از دوران کودکی پسرش این گونه تعریف میکند: دوره اﺑﺘﺪاﻳﻰ را در ﺳﺎل ۱۳۴۸ آﻏﺎز ﻛﺮد. در ﺟﺒﻬﻪ درﺳﺶ را اداﻣﻪ داد. ﺑﺎ اﻓﺮاد ﺑﺎاﻳﻤﺎن و ﺑﺎﺗﻘﻮا ارتباط داﺷﺖ و ﺑﺴﻴﺎر ﺻﺒﻮر ﺑﻮد. او در ادامه تصریح میکند: دوم راهنمایی بود که انقلاب شد. با تعدادی از همکلاسیهایش همقسم شده بودند که برای پیروزی انقلاب هر کاری که میتوانند انجام بدهند. پیش از اﻧﻘﻼب ﺑﺎ ﺗﻌﻄﻴﻞ ﻛﺮدن ﻣﺪرﺳﻪ در زﻳﺮزﻣﻴﻨﻰ ﻣﻮاد ﻣﻨﻔﺠﺮه درﺳـﺖ ﻣـﻰﻛـﺮد و ﺑـﻪ دوﺳـﺘﺎﻧﺶ ﻣﻰداد و اﻋﻼﻣﻴﻪ ﭘﺨﺶ ﻣﻰﻛﺮد. ﻣﺎ از ﻃﺮﻳﻖ ﭘﺴﺮمان ﺑﺎ اﻧﻘﻼب آﺷﻨﺎ ﺷﺪﻳﻢ. ﻣـﺎ را همیشه ﻧﺼﻴﺤﺖ ﻣﻰﻛﺮد.
**یکشنبه خونین
او اظهار میدارد: به یاد دارم در همان دوران با آنکه نوجوان بود در راﻫﭙﻴﻤﺎﻳﻰﻫﺎ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد. روی دﻳﻮارﻫﺎ ﺷﻌﺎر ﻣﻰﻧﻮﺷﺖ. در ﺗﻈﺎﻫﺮات ﻳﻜﺸﻨﺒﻪﺧﻮﻧﻴﻦ در ﺻﻒ ﺟﻠﻮ ﺗﻈﺎﻫﺮاتﻛﻨﻨﺪﮔﺎن ﺑﻮد ﻛﻪ ﻋﻜﺴﺶ در روزﻧﺎﻣﻪ ﭼـﺎپ ﺷـﺪه ﺑﻮد. در روز ﻳﻜﺸﻨﺒﻪ ﺧﻮﻧﻴﻦ ﺑﺎ ﻣﻮاد ﻣﻨﻔﺠﺮه ﺑﻪ اﺗﻔﺎق ﻣﺮدم، ﻓﺮوﺷﮕﺎه ارﺗﺶ را آﺗﺶ زدﻧﺪ ﻛـﻪ در ﻫﻤـﺎن درﮔﻴﺮی زﺧﻤﻰ ﺷﺪه ﺑﻮد و در حیاط خانهای در نزدیک منزل حاجآقای شیرازی پس از مجروحیت به آنجا برده شده بود.
مادر شهید محمدعلی پلیان با اشاره به اینکه پس از ﭘﻴﺮوزی اﻧﻘﻼب پسرش در ﺧﻴﺎﺑﺎنﻫﺎ ﻛﺸﻴﻚ ﻣﻰداد، بیان میدارد: بعدها ﺟـﺬب ﺑـﺴﻴﺞ ﺷـﺪ و ﺳﺮﺑﺎزی را در ﺳﭙﺎه ﺧﺪﻣﺖ ﻛﺮد. مادر شهید میافزاید: محمد معمولاً ﻛﺘﺎبﻫﺎی ﻣﺬﻫﺒﻰ، ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻄﻬﺮی، ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻔﺘﺢ و زﻧﺪﮔﻰﻧﺎمه ﺣﻀﺮت ﻓﺎﻃﻤﻪ(س) را ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ و ﻣﻰﮔﻔﺖ: دﻧﻴﺎ ﭘﻮچ اﺳﺖ، اﺻﻞ آﺧﺮت اﺳﺖ. دﻧﻴﺎ ارزﺷﻰ ﻧﺪارد، ﺳـﻌﻰ ﻛﻨﻴـﺪ ﺑـﺮای آﺧـﺮت ﺗﻮﺷـﻪای داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ. ﺑﻪ ﺧﻮاﻫﺮاﻧﺶ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻰﻛﺮد، ﺣﺠﺎب را رﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻨﺪ. ﻣﻰﮔﻔﺖ، ﭘﻴﺮو ﻗـﺮآن و ﻧﻤـﺎز ﺑﺎﺷﻴﺪ و خودش ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻣﺬﻫﺒﻰ اﻫﻤﻴﺖ ﻣﻰداد.
او درباره ﻧﻤﺎز ﺷﺐهای پسرش برایم میگوید: همیشه ﻗﺮآن ﮔﻮش ﻣﻰداد. هر بار که مجروح میشد و کنار ما بود با همان درد و رنج بیماری ﻧﻤﺎز ﺷﺐ ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ. آرزو داﺷﺖ ﻛﻪ راه ﻛﺮﺑﻼ ﺑﺎز ﺷﻮد. ﺑﺮای ﻣﻜﻪ ﻧـﺎمنویسی ﻛـﺮده ﺑـﻮد ﻛـﻪ ﻣﻮﻓـﻖ ﻧـﺸﺪ ﺑـﺮود. ﻣـﻰﮔﻔـﺖ: ﻣﻰﺧﻮاﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻜﻪ ﺑﺮوم ﺗﺎ ﺧﺪا را بهتر حس کنم.
**بیخبری و بیقراری
حالا مادر شهید به خاطرات گذشته برمیگردد، برایم تعریف میکند: ما اوایل در محله خسروی نو زندگی میکردیم، بعدها در محله عدل خمینی ساکن شدیم، یک روز محمد گفت میخواهم برای آموزش سربازی به بیرجند بروم. خودم ساکش را بستم. از مسجد امام حسین(ع) خیابان دارایی عازم شده بود و ما هم اطلاع نداشتیم، پشت سرش آب ریختم. گفت ۲۰ روزه میروم اما هیچ خبری نشد. از مساجد محله جدید و قدیممان پرسوجو کردیم، همه بیخبر بودند. هر صدای زنگی که میآمد دلم میریخت. ۶ماه تمام نیامد مبادا که برگردد و ما نگذاریم دوباره به جبهه برود.
حاجیهخانم ادامه میدهد: پس از سه ماه بیخبری، روزی یک سرباز نامهاش را آورد و گفت از سقز به مرخصی آمدهام و محمد گفته این نامه را بیاورم. نامه را دیدم، دستخط محمد نبود. گفتم پسرم شهید شده؟ گفت، دستش مجروح شده، گفته کس دیگری نامه را نوشته است. به پادگان نخریسی رفتم، گفتم یا مرا میفرستید یا پسرم را بیاورید. با محمد تماس گرفتند با او صحبت کردم ۶ ماه بعد آمد.
این مادر شهید میافزاید: در این مدت هر بار که آمد مجروح بود. گفتم: نمیگویم راهت اشتباه است اما من مادرم، نگرانم. گفت مادر هر کسی عقیدهای دارد پس بپذیر.
حاجیهخانم، این مادر ۷۵ ساله تعریف میکند: دوستش که او هم بعدها شهید شد هنگامی که هر دوشان مرخصی مشهد بودند برای عملیات شلمچه با دوستش تماس گرفتند که سریع به جبهه برگردد، محمد به دوستش گفت تو همسرت پا به ماه است بمان، من به جای تو میروم.
مادر شهید پلیان میگوید: پس از ۱۵ سال من دوباره باردار شده بودم، اما به محمد نگفته بودم که مادر منم باردارم و دلشوره برای من هم خوب نیست. این عملیات را پسرم به جای دوستش اعزام شد و در همین عملیات تیر به قلبش خورد و شهید شد.
او توضیح میدهد: پیکرش را که آوردند دوستش گریه میکرد که او به جای من رفت. من باید شهید میشدم. خبر شهادت تک پسرم را که آوردند هفت شبانهروز فقط گریه و زاری بود، حالم بد بود. گفتند بچهای که باردارم احتمال دارد از بین برود. شب هفتم پسرم در بهشت رضا درد زایمان داشتم و خدا محمدرضا را همان شب به ما عطا کرد. او توضیح میدهد: بعدها خبر شهادت همان دوستش در عملیات مرصاد را شنیدم.
**دیدار امام
مادر شهید از آنکه پسرش در ﻳﻜﻰ از ﻋﻤﻠﻴﺎتﻫﺎ، رﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﻮرﻳﻪ و ﻳﺎ دﻳﺪار با اﻣﺎم را ﺗﺸﻮﻳﻘﻰ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد تعریف میکند و میگوید: محمد دﻳﺪار با اﻣـﺎم(ره) را ﺗـﺮﺟﻴﺢ داد. پدر شهید میگوید: در ﺟﺒﻬﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﻃﺮح و ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺑﻮد. ﻋﻼقه زﻳﺎدی ﺑﻪ ﻳﺎد ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺳﻼحﻫﺎی ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن داﺷﺖ، ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ دﻟﻴﻞ ﺑﺮای آﻣﻮزش ﺳﻼح ﻧـﺎمنویسی ﻛﺮد. پس از ﮔﺬراﻧﺪن آﻣﻮزش ﻧﻈﺎﻣﻰ ﺑﻪ ﻛﺮدﺳﺘﺎن اﻋﺰام ﺷﺪ. ﻣﺪت ۶ ﻣﺎه در ﻛﺮدﺳﺘﺎن ﺑﺎ ﺿﺪاﻧﻘﻼﺑﻴﻮن و ﺟﺮﻳﺎنﻫﺎی اﻧﺤﺮاﻓﻰ ﻣﺒﺎرزه ﻛﺮد. ﻣﺪت هفت ﺳﺎل در ﺟﺒﻬﻪﻫﺎی ﺣﻖ ﻋﻠﻴﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﺟﺎﻧﻔﺸﺎﻧﻰ داﺷﺖ. او ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪاش را دﺳتکاری ﻛﺮده ﺑﻮد ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺑـﺮود. ﻣـﺎ او را از اﻳﻦ ﻛﺎر ﻣﻨﻊ ﻛﺮدﻳﻢ، وﻟﻰ او در ﻣﺴﺠﺪی دﻳﮕﺮ، درﺳﺖ ﻛﺮد و ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ رﻓﺖ. در منطقه ﺳـﻘﺰ و ﺑﺎﻧﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻰﻛﺮد.
پدر شهید میافزاید: ﻣﺪﺗﻰ ﻛﻪ در ﺟﺒﻬﻪ ﺑﻮد، ﭼﻬﺎر ﺑﺎر زﺧﻤﻰ ﺷﺪ. نخستین ﺑﺎر ﺗﺮﻛﺶ ﺑﻪ ﺳﺮ او اﺻـﺎﺑﺖ ﻛـﺮده ﺑـﻮد. ﭼـﻮن زﺧﻤﺶ ﺳﻄﺤﻰ ﺑﻮد، ﺑﺪون اﻃﻼع ﺑﻪ ما در ﺟﺒﻬﻪ ﻣﺪاوا ﺷﺪ. دوﻣﻴﻦ ﺑﺎر در ﻋﻤﻠﻴﺎت واﻟﻔﺠﺮ۴، ﺗﻴـﺮ ﺑﻪ ﺑﺎزوی دﺳﺖ ﭼﭗ او اﺻﺎﺑﺖ ﻛﺮده ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺮای ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻋﺼﺐ دﺳﺖ، ﺗﺤﺖ ﻋﻤﻞ ﺟﺮاﺣـﻰ ﻗـﺮار ﮔﺮﻓﺘـﻪ ﺑﻮد. در ﻋﻤﻠﻴﺎت واﻟﻔﺠﺮ۸، ﺗﺮﻛﺶ ﺧﻤﭙﺎره ﺑﻪ دﺳﺖ راﺳﺖ او ﺑﺮﺧﻮرد ﻛﺮده ﺑـﻮد ﻛـﻪ ﺑـﺎ ﻋﻤـﻞ ﺟﺮاﺣـﻰ ﺗﺮﻛﺶ را از دﺳﺖ او ﺧﺎرج ﻛﺮدﻧﺪ. در ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻣﻬﺮان، ﺗﺮﻛﺶ ﺧﻤﭙﺎره ﺑﻪ ﭘﺎی ﭼﭗ او ﺑﺮﺧﻮرد ﻛﺮده ﺑﻮد ﻛﻪ ﭘﺲ از ﻣﺪاوا دوﺑﺎره رواﻧﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺷﺪ.
**ارادت به شهید کاوه
ﭘﺪر ﺷﻬﻴﺪ تعریف میکند: ﭘﺎﻳﺶ زﺧﻤﻰ ﺷﺪه ﺑﻮد و در ﮔﭻ ﺑﻮد. ﻣﺎ در ﻣﻨﺰل ﻧﺒﻮدﻳﻢ. وﻗﺘـﻰ ﻛـﻪ ﺑﺮﮔـﺸﺘﻴﻢ، دﻳﺪﻳﻢ او ﭘﺘﻮﻳﻰ روی ﭘﺎﻳﺶ اﻧﺪاﺧﺘﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻧﻔﻬﻤﻴﻢ. ﺑﻌﺪاً ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﺠﺮوﺣﻴﺖ ﭘﺎﻳﺶ ﺷﺪﻳﻢ. از ﺟﺒﻬﻪ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﻰﮔﺸﺖ ﺑﻪ دﻳﺪن اﻗﻮام و ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻪ ﻣﻨﺰل ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﻮد ﻛﺎوه ﻣﻰرﻓﺖ. در آنـﺎ ﻧﻤـﺎز ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪﻧﺪ، ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ و ﺑﺮای ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻫﺎﻳﻰ ﭘﻴﺎده ﻣﻰﻛﺮدﻧﺪ.
او اظهار میدارد: در ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺴﻴﺎر ﻓﻌﺎل ﺑﻮد. ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻪ وﺳﻴﻠﻪ آر. ﭘﻰ.چی ﺗﺎﻧﻚﻫﺎی دﺷﻤﻦ را ﻣﻨﻬﺪم ﻣﻰکرد. ﮔﺎﻫﻰ ﺑـﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻦ زﺧﻤﻰﻫﺎ روی ﻣﻮﺗﻮرﺳﻴﻜﻠﺖ آنﻫﺎ را ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ ﻣﻨﺘﻘـﻞ ﻣـﻰﻛـﺮد. در ﻋﻤﻠﻴـﺎتﻫـﺎﻳﻰ ﺷﺮﻛﺖ کرد ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ اﻣﻴﺪی ﺑﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺘﺶ ﻧﺪاﺷﺖ. ﻫﻤﻪ ﻣﻰﮔﻔﺘﻨﺪ: او ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻰﺷﻮد. پس از اﺗﻤﺎم ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺑﺴﻴﺎر ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰﻛﺮد. وﻗﺘﻰ دوﺳﺘﺎﻧﺶ ﻋﻠﺖ ﮔﺮیه او را ﻣﻰﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ، ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﭼﺮا ﻣـﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﻧﻤﻰﺷﻮم؟ ﻣﮕﺮ ﻫﻨﻮز ﻟﻴﺎﻗﺖ ﺷﻬﺎدت را ﭘﻴﺪا ﻧﻜﺮدم؟ ﭘﺪر ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: آﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎر ﻣﻰﺧﻮاﺳﺖ ﺑﺎ ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎ و ﻳﺎ ﻗﻄﺎر ﺑﺮود، اﻣـﺎ ﻧـﺸﺪ و ﻣﺠﺒـﻮر ﺷـﺪ ﺑـﺎ اﺗﻮﺑﻮس ﺑﺮود و دﻳﮕﺮ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ.
شهید ﻣﺤﻤﺪﻋﻠﻰ ﭘﻠﻴﺎن در ۲۱ آبان ۶۵ و در ﺷﺐ ﻣﺒﻌﺚ ﺣﻀﺮت رﺳﻮل(ص)، ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ وسیله ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﺮای ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻰ در ﻣﻨﻄﻘﻪ آﺑﺎدان با محور یگان خدمتی لشکر ۲۱ مسئولیت امام رضا(ع) ﺑﻪ دﺷﻤﻦ ﻧﺰدﻳﻚ ﻣﻰﺷﻮد، ﺗﻴﺮ دﺷﻤﻦ ﺑﻪ سینه او اﺻﺎﺑﺖ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ درﺟﻪ رﻓﻴﻊ ﺷﻬﺎدت نائل ﻣـﻰآید. ﭘﻴﻜـﺮ ﻣﻄﻬـﺮ اﻳـﺸﺎن ﭘـﺲ از ﺣﻤـﻞ ﺑـﻪ زادﮔﺎﻫﺶ در ﺑﻬﺸﺖرﺿﺎ(ع) ﻣﺸﻬﺪ، در ﺟﻨﺐ ﻣﺰار ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺤﻤﻮد ﻛﺎوه ﺑﻪ ﺧﺎک ﺳﭙﺮده ﺷﺪ.
نظر شما