تحولات لبنان و فلسطین

۱۷ دی ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۲
کد خبر: 734991

هجدهم دی ماه ۱۳۴۶ وقتی مردم ایران از درگذشت اسطوره و قهرمان ورزش اول کشور، غلامرضا تختی خبردار شدند کمتر کسی این واقعیت را می‌توانست قبول کند.

تختی زنده است !

آن‌ها به همدیگر می‌گفتند خبر صحت ندارد؛ جهان پهلوان زنده است. خبر اما ناباورانه تأیید شد ولی باز هم جایی در ذهن دوستداران تختی باز نکرد؛ آن‌هایی که معتقدند پهلوان‌ها هیچ وقت نمی‌میرند.حالا که ۵۳ سال از مرگ جهان‌پهلوان می‌گذرد، موزه‌ها و مرکز اسناد آستان قدس رضوی، تنها جایی است که می‌توان گوشه‌هایی از زندگی تختی را پی گرفت. در گفت‌وگو با راحله یگانه، کارشناس ارشد علم اطلاعات و دانش‌شناسی و کارشناس کتابخانه تخصصی تاریخ در سازمان کتابخانه‌ها، موزه‌ها و مرکز اسناد آستان قدس رضوی، از زندگی این پهلوان افسانه‌ای پرسیدیم و از مرگ ناباورانه‌اش. آنچه در ادامه می‌خوانید برش‌هایی از این گفت‌وگوست که بر پایه اسناد بازمانده از غلامرضا تختی انجام شد. 

غلامرضا پسر ارباب‌رجب

غلامرضا تختی فرزند رجب به شماره شناسنامه ۵۰۰ صادره از تهران، ۵ شهریور ۱۳۰۹ در خانواده‌ای فقیر در محله خانی‌آباد چشم به جهان گشود. اجداد او همدانی بودند. پدرش رجب‌خان، غیر از وی دو پسر و دو دختر دیگر نیز داشت که همه آن‌ها از غلامرضا بزرگ‌تر بودند. به پدر تختی «ارباب‌رجب» می‌گفتند؛ به خاطر ۳۰ هزار متر زمینی که در جنوب تهران داشت. او یخچالدار بود؛ یخچال‌های طبیعی قدیم، اما رضاخان پهلوی برای ساخت راه‌آهن، زمین‌هایش را تصاحب کرد؛ پدرش از هستی ساقط شد. اولین نفرت‌ها از خاندان پهلوی، از همین جا در دل کودک آن سال‌ها ریشه دواند. واقعه‌ای که در کودکی غلامرضا روی داد و ضربه‌ای بزرگ و فراموش‌نشدنی بر روح او وارد کرد، آن بود که مرحوم پدرش برای تأمین معاش خانواده ناچار شد حتی خانه مسکونی خود را گرو بگذارد.

در جست‌وجوی آب و نان

تختی در دبستان حکیم نظامی تهران تحصیلات ابتدایی خود را گذراند. وی در عرصه درس و مدرسه نتوانست کار را به انتها برساند؛ چرا که به علت بی‌بضاعتی و فقر مالی مشغول به کار شد. شادروان تختی در مصاحبه‌ای با اشاره به فقر و مشقت زمان نوجوانی‌اش می‌گوید: «با آنکه علاقه فراوانی به ورزش داشتم، مجبور بودم که در جست‌وجوی کاری برآیم. زندگی، نان و آب لازم داشت. برای مدتی به خوزستان رفتم و در ازای روزی هفت یا هشت تومان، کار کردم. دنیا در حال جنگ (جنگ جهانی دوم) بود، زندگی به سختی می‌گذشت».

غلامرضا تختی پس از ترک تحصیل به ورزش‌های زورخانه‌ای و کشتی روی آورد. پهلوان «سیدعلی حق‌شناس» که در آن دوران به عنوان پهلوان اول تهران و ایران محسوب می‌شد، استاد، غلامرضا تختی بود. لازم به ذکر است که غلامرضا در سال ۱۳۲۷ به خدمت مقدس سربازی رفت و در همان سال نیز به استخدام اداره راه‌آهن درآمد.تختی عضو جبهه ملی ایران بوده و در نهضت ملی‌ شدن نفت در ایران فعالیت داشت.

جلودار کاروان

با توجه به علاقه و رفت و آمد تختی در جبهه ملی ایران و ریاست سازمان ورزشکاران و عضویت در شورای مرکزی جبهه ملی او، مهندس حسیبی را سرپرست پسرش - بابک - می‌کند. روزی هم که هواداران مصدق برای دیدن او به احمدآباد رفتند، تختی با عکس بزرگی از مصدق که در دست داشت، جلودار کاروان بود. رفت ‌و آمدهای غلامرضا تختی به جبهه ملی و عضویت در شورای مرکزی آن سبب شد تا از سوی ساواک به عنوان یک «ناراضی» شناخته شود. از این روی، دستگاه ورزشی بنا به تصمیم سازمان امنیت و اطلاعات کشور، از تمرین‌های تختی جلوگیری می‌کرد و به هر شکل می‌کوشید تا از حضور او در مجامع ورزشی بین‌المللی که با استقبال کنفدراسیون دانشجویان ایرانی روبه‌رو می‌شد، جلوگیری کند.

دستگیرم کنید!

غلامرضا تختی از سال ۱۳۴۲ بارها به ساواک احضار شد. اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیک کردن او به دربار و حکومت، فشارها را بر تختی افزایش دادند. حتی در مواردی تختی از ورود به ورزشگاه‌ها منع می‌شد. او پس از دوری دوساله از رقابت‌های ورزشی برای چهارمین ‌بار در بازی‌های المپیک شرکت کرد و برای نخستین بار در این بازی‌ها مدالی کسب نکرد. میرزایی با استناد به اسناد به جا مانده بیان می‌کند که گویا حکومت میل داشت تختی بدون تمرین و آمادگی جسمی و روحی در میدان حاضر شود و با شکست ‌خوردن، محبوبیتش را در میان مردم از دست بدهد. از سوی دیگر مردم نیز خواهان شرکت او در مسابقات جهانی بودند. هنگام درگذشت محمد مصدق در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۴۵، غلامرضا تختی به تهدید مأموران نظامی و امنیتی مبنی بر خودداری از سفر به احمدآباد گوش فرا نداد و به افسران می‌گفت «دستگیرم کنید!».

غلام همه ائمه اطهارم

غلامرضا تختی در دوران اوج و شکوفایی خود و در دوره‌ای که حضورش در هر مجلس و محفل همه نگاه‌ها را به سوی خود جلب می‌کرد؛ هنگامی که وارد مسجدی می‌شد به خاطر به هم نخوردن نظم مجلس در کمال تواضع جلو درب می‌نشست. او یک بار در پاسخ ابراز محبت روحانی مسجد که بالای منبر از او تجلیل کرد گفت: «آقا از شما تشکر می‌کنم که به من محبت کردید. این را بدانید که من نه تنها به دلیل اینکه اسمم غلام رضاست، غلام حضرت رضا هستم بلکه غلام همه ائمه اطهارم و از خدا می‌خواهم که تا پایان عمر توفیق انجام فرایض مذهبی را داشته باشم و یک مسلمان واقعی باشم». 

هر چه دارم از تو دارم

عشق به اهل بیت(ع) در غلامرضا تختی آن قدر بود که پیش از هر مسابقه به زیارت حضرت رضا(ع) می‌رفت و در بازگشت از مسابقات نیز دوباره امام رضا(ع) را زیارت می‌کرد. حسین شاه‌حسینی از دوستان صمیمی تختی نقل می‌کند: آخرین باری که رفت مشهد، خواهش کرد آخر شب و پس از خروج زائران، چند دقیقه به او اجازه داده شود که در حرم باشد. موافقت شد. چراغ‌های حرم خاموش بود که وارد شد. حدود یک ربع کنار ضریح به راز و نیاز پرداخت. دو دست را محکم به پنجره ضریح قفل کرده بود و صورتش را چسبانده بود. به شدت می‌گریست و ناله می‌کرد: «یا امام رضا، من غلامرضا، غلام تو هستم، هر چه دارم از تو دارم کمکم کن درمانده نشوم. تا حالا آبروی مرا حفظ کردی، نگذار بین مردم بی‌آبرو شوم. به من روحیه و توان بده تا بتوانم در خدمت مردم باشم. تو خیلی چیزها به من دادی، به کمکت احتیاج دارم... ناامیدم نکن... راضی‌ام به رضای خدا! امام رضا، از خدمتت مرخص می‌شوم». پشت به در و تعظیم‌کنان خارج شد. 

پهلوانان نمی‌میرند

پس از فوت آقای تختی، کسی در ثبت احوال تهران، به خودش اجازه نداد شناسنامه جهان پهلوان تختی را باطل کند! کارمندان ثبت احوال هم مثل همه مردم ایران معتقد بودند تختی زنده است. معتقد بودند پهلوان‌ها هیچ وقت نمی‌میرند!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.