تولد گابریل خوزه گارسیا مارکِز رماننویس، نویسنده، روزنامهنگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی است. گابریل گارسیا مارکز برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۲ را بیش از سایر آثارش به خاطر رمان «صد سال تنهایی» چاپ ۱۹۶۷ میشناسند که یکی از پرفروشترین کتابهای جهان است.
در روز تولد این نویسنده میخواهیم در مورد شاهکار او «صد سال تنهایی» بیشتر بدانیم. شاید همین آگاهی بهترین کاری است که میتوان امروز در مورد مارکز انجام داد. اگر میخواهیم مارکز را بشناسیم نباید برای آشنایی با او صاف سراغ «صد سال تنهایی» رفت. درست است که مارکز با «صد سال تنهایی» به ما ایرانیها معرفی شد (صد سال تنهایی ۴۳ترجمه دارد) و این کتاب هم مشهورترین رمان استاد به حساب میآید، اما این کتاب یکی از سختخوانترین رمانهای عالم است و اگر کسی بدون داشتن پیشزمینهای از کارهای مارکز یا ادبیات آمریکای لاتین سراغش برود، در عمل چیز چندانی دستش را نخواهد گرفت.
«صد سال تنهایی» را «رمان رمانها»، «آخرین رمان تاریخ» و کلی چیز دیگر لقب دادهاند. اما راستش را بخواهید واقعاً این رمان بزرگ، داستان خاص و سرراستی که بشود در یکی دوتا خط تعریفش کرد ندارد. رمان به شرح زندگی ۶ نسل از خانواده بوئندیا پرداخته که بعضیهایشان همان وسط مسطها ناپدید میشوند، بعضیها میمیرند و بعضیها نمیمیرند،... آئورلیانو، نوزاد تازه به دنیا آمده آمارانتا اورسولا طعمه مورچهها میشود،... رمدیوس هم درست مقابل چشم همه به آسمان میرود. واقعاً به همین آشفتگی. با این حال، خواندن این کتاب یکی از لذتبخشترین تجربیاتی است که هر کسی میتواند در طول عمرش داشته باشد. چراکه رمان مارکز پر است از ایدههای خلاقانهای که حتی پس از تمام شدن کتاب هم همینطور توی سر خواننده ادامه پیدا میکند.
داستانهای کوتاه، بهترین شروع
اما اگر از آن دسته کتابخوانهایی هستید که تازه میخواهید پرونده مارکز را باز کنید و سراغ آثارش بروید بهتر است از داستانهای کوتاه او شروع کنید. مارکز در داستانهای کوتاهش، معمولاً سراغ سبک معروفش یعنی «رئالیسم جادویی» نمیرود و خیلی خلاقیتهای پیچیده به خرج نمیدهد. بعضی از داستانهایش بدون عنصر جادو هستند و در مورد بقیه هم حداکثر در هر داستان یک ایده جادویی رو میکند. مثلاً در یک داستان، پیرمردی دوتا بال دارد و مسئله برخورد بقیه افراد با این وضعیت است.
«دوازده داستان سرگردان» با ترجمه بهمن فرزانه میتواند گزینه خیلی خوبی از میان انبوه مجموعه داستانهای کوتاه مارکز باشد. این را پیدا نکردید، سراغ ترجمههای احمد گلشیری بروید.
چرا باید مارکز بخوانیم؟
معمولاً در کلاسهای داستاننویسی خواندن آثار مارکز را پیشنهاد میدهند و میبینیم ناشران دست به انتشار ترجمههای چندباره از این نویسنده زدهاند. علت این همه توجه به مارکز چیست و چرا باید داستانهای مارکز را بخوانیم؟
مارکز اگرچه مخترع سبک «رئالیسم جادویی» نیست، اما بهترین نماینده آن و قصهگوی قهاری است و بیشتر از هر کس دیگری قدرت تخیل دارد، با این حال در نظر او بیشتر از خود قصه، نحوه بیان قصه است که اهمیت دارد. او نماینده مکتب فرانسوی رمان است و در داستانهایش حتی پیش پاافتادهترین امور را هم به نحوی بیان میکند که شکوه پیدا میکند. برخلاف داستاننویسهایی که باید از اول یک سوژه پرجذابیت را آماده داشته باشند، مارکز با هر سوژه سادهای میتواند داستان بنویسد. مثلاً تم اولیه رمان «ساعت نحس» شبنامههایی است که هر شب به قصد تخریب شخصیتهای یک منطقه میان اهالی آنجا پخش میشود. این داستان در زندگی واقعی مارکز اتفاق افتاده ولی در داستان به همین قدر محدود نمانده و ابعادی ازلی و ابدی پیدا کرده است.
مارکز طنز فوقالعادهای در کارهایش دارد که حتی تلخترین آثارش را هم شیرین و خواندنی میکند. این طنز در «زندهام که روایت کنم» به اوج میرسد و آنجا مارکز به ریش خودش هم میخندد. او همه چیز را بیپرده گفته است؛ ناشیگریهایش و موقعیتهای مضحکی که در آن قرار گرفته. مارکز همیشه با خواننده صادق است.
مارکز نویسنده «متعهد»ی است. از آنهایی که کلمه تعهد اصلاً برای او ابداع شده. او درباره مشکلات مردم ستمدیده آمریکای لاتین و علیه دیکتاتورها مینویسد. فقط درباره دوران دیکتاتوری آلنده در شیلی دو رمان نوشته: «پاییز پدرسالار» و «ماجرای اقامت پنهانی میگل لیتین در شیلی». هیچ نویسنده دیگری مانند مارکز اینهمه با دیکتاتورها درنیفتاده، برای همین است که خواندن رمانهای او، باب میل آدمهایی است که اخلاقگرا هستند.
نظر شما