پیرمرد با چهره بشاش و شوخطبعش یادم آمد. انگار نه انگار گم شده بود. با همه شوخی میکرد. به بقیه گمشدهها دلداری میداد که اگه خانوادهتونم پیدا نشدن امام رضا هست؛ به خودم آمدم و گفتم: بله بله! گفت: هفته قبل یک پیرزن رو هم همزمان آوردن اینجا، بابام همش داره از اون برامون میگه. سر پیری و معرکهگیری! ۸۰ سالشه، خودش رو نمیتونیم جمع کنیم دنبال یکی مثل خودشم هست. خلاصه که این گمشدناش فیلمه تا ما رو سر کار بذاره، اگه اینجا اومد و آدرس اون پیرزنه رو خواست بهش ندین که دردسر میشه برامون.
نگاه سنگینی بهش انداختم و گفتم: آقا ما اطلاعات شخصی گمشدگان رو به کسی نمیدیم، نگران نباش، برو. یک ساعتی گذشت. پیرزنی که اون روز گم شده بود به اتاق آمد و گفت: گم شدم، پسرم. گفتم: حاجخانم هفته قبلم که این موقع گم شده بودید، ایراد نداره الآن اسمتون رو رد میکنیم به همه واحدها.گفت: پیری و فراموشی دیگه، اسمم رو ندین خانوادهم میدونن. میان اینجا پیدام میکنن.
-خب مراحل اداریش رو انجام میدیم.
چند دقیقهای گذشت، پیرمرد پیدایش شد. حاجخانم رو کرد بهش و گفت: حاجآقا ۱۰ دقیقه دیر کردین.پیرمرد لبخندی زد و گفت: دو رکعت نماز شکر برای آقا خوندم که شما رو دارم، دیرم شد. حالا جبران میکنم. بیا بریم.
گفتم: کجا آقا؟ ایشون گمشده هستند باید خانوادهشون بیاد.
شناسنامهش رو درآورد، گفت: خب آقاشم دیگه. اینا سجلدم؛ زنمه. رفیقامم شاهدن. میخوای بیارمشون؟شناسنامه را دیدم، تاریخ عقد مال یک هفته قبل بود. تازه دوزاریم جا افتاد که این گمشدنها قرار عاشقانه بوده که چند باری تکرار شده. به آن فرزند خوشخیال فکر میکردم که میخواست پدر تنها باشد.
خندیدم، گفتم: مبارک باشه حاج آقا. خندید و گفت: پسرم! ما که دو تامون آفتاب لب بومیم. دیگه چیزی ازمون نمونده. نه پسرای من موافقن، نه بچههای حاجخانم. میاییم حرم و درددل میکنیم، گفتیم حلال باشه. همینم لطف امام رضاست.
حاجخانم را با حاجآقا فرستادیم. گنبد آقا روبهرویم بود. در دلم به آقا گفتم: از فرزند مهربانتری! چه جایی از اینجا بهتر برای از عشق گفتن، از خانواده گفتن، از درد گفتن، رنجها و کینهها را زدودن و با هم بودن. معجزه تو همین پناه عاشقان باشد برای من بس است. دل آزرده ما را به نسیمی بنواز یعنی آن جان ز تن رفته به تن باز رسان (حافظ)
نظر شما