به گزارش قدس آنلاین، بنابر اسناد و کتب تاریخی، پذیرش ولایتعهدی توسط امام رضا(ع) در اوایل ماه مبارک رمضان اتفاق افتاده است. در این ایام بود که مامون با اصرار فراوان که حتی با تهدید هم روبرو شد، امام را مجاب کرد تا ولایتعهدی او را بپذیرند.
ماجرای ولایتعهدی آن حضرت در کتب فروانی نقل شده است. از جمله این کتب، کتاب امام رضا(ع) و زندگی است که توسط مهدی مومنی نگاشته شده است. در ادامه این داستان تاریخی را به نقل از این کتاب باهم می خوانیم.
اصرار مامون به ولایتعهدی امام رضا(ع)
خلیفه از امام میخواست که خلافت را بپذیرد. به خوبی روشن بود که او در دادن این پیشنهاد جدی نیست. امام نیز نمی پذیرفت. چندین بار پافشاری کرد و امام نپذیرفت. یک روز وقتی از جلسه بیرون آمدیم، فضل بن سهل – وزیر ایرانی و سیاست مدار خلیفه – که به شدت از اصرار مامون خشمگین بود، فریاد زد: «تاکنون خلافت را ضایع تر از این ندیده بودم... م. .» در آخرین جلسه، خلیفه خیلی بلند و مقتدرانه گفت: «ای ابوالحسن! من خودم را از خلافت عزل می کنم و این ردای خلافت را به شما می بخشم و با شما در مقام خلیفه بیعت می کنم... م. .»
امام چنان پاسخی داد که دیگر خلیفه پیشنهاد خلافت را بر زبان نیاورد. ایشان وقتی رفتار فریب کارانه مامون را دید، فرمود: «اگر این خلافت از آنِ توست، پس خدا به تو داده و جایز نیست لباسی که خداوند به قامت تو پوشانیده است، از تن بیرون کنی وبه دیگری بپوشانی و واگذاری. اگر این مقام از آنِ تو نیست، پس حق واگذاری چیزی را که از آن تو نیست، نداری.»
پس از این جلسه، خلیفه دیگر پیشنهاد خلافت را مطرح نکرد. چند روزی به همین م نوال گذشت تا اینکه مامون گزینه دومی را پیش روی امام نهاد. او اصرار داشت که امام، ولایتعهدی را بپذیرد. بازهم امام قبول نکرد. حضرت دلایل خود را بیان کرد و در پایان رو به مامون گفت: «من در حیات تو مسموم از دنیا می روم و مظلومانه به شهادت می رسم. در حالیکه فرشتگان آسمان و زمین برمن می گریند و در سرزمین غربت، در کنار هارون الرشید دفن می شوم. »
سکوتی بر جلسه حاکم شد. خلیفه این سخنان را بهانه دانست. امام گفت: «اگر بخواهم قاتلم را نیز می توانم معرفی کنم ...» ناگهان لحن خلیفه تغییر کرد و با فریاد و بی احترامی، به حضرت گفت: «اگر نپذیری تو را خواهم کشت، یا ولایتعهدی ویا مرگ!»
اجبار خلیفه در جمع چند نفری ما خیلی دردآور و ترسناک بود اما امام خردمندانه با آرامش کامل و شجاعت تمام، با صدایی رسا فرمود: «خداوند مرا از اینکه خود را به هلاکت اندازم، نهی فرموده، اگر امر بدین گونه است هرکار که به نظرت رسیده، انجام ده و من ولایتعهدی را می پذیرم به شرط آنکه در عزل و نصب هیچ کس دخالت نکنم، شیوه های پیشین را تغییر ندهم و از دور مشاور و راهنما باشم.»
خلیفه به ناچار با پذیرش مشروط ولایتعهدی موافقت کرد. او حضرت را برگزید و دستور داد جشنی بگیرند.
انتهای پیام/
نظر شما