یکی از آن شبها شب یلدا یا شب چله است که از قدیم خانوادههای ایرانی را دور هم جمع میکرده است و خود همراه با خرده آیینهای دیگری است. به بهانه شب یلدا با مسعود بُربُر، نویسنده و منتقد ادبیات داستانی، درباره یلدا، آیینهای کهن ایرانی و نمود آنها در ادبیات داستانی امروز گفتوگو کردهایم که میخوانید.
یلدا از چه زمانی در ادبیات ما دیده شده است؟
به نظر میآید شب چله پیش از سده پنجم هجری، به صورت مستقیم، در ادبیات ما حضور ندارد ولی این طور نگاه کردن به ماجرا احتمالاً اشتباه باشد. چون قویترین روایتها میگویند شب چله تولد ایزد مهر یا میتراست که از ایزدان کهن ما در ایران است و در زمانهای دور در ایران و بسیاری از مناطق دنیا ستایش میشده است. اگر این موضوع را در نظر بگیریم میبینیم از مهریشت در اوستا، که به هر حال یکی از کهنترین متنهای ماست و احتمالاً تا پیش از گادهای زردشت قدمت دارد، اشاره به مهر داریم تا همین شاهنامه در سده چهارم هجری. یعنی از حدود هزار و ۲۰۰ سال پیش از میلاد تا حدود سده دهم میلادی. پس وقتی درباره یلدا صحبت میکنیم، از حدود ۲هزار و ۳۰۰ سال پیوستگی حرف میزنیم. بماند که ایزدمهر در دوره اشکانی، ایزدِ غالب در ایران و بسیاری از نقاط جهان بود. ما در شاهنامه ایزدمهر را به چه شکل میبینیم؟ اگرچه اشارهای به شب چله نداریم اما در شاهنامه جمشید را داریم که به روشنی با مهر ارتباط دارد. همچنین شخصیتی مثل فریدون را داریم که مشخصاً یک شاه پهلوان میترایی است و فردوسی همان آغاز کار پادشاهی به صراحت میگوید «پرستیدن مهرگان دین اوست / تن آسانی و خوردن آیین اوست» که این به نوعی رفتارهای ستوده در آیین مهر را هم نشان میدهد. جدا از اینکه فریدون با گاو، گرز گاوسر و کشتن ضحاک هم مرتبط است. همه اینها اشارتی مهری دارد که شاید اکنون فرصت شرح همه آنها نباشد. جلوتر که میرویم به مهمترین شخصیت شاهنامه برخورد میکنیم که همه ما شاهنامه را با او میشناسیم، او به روشنی پهلوانی مِهری است. رفتارهای او را ببینیم که پس از هر رزمی گوری را شکار میکند، بزمی راه میاندازد و مینوشد و میخورد، که شبیه همان بزم ما در شب چله است و ما در واقع همان را دنبال میکنیم. به نظر من مهمترین شکل عبادت در آیین مهر دور هم نشستن، بزم به پا کردن، خوردن و نوشیدن و اینهاست و رستم پس از هر رزمی انگار به ستایش ایزد مهر این کار را میکند. جدای از اینها فردوسی در خان چهارم به صراحت از ایزدمهر اسم میبرد. آنجایی که زنی جادوگر خودش را بسان بهار و دختری پرنگار به رستم عرضه میکند و رستم نام ایزدمهر را میبرد و چهره راستین این دختر درجا عیان میشود. همچنین وقتی تفاوتهای ماهوی بین رستم و اسفندیار را در نظر بگیریم، دیگر کاملاً برایمان عیان میشود که رستم یک پهلوان مهری است و اسفندیار یک پهلوان زردشتی.
اینها اشارههای نهان و ضمنی به یلدا و شبنشینی آن و همچنین تاریخچه به وجود آمدن شب یلدا بود. به صورت عیان و آشکار از چه زمانی شب یلدا وارد ادبیات ما میشود؟
به نظر میآید از قرن پنجم و ششم آرام آرام شب یلدا خودش را در ادبیات ما به صورت مستقیم وارد میکند. البته باید بگوییم نه فقط شب یلدا، بلکه بسیاری از آیینهای کهن ایرانی در قالب روزی مثل نوروز یا جشن مهرگان و جشن پیرگان، که ما فقط همین جشن نوروز و مهرگان و شب چله را نداریم، بلکه آیینهای بسیاری داریم که امروز متأسفانه به آنها نمیپردازیم.
آیینهای بسیار زیادی هم داریم که برخاسته از بومها و اقوام مختلف ایرانی در شهرها و حتی روستاهای مختلف ایران است. یعنی یک رنگینکمان از آیینها و رسوم در گستره کشور و حتی کشورهای همجوار.
بله. البته همه آنها هم آیینهایی ملیاند، منتها در شهرهای مختلف شکلهای مختلفی از آن بر جا مانده است. یعنی همه آنها آیینهای کهن ایرانیاناند که در گوشه گوشه ایران رسوب کردهاند. ما در قلب آذربایجان و چسبیده به تبریز یک آیینی در روستای اسفنجان داریم که به وضوح یکی از آیینهای مهر و ناهید است؛ آیین دختر گمشده. و در جاهای دیگر آیین بارانخوانی و دیگر آیینها را داریم. ما پس از شاهنامه یک دنیا افسانههای پهلوانی داریم که اسم بردن از همه آنها بسیار طولانی میشود؛ سمک عیار، فیروز شاهنامه، دارابنامه، آذرگردین نامه و... که وقتی اینها را نگاه میکنید بارها و بارها و بارها، گاه در قالب نشانههایی و گاه به صورت اشارههای مستقیم، به آیینهای کهن مثل شب چله توجه دارند. مثلاً یکی از داستانهایی که مستقیماً مربوط به شب یلداست، داستان مهر و ماه است که میگویند ماه عاشق خورشید بود، ولی هر شب خوابش میبرد و نمیتوانست خورشید را ببیند. یک شب از ستارهای که کنارش است میخواهد که او را بیدار کند. ستاره او را بیدار میکند و ماه خورشید را میبیند و جلو خورشید میایستد و به او عشق میورزد و به این صورت آن شب دراز میشود و شب چله به وجود میآید. از این داستانها در ادبیات زیاد دیده میشود.
چرا ادبیات معاصر ما متوجه این همه داستان و حکایت نیست در حالی که کشورهای غربی رو به تولید آیینهایی مثل کریسمس و جشن هالوین کردهاند که قدمت بعضی از آنها شاید به یک قرن نرسد، ولی ما آیینهای چندهزار ساله خودمان را دور انداختهایم.
متأسفانه ما وقتی به دوره معاصر میرسیم یک جریان منحط فکری بر ادبیات و به ویژه ادبیات داستانی ما حاکم میشود. آن هم جریانی است که تحت تأثیر تفکر خطرناک شوروی است و همه چیز را از دریچه تنگ مارکسیست یا ایدئولوژی خودش نگاه میکند. در چنین رویکردی هر اشارهای به هر آیین ایرانی مخالف آرمانهای مبارزه با استعمار خلق و این حرفها بیان میشود و به شدت حذف میشود. متأسفانه جریان ادبی که از حدود دهه ۳۰ بر ایران حاکم میشود و حتی تا دهه ۶۰ و ۷۰ ادامه پیدا میکند، به شدت در حذف جریانهای ادبی مختلف که متوجه آیینهای ملی و فرهنگهای محلی ماست موفق میشود. چون اینها را در بهترین حالت بازیهای بیارزشی میبیند که کمکی به نجات خلق نمیکند. در حالی که اینها ارزش هویتسازانه، ارزشهای وحدتبخش ملی و ارزشهایی است که به آدمها کمک میکند. داشتن یک روایت در زندگی برای اینکه بر اساس آن روایت زندگی خودش را پیش ببرد، مهم است و تمام این آیینها به ما چنین روایتهایی را به رایگان اهدا میکنند. دلیل اینکه این توجه به اسطوره در غرب هست و بسیاری از داستانها به بهانههای مختلف و به هر شکلی که شده میخواهند به یک اسطوره کهن مثل اودیسه هومر و به ژئوس و... به نحوی اشاره کنند، که خیلی هم در فرهنگ آنها پرشمار نیستند، این است که این اتفاق میتواند هویتبخش و به اصطلاح معنابخش باشد. این اساطیر چندین نقش مهم در زندگی انسان مدرن دارند که مهمترین آن جنبه هویتبخشی و جنبه روایتِ رهاییبخش است. حداقل این است که خوراک بسیار جذاب و سرگرم کنندهای برای تولید محتوای جذاب در اختیار ما قرار میدهند. سرانجام قصهای که برای آدمها آشناست جذابتر از قصهای است که با آن آشنا نیست. به این خاطر است که شما در آثار روز دنیا، مثلاً در سریال بازی تاج و تخت اشارات مکرر به اسطورههای کهن حتی آریایی میبینید. مثلاً اهورامزدا به جمشید هشدار میدهد و میگوید یک زمستانی خواهد آمد که برف همه جا را در بر میگیرد و وحشیها از شمال حمله میکنند، پس دژ و دیواری بساز و جلو آنها را بگیر و همه آدمها را به داخل همان دژ ببر. خب این چیست؟ این همان شعار معروف سریال است، یعنی زمستان در راه است. اگر خواستید متن کاملش را بخوانید آن را در کتاب وندیداد فرگرد دوم میبینید. همچنین ایده هفت اقلیم که اساساً یک ایده ایرانی است.
نقشه این هفت اقلیم در فرهنگ ایرانی وجود دارد.
ما چندین دهه است که از دریچه تنگ ایدئولوژی نگاه کردیم و فریبخوردگان اندیشه غرب و شرق از فرهنگ ما افسانهزدایی کردهاند. پدربزرگ و مادربزرگهای ما کلی قصه از جن و امیر ارسلان نامدار و سمک عیار و شاهنامه و غیره و غیره دارند که امروزه میتوانیم آنها را به کار ببریم. البته این مژده را بدهم که من معتقدم اتفاقاً ادبیات دهه ۹۰ به این موضوعات علاقهمند شده است. اگر ادبیات دهه ۴۰ و ۵۰ ادبیات چپ است، اگر ادبیات دهه ۷۰ ادبیات پیروان هوشنگ گلشیری است، اگر دهه ۸۰ ادبیات آپارتمانی است، ادبیات دهه ۹۰ به اعتقاد من ادبیات تنوع است. یعنی انواع روایتها و فضاهای کاملاً متنوع داستانی دارد در ادبیات ما شکل میگیرد که این خیلی ارزشمند است. من همین حالا میتوانم دهها کتاب برای شما نام ببرم که به اسطورههای کهن ارجاع دادهاند. یعنی ناگهان یادشان افتاده که ما چنین اسطورههایی داریم. نسل جوان و نسل پنجم ادبیات داستانی ایران این بازگشت به اساطیر و بهرهگیری از اساطیرمان، بازآفرینی اساطیرمان و حتی ساختنش را شروع کرده است.
البته یک مشکلی که در توجه به آیین و اساطیر داریم نگاه خلاصهسازی صرف آنها برای کودک و نوجوان است. به نحوی که قصد جلوتر آمدن از خلاصهسازی متون کهن نداریم و در فکر تولید محتوای جدید و متنوع نیستیم.
خود این اتفاق بدی نیست. بسیاری از مردم شاهنامه را نمیخواندند اما حالا میتوانند بخوانند اما با شما موافقم که چرا بزرگسالان ما هم نباید به سراغ شاهنامه و اساطیر بروند. فکر میکنم در این حوزه داستاننویسان بزرگسال هم به نوعی از داستانهای کهن در داستان امروزی خودشان بهره میگیرند. این مسئله سبب میشود کسی که این داستان را میخواند بگوید چقدر جالب، بروم اصل داستان را هم بخوانم.
این بازگوییها از متون کهن خوب است. دلیل اینکه ما پیشتر نمیرفتیم این بود که اساساً اینها را مناسب بزرگسال نمیدیدیم و تازه بد هم میدیدیم. ولی فکر میکنم این حرکت آغاز و توجه ما به متون کهن جلب شده است و داریم برای کودکان و بزرگسالان توأمان مینویسیم. در غرب حوزهای که در آن خیلی از متون کهنشان استفاده میکنند در بخش ادبیات گمانهزن است که ما به آن فانتزی میگوییم. ارباب حلقهها و... .
یعنی ادبیات گمانهزن و یا فانتزی ما، با وجود ظرفیت و پیشینهای که در آن داریم، بسیار لاغر است.
بله اینجا هم ما تا چند سال پیش اصلاً ادبیات گمانهزن یا فانتزی نداشتیم. یعنی هیچ کس توجهی به این موضوع نمیکرد. اکنون خوشبختانه نویسندگان بسیار خوبی در این حوزه ظهور کردهاند. کتابفروشی ادبیات گمانهزن در تهران داریم، یکسری ناشران تخصصی ادبیات گمانهزن و همچنین جایزه ادبی ادبیات گمانهزن داریم. اغلب آثار ادبیات گمانهزن که من الان به خاطرم میآید از ادبیات کهن ما بهره گرفتهاند که این هم اتفاق خوبی است و ما در سالهای پیش رو ثمرات آن را خواهیم دید.
نظر شما