به نظر میرسد نظریهپردازان آمریکایی و اروپایی بیش از همه این موضوع را جدی میدانند و درصدد شناخت ابعاد آن برآمدهاند. از سخنرانی سال ۲۰۱۸ نوام چامسکی باعنوان «زوال قدرت آمریکا» گرفته تا کتاب «نسلها» که در سال ۱۹۹۱ منتشر شده و با پیشبینی دقیقش از بحران ۲۰۲۰ تعجب آمریکاییها را برانگیخت.
رهبر انقلاب در دیدار اخیرشان درباره همین گزاره گفتند: «این مسئله سقوط ترامپ با این وضع مفتضح و حوادثی که حول و حوش این قضیه اتفاق افتاد، این افول یک رئیسجمهور ناباب نبود؛ افول آبروی آمریکا بود، افول قدرت آمریکا بود، افول انتظام اجتماعی آمریکا بود؛ این را من نمیگویم، این را خودهایشان گفتند؛ صاحبنظران برجسته سیاسیشان اعلام کردند که نظام آمریکا از درون پوسیده است».
ترامپ و سیطره چهارساله اخلاق و سیاستهایش به تنهایی برای شیوع حس بحرانزدگی برای آمریکاییها کافی بود اما سایه انداختن هراس دائمی از ورود به جنگی جدید در نتیجه سیاستهای ترامپ هم اضافه شد و درنهایت به نقطه بحرانی عجیبی رسید که بسیاری هنوز هم شرارههای آن را برای شعلهور کردن یک جنگ داخلی در آمریکا خاموش نمیبینند. همه اینها را باید در کنار شیوع کووید۱۹ دید که مهر پایانی بر آرامش جامعه آمریکا زد و درنهایت سبب بحرانهای پیاپی شد چنانکه مردم و اقشار نخبه این کشور، بیشتر به سمت گزاره «افول آمریکا» سوق پیدا کردند.
اندرو باسویچ، تاریخدان آمریکایی در مقاله اخیرش با نام «پایان امپراتوری» توضیح داده چرا «خورشید بر امپراتوری آمریکا غروب کرده». باسویچ با رویکرد انتقادی نسبت به سلطه آمریکا، پایه استدلالش را بر خیزش عمومی مردم علیه فقر ساختاری و نژادپرستی در نظام اجتماعی آمریکا قرار داده. این تاریخدان آمریکایی میگوید: «این فقر و نژادپرستی در جامعه آمریکا سالهاست که برای دنیا و البته خود آمریکاییها روشن شده اما در دوره ترامپ و سهلانگاری ظالمانه در کنترل کرونا تبدیل به باوری غیرقابل خدشه شد... و عصر سلطه ایالات متحده دیگر به پایان رسیده است».
مسئلهای که حضرت آیتالله خامنهای هم به آن اشاره کردند: «این را خود [نظریهپردازان] آمریکایی هم گفتند که نظام اجتماعی آمریکا از درون پوسیده».
اما همه مقالات ناظر به پیشبینی پایان عصر سلطه آمریکا، این قدرها هم متأخر نیستند. برخی از آنها مانند نظریه امانوئل والرشتاین، جامعهشناس مطرح آمریکایی به چند دهه پیش برمیگردد. او مقاله سال ۲۰۱۳ خود را با عنوان «پیامدهای فروپاشی آمریکا» با این جملات آغاز میکند: من مدت زمان درازی است که این مسئله را به بحث گذاشتهام. افول قدرت هژمونیک ایالات متحده از دهه ۷۰میلادی آغاز شد و این افول آرام، در دوره جورج بوش شتاب گرفت. نخستین بار نوشتن در این مورد را در دهه ۸۰ آغاز کردم. در آن زمان همه اردوگاههای سیاسی به این بحث واکنش دادند و آن را به عنوان بحثی نامعقول رد میکردند.
والرشتاین سپس نقطه عطف تغییر نگاه آمریکاییها را این طور شرح میدهد: «اما پس از شکستن حباب ۲۰۰۸، تغییر نظر صاحبنظران و عامه مردم آغاز شد. امروز، درصد بزرگی از آمریکاییها واقعیت افول قدرت، جایگاه و نفوذ
ایالات متحده را پذیرفتهاند. این پذیرش در ایالات متحده کاملاً با اکراه صورت پذیرفته. سیاستمداران و صاحبنظران در پیشنهاد اینکه چگونه هنوز میتوان جلو این افول را گرفت با هم رقابت میکنند. به باور من این فرایند بازگشتناپذیر است».تغییر نگاه آمریکاییها و صاحبنظران در دهه ۹۰ میلادی، نشانهها و موارد دیگری هم دارد. انتشار کتاب «نسلها» که اوایل سال پیش در رسانههای آمریکایی مورد توجه قرار گرفت به همین سالها باز میگردد. کتابی که در آن، ویلیام اشتراوس و نیل هاو، دو کارشناس ادوار تاریخی به دقت پیشبینی میکنند آمریکا در سال ۲۰۲۰ دچار بحرانی جدی خواهد شد که عصر سلطه قدرت ایالات متحده را پایان خواهد بخشید.
نوام چامسکی، یکی از شناختهشدهترین نظریهپردازان آمریکایی هم جزو معتقدان به «افول هیمنه آمریکا»است. هرچند او از زاویهای دیگر به این اتفاق مینگرد و دلایل دیگری هم برای این پیشبینی ارائه میدهد. چامسکی که رویکردهای ضدکاپیتالیستی و ضد امپریالیستیاش بر جنبشهای منتقد نئولیبرالیسم تأثیر بسزایی داشته، در مقاله سال ۲۰۱۱ خود با عنوان «افول آمریکا: علتها و نتایج» مینویسد: «این افول در حقیقت درست از نقطه اوج قدرت آمریکا کمی پس از جنگ جهانی دوم در جریان بوده است و حرفهای پرطمطراق درباره پیروزیهای پیاپی در دهه ۹۰ چیزی جز خودفریبی نبوده است». چامسکی در مقام محاجه با نظریات دیگر موجود در باره اتفاقی که پس از افول آمریکا خواهد افتاد اضافه میکند: این نتیجهگیری معمول که قدرت به چین و هند منتقل خواهد شد هم بسیار مشکوک است. آنها کشورهای فقیری هستند که مشکلات داخلی زیادی دارند. بدون شک جهان، متنوعتر شده اما با وجود افول آمریکا در آینده قابل پیشبینی، هیچ رقیبی برای قدرت هژمونیک جهانی وجود ندارد.
در واقع چامسکی معتقد است پایان قدرت آمریکا هم به واسطه ویژگیهای درونی خود او اتفاق میافتد و پای هیچ قدرت خارجی که با آن برابری کند و قادر به درهمشکستنش باشد، در میان نیست. دیدگاهی که البته هواداران و باورمندان دیگری هم نظیر فرید زکریا صاحبنظر و مجری CNN دارد.
جیمز پتراس، استاد برجسته جامعهشناسی دانشگاه بینگهمتون نیز در خیل باورمندان به افول آمریکاست که کتابی به نام «صهیونیسم، نظامیگری و افول قدرت آمریکا» را در سال ۲۰۱۰ منتشر کرد و بحث و جنجالهای زیادی را برانگیخت. او در این کتاب از یک سو استدلال میکند سیاست آمریکا در حمایت از اسرائیل در خاورمیانه چطور به افول قدرت ایالات متحده منجر شده است و از سوی دیگر توضیح میدهد چگونه اقتصاد آمریکا به رکود افتاده و به علت جنگهای پیاپی از بازسازی خود بازمانده است. بنابراین آمریکا قدرت داخلی و خارجی خود را از دست داده و وارد عصر افول سلطهاش شده است. پتراس برخلاف چامسکی، نیروهای ضدامپریالیستی در آسیا و آفریقا را که از قضا جنبشهای سکولار، دموکراتیک یا سوسیالیست نیستند و اتفاقا دینی و قومی هستند کنشگران این تقابل میداند.
بر این اساس دستکم یک دهه از قاطعیت نظریهپردازان آمریکایی درباره آغاز عصر افول هژمونی آمریکا میگذرد و این مسئله امروز در میان آنان امری بدیهی تلقی میشود. آنچه این روزها برای این لایه نخبگانی جذابتر است، پژوهش و محاجه درباره علل و عواقب این افول است و به منظور اثرگذاری بر تمدن جایگزین، بیشتر مایلند بر این بعد تمرکز کنند که آیا جهان پس از این افول، جهانی چندقطبی با قدرتهای متکثر خواهد بود یا جهانی تکقطبی با قدرت مرکزی مقتدر؟ پرسشی که ما نیز باید به آن بیندیشیم.
نظر شما