تحولات منطقه

سبک زندگی اساس تحولات به نفع هر گونه پیشرفتی در جامعه است، به نحوی که می‌توان گفت جوهر و گوهر اصلی پیشرفت عبارت از اعتلا و ترقی در سبک زندگی است.

جوهر اصلی پیشرفت، اعتلا ی سبک زندگی اسلامی است
زمان مطالعه: ۶ دقیقه

ما در گفت‌وگو با دکتر مهدی جمشیدی، عضو گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به نسبت سبک زندگی و پیشرفت و پیوند آن‌ها با شعار سال یعنی «تولید، پشتیبانی‌ها، مانع‌زدایی‌ها» پرداخته‌ایم. 

برای شروع بد نیست به این پرسش بپردازیم دلیل برجسته کردن مقوله «پیشرفت» در برابر «توسعه» را در ادبیات رهبر انقلاب چه می‌دانید؟

پیشرفت اصولاً یک راه متمایز و منحصر به فرد است. در حدود یک دهه است بر اثر تذکر و تنبهی که آیت‌الله خامنه‌ای درزمینه مسائل و بلایایی که توسعه به همراه دارد داده‌اند، مسیر متفاوتی را با عنوان پیشرفت در پیش گرفتیم. این پیشرفت صرفاً یک لفاظی و یا اصطلاحی که جعل کرده باشیم، نیست بلکه حقیقتاً یک راه متفاوت و منحصر به فردی برای ترقی در ابعاد و لایه‌های ملی است.

اجمالاً باید گفت پیشرفت دست‌کم در دو عرصه با برنامه توسعه متفاوت است. نخست از این نظر که عدالت در پیشرفت، صدرنشین است؛ برخلاف برنامه توسعه که در آن عدالت امری حاشیه‌ای، عرضی و موقتی است. دوم اینکه در برنامه پیشرفت کمالات روحی و معنوی انسان‌ها و جوامع در نظر گرفته می‌شود، در حالی‌که این امور در برنامه توسعه به‌طور کلی از دستور کار خارج است و به انتخاب‌های شخصی و انتخاب‌های افراد واگذار می‌شود. 

نسبت مقوله پیشرفت با سبک زندگی چیست؟

در تبیین نسبت سبک زندگی با پیشرفت، رهبر انقلاب اشاره‌ای دارند که از آن برای توضیح مطلبم وام می‌گیرم. ایشان فرمودند برنامه پیشرفت برای آنکه معطوف به تمدن‌سازی اسلامی شود دست کم دو بعد دارد: وجوه سخت‌افزاری و وجوه نرم‌افزاری. وجه سخت افزاری نظامات اجتماعی عینی را دربرمی‌گیرد و وجه نرم افزاری سبک زندگی و زندگی فرهنگی و احوال و اوضاع روحی و معنوی افراد را.

 ایشان اشاره کردند اگر در ساحت اول یعنی وجه سخت‌افزاری، توسعه و ترقی پیدا کنیم، اما در وجه دوم دچار پسرفت و توقف شویم، پیشرفت حقیقی را تجربه نمی‌کنیم. پس جوهر و گوهر اصلی پیشرفت، اعتلا و ترقی در سبک زندگی است.

 این مطلب برآمده از نظریه اصالت فرهنگ است؛ به این معنا که فرهنگ جوهره و اساس زندگی انسان را تشکیل می‌دهد. مارکس وبر کتابی به عنوان اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌داری نوشته و این نظر را مطرح کرده که روحیه زندگی زاهدانه و مبتنی بر پس‌انداز و آینده‌نگری در میان پروتستان‌ها موجب شکل‌گیری نظام سرمایه‌داری شد. مطالعه علمی‌اش نشان می‌دهد بین این‌ها همبستگی مثبت وجود دارد و یکی از ریشه‌های اصلی نظام سرمایه‌داری عبارت است از اخلاق یا سبک زندگی پروتستانی.

این مطالعه کلاسیک که در مطالعات بعدی هم تأیید شد و به عنوان یکی از سرچشمه‌های علوم اجتماعی محسوب می‌شود، ما را به این نتیجه سوق می‌دهد که گویا پاره‌ای از اتفاقات اقتصادی در بیرون از عالم اقتصاد رخ می‌دهد و منظور ما از بیرون از عالم اقتصاد، در اینجا همان سبک زندگی است. بنابراین اگر سبک زندگی و نوع نگاه فرهنگی تغییر کند، تحولات و پیشرفت در عرصه‌های دیگر، هم وسعت پیدا می‌کند، هم عمق و ماندگاری.

در یک نگاه کلی اگر بخواهید سبک زندگی رایج امروز جامعه ایرانی را با نگاه به تأکیدی که رهبری بر مسئله تولید در چند سال اخیر داشته‌اند و در شعارهای سال نیز مشهود است، آسیب‌شناسی کنید به چه نکاتی اشاره می‌کنید؟

اشکالات بنیادی‌ای وجود دارد که در روح جمعی ما حلول کرده و نقش بازدارنده و بسیار جدی ایفا می‌کند که به چند مورد آن اشاره می‌کنم.

 نخستین مورد ترجیح منافع شخصی بر مصالح جمعی است؛ یعنی افراد خودفردی را بر خودجمعی ترجیح می‌دهند. اگر خود جمعی را ملت و یک جامعه در نظر بگیریم افراد در درجه اول به منافع ملی نمی‌اندیشند. روشن است جامعه‌ای که اینچنین نگاه می‌کند، فکر بلندمدت ندارد و حرکات و تکاپوهایش، همه منقطع از یکدیگر و معطوف به حوائج شخصی است و با همدیگر حالت هم‌افزایی ندارد.

اشکال دیگر به روحیه مصرف‌زدگی و مصرف‌گرایی برمی‌گردد. چنان‌که در دوره پهلوی مدگرایی در جامعه ما رواج پیدا کرد و به مصرف دامن زده می‌شد و بخش‌های عمده‌ای از مردم منتظر بودند یک نوع مد تازه به بازار بیاید و بتوانند آن را مصرف کنند. الان هم همین‌طور شده و همین مسیر ادامه پیدا کرده و برای بخش‌های عمده‌ای از مردم مصرف، لذت دارد و دنبال مصرف هستند و آن را یک ارزش قلمداد می‌کنند.

در بحث مصرف هم متأسفانه شاهدیم بیگانه‌گزینی آسیب‌های مصرف‌گرایی را تشدید می‌کند.

بله، اتفاق بدتر اینکه بیگانه‌گزینی در مصرف کالا رواج پیدا کرده است یعنی مصرف داخلی و کالای ایرانی در سبک زندگی ما ارج و بهایی ندارد و به آن اعتماد و اعتنا نمی‌کنیم و آنچه در خارج تولید می‌شود را بیشتر ارج می‌نهیم و در سبد انتخاب‌های شخصی‌مان قرار دارد.

 این تفکر در ما شکل نگرفته که دست‌کم حتی اگر کالای داخلی نسبت به برخی کالاهای خارجی کیفیت و تنوع کمتری دارد، باید یک دوره ریاضت بکشیم و کالای داخلی را مصرف کنیم تا تولیدات در مسیر عمل و تولید، رشد پیدا کنند؛ همچنان که برای کالاهای غربی این اتفاق افتاد. نمی‌شود یک جهش دفعی و ناگهانی را تجربه کرد و فارغ از مسیر عمل و مصرف، ناگهان کالای داخلی به همان سطح کیفیت برسد.

یک آسیب دیگر به عدم اتقان در کار برمی‌گردد. به متقن‌کاری و اینکه کالا و محصول ما از جنبه‌های مختلف قابل اعتنا و اتکا باشد عادت نکردیم. به تعبیری دچار کمیت‌زدگی و شل‌کاری شدیم.

مثل کسی که به خودش باور ندارد و صرفاً می‌خواهد تولید کرده و از مسیری که می‌خواهد عبور نماید و نسبت به نتایج بی‌اعتناست. این عدم اتقان و محکم کاری در کارها نیز به سبک زندگی ما برمی‌گردد؛ فقط در حوزه تولید هم نیست و در سایر کارهایمان نیز متأسفانه سخت می‌شود صفت اتقان را به آن‌ها نسبت داد.

آسیب بعدی کم‌کاری و تنبلی است. در دهه ۶۰ کار عبادت تلقی می‌شد و مبتنی بر عبادت‌انگاری کار حرکت می‌کردیم، بنابراین تولید زیاد داشتیم و مصرف کم؛ یعنی یک زندگی زاهدانه اما توأم با پرکاری، تولید زیاد و پر تحرکی. ریشه پرکاری می‌تواند برآمده از طلب دنیا، حرص و آز باشد. چنان که نظام سرمایه داری این کار را می‌کند و پیشرفت اقتصادی را به سودطلبی و انگیزه‌های شخصی و حرص و آز واگذار می‌کند.

اما در نگاه دینی اگر چه تولید حداکثری اصالت دارد، اما اصالتاً به سوداطلبی‌های شخصی ارجاع نمی‌دهد، بلکه نگاهش این است که خدمت به خلق و تولید ثروت برای جامعه دینی عبادت است و از این حیث یک فضیلت تلقی می‌شود. اما چنین تلقی از کار در جامعه ما وجود ندارد و کار عبادت محسوب نمی‌شود؛ بلکه یک امر مذموم و یک شر ضروری تلقی می‌شود که گریزی از آن نداریم. بنابراین تصور رایج این است هر قدر می‌شود باید از آن گریخت و چون به‌صورت کلی نمی‌شود فرار کرد، باید هر اندازه که می‌شود از زیر بار آن شانه خالی و فراغت را تجربه کنیم. از این رو زود از کار خسته می‌شویم، اما در عوض از تعطیلی و تنبلی و بیکاری هیچ گاه خسته نمی‌شویم.

ریشه این آسیب‌ها به کجا برمی‌گردد؟

در اوایل دوره مشروطیت، تجدد در قالب چند روشنفکر منحصر بود، اما در دوره پهلوی وجاهت ساختاری پیدا کرد و ساختارها سمت آن رفتند و در دوره پهلوی دوم بدنه اجتماعی نیز پیدا کرد. وقتی می‌گوییم تجدد در جامعه ما بدنه اجتماعی پیدا کرد یعنی به عنوان یک سبک زندگی در جامعه ما رایج شد.

این سبک زندگی مبتنی بر این پیش فرض بوده که پیشرفت در مورد ما اصلاً امکان تحقق ندارد. یعنی ما چاره‌ای جز پیروی از برنامه توسعه نداریم و هیچ راه متفاوتی وجود ندارد. علت هم غالب و حاکم بودن اتمسفر تجددی بر ساختارهای سیاسی و اجتماعی بوده است. هر چه تاریخمان پیش رفت، بیشتر در چنبره فضای تجدد گرفتار می‌شدیم و امکان راه متفاوت برای ما یک امکان خیال اندود و فرضی قلمداد می‌شد.

اما مسئله مهم‌تر، توجه به این نکته است که همچنان هواداران این سبک زندگی پس از انقلاب در اثر پاره‌ای از سیاست‌های حاکمیت، تولید و بازتولید شده‌اند و این اشکال بسیار جدی است. یعنی رگه‌هایی از نظر سیاستی در حاکمیت وجود داشته که موجب شده این بدنه اجتماعی از دهه دوم به بعد تحریک و ترغیب شوند و تا حدی هم گسترش پیدا کنند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.