موقعیتهایی که برای آدمها در زندگی پیش میآید حق و باطل را در هم میآمیزد و موجب میشود انسان در تشخیص حق از باطل دچار مشقت و سختی شود و به راحتی حق و باطل از هم روشن نشود. از امیرالمؤمنین(ع) سؤال میکنند اصحاب شما اهل نماز، روزه و اهل معنویت هستند و در جبهه مقابل هم شبیه آن را انجام میدهند؛ چطور باید در اینجا حق و باطل را تشخیص دهیم؟ امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ به این پرسش میفرمایند: «إِنَّ الحَقَّ لا یعرَفُ بِالرِّجَالِ؛ اِعرِفِ الحَقَّ، تَعرِف أهلَهُ» تعریف اهل حق با قدر مردان شناخته نمیشود.
انسانهایی که عنوان دارند لزوماً در جبهه حق قرار نمیگیرند و حق را نمیشود با اینها شناخت؛ پس از اینکه حق را شناختید میتوانید به شناخت جبهه حق بپردازید.
در آیه ۱۷۵ سوره اعراف خداوند میفرماید: «و بخوان بر این مردم (بر قوم یهود) حکایت آن کس (بلعم باعورا) را که ما آیات خود را به او عطا کردیم و او از آن آیات بیرون رفت و شیطان او را تعقیب کرد تا از گمراهان عالم گردید».
اینکه قرآن میفرماید کسی که آیات را به او عطا کردیم این لحن نشان میدهد خداوند کرامات و معارف خاصی به او داده بوده است فردی بوده دارای کرامات معنوی و خاص.
علامه طباطبایی(ره) میگوید: آن فرد مقامات معنوی و عرفانی داشته است و چه بسا اهل کشف و شهود بوده اما چنین فردی وقتی در مقابل امام زمان خودش قرار میگیرد از آیات الهی که به او داده بودند خارج میشود؛ انگار این آیات پوشش و وجهه و موقعیت اجتماعی برای او ساخته بود.
از تفسیر علی بن ابراهیم قمی از امام رضا(ع) نقل میکنند که این فرد بلعم بن باعورا بوده که اسم اعظم پروردگار را دریافت کرده بود یعنی به مرتبهای رسیده بود که دعا میکرد و دعای او مستجاب میشد.
وقتی حضرت موسی(ع) قومش را حرکت میدهد که از دست فرعون نجات پیدا کنند، فرعون سراغ بلعم باعورا میآید که دعا کن موسی جایی متوقف شود و ما بتوانیم او را دستگیر کنیم؛ او هم سوار حیوانی میشود تا همراه فرعونیان برود که به خواست خدا آن حیوان متوقف میشود و حرکت نمیکند.
آخرین رذیلهای که از قلب سالک خارج میشود حب جاه است
معمولاً کسی که به این مرتبه رسیده، از شهوات عبور کرده است ولی چه بسا غرور و حب جاه او همچنان باقی مانده باشد. چنان که حضرت امام(ره) در مباحث اخلاقیشان میفرمایند: آخرین رذیلهای که از قلب سالک خارج میشود حب جاه است و این غرور و تکبر ممکن است تا آخرین لحظه با آدم باشد و آدم را زمین بزند.
به عنوان مثال روزی فقیهی مثل آیتالله منتظری در مقابل حضرت امام خمینی(ره) قرار گرفت که زمان زیادی از عمر خود را در مبارزات علمی و عملی گذراند و در زمان طاغوت شکنجههای سختی را متحمل شد ولی از فردی که از نظر اعتقادی منحرف و از نظر رفتاری جنایتکار بود حمایت کرده و رودرروی حضرت امام(ره) قرار گرفت.
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «رُبَّ عَالِم قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ»؛ چه بسیاری از دانشمندی که حماقتش با او همراه است در حالی که علم او با اوست ولی این علم سودی به او نمیرساند.
این مسئله یعنی کسی ممکن است که فیلسوف یا مفسر یا معلم اخلاق باشد اما علمش برایش فایدهای ندارد.
به تازگی آقای امجد، مطالبی را مطرح کردند که با اصول اساسی اسلام و مذهب شیعه در تعارض است. قرآن به ما میگوید فتنهانگیزی و اختلافافکنی بین مسلمانان جرمش بیش از قتل و آدمکشی است. وقتی میبینیم فردی چندین سال فتنهگری کرده است و چندین سال با ابزار رسانهای خودش اعتراف کرده که راههای دور زدن تحریم را به آمریکاییها نشان داده است، خودش اعتراف کرده که رفت و آمد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی که نماد تمام ارزشهای ایرانی و اسلامی بوده را به دست دشمنان داده و در حوادث سال ۹۶ رسماً آموزش رفتار تروریستی و تخریب میداده است؛ چطور میتوانیم اسم شهید روی چنین فردی بگذاریم؟
نباید بزرگی آدمها چشممان را پر کند تا حق را نبینیم. زمانی که آشنایی با قرآن و عترت داشته باشیم و عقلانیت را به کمک بگیریم میتوانیم سخن فرد را مورد بررسی قرار داده و متوجه شویم آن سخن خطاست هرچند که سخن از فردی مثل آقای امجد باشد.
ما باید این بصیرت را پیدا کنیم تا وقتی افراد دچار سقوط شدند ما با آنها دچار سقوط نشویم.
نظر شما