امام خمینی (س) بعد از عمل جراحی مدت 8 روز را در بیمارستان گذراندند، و با وجود مناسب بودن حال عمومیشان، علائم جدی عدم سلامتی یک به یک بروز می کرد، در روز دهم خرداد ماه پزشکان مصرف مقداری اندک از مایعات مثل کمپوت، شربت و چای را تجویز کردند، و به علت افزایش کراتین خون دو تن از پزشکان متخصص کلیه به نام های دکتر قدس و دکتر رهبر برای معاینه و مشاوره به ملاقات امام دعوت شدند، در نیمه های همین شب بود که امام دچار تنگی نفس و تند نفسی شدند که به مدت 28 دقیقه ادامه داشت، و حجم ادرار از همان نیمه شب رو به کاهش گذاشت.
اطلاعات بیشتر در زمینه سیر بیماری و رحلت امام خمینی را در مقاله رحلت امام خمینی | علت اصلی فوت امام خمینی چه بود؟ مطالعه کنید.
در ادامه سایر وقایع مرتبط با بیماری امام خمینی در روز دهم خرداد را ملاحظه می کنید.
برگزاری مراسم دعا برای سلامت حضرت امام (س) در شهرهای مخلتلف ایران و سایر کشورهای جهان
مراسم دعا برای سلامت امام خمینی (س) در ایران و سایر کشورها ادامه داشت، در لبنان مردم برای سلامت ایشان مراسم دعا برگزار کردند، در ایران نیز در خبرگزاری جمهوری اسلامی، سازمان بنادر و کشتی رانی، دانشگاه تربیت مدرس، نهضت سوادآموزی، بانک مرکزی، بنیاد مسکن انقلاب اسلامی، ساختمان مرکزی وزارت آموزش و پرورش، دانشکده الهیات و معارف دانشگاه تهران، نخست وزیری، ستاد و دانشکده علوم انتظامی نیروی زمینی و وزارت پست و تلگراف و تلفن مراسم دعا و نیایش برای بازگشت سلامت حضرت امام (س) برپا شد، به علاوه جامعه روحانیت مبارز در مسجد صاحب الزمان (عج الله تعالی فرجه) به برگزاری مراسم دعا اقدام کرد.
خاطره خانم دکتر طباطبایی از روزهای پایانی حیات امام خمینی (س)
خانم دکتر فاطمه طباطبایی، همسر حاج احمد آقا، در خاطراتشان از روزهای بستری شدن حضرت امام در بیمارستان در کتاب فصل صبر یاد کرده اند، ایشان در بخشی از خاطرات به روزی اشاره می کنند، که امام درخواست کرد دیگر علی (فرزند کوچک ایشان) به دیدار امام نرود، و این موضوع را گسستن آخرین تعلقات امام می دانند، در این کتاب آمده است: «یک روز من پیش امام بودم، امام داستانی را از یک عارف تعریف کردند. اسم آن عارف یادم نیست. گفتند که: «وقتی پایان عمر آن عارف بود، با خودش خلوت کرد، دید که تمام تعلقات خود را دور ریخته، یعنی به هیچی دلبستگی ندارد؛ فقط یک چیز از اینکه بتواند کاملاً به دوست بپیوندند، مانع می شود و آن بچه کوچکی در خانواده اش بود که به آن علاقه داشت و آن علاقه نمی گذاشت تمام وجودش خالی شود و بتواند به حق برسد.»
این قضیه را تعریف کردند و تمام شد. باز یکی دو روز گذشت. چون ما گاهی که می رفتیم، دکترها می گفتند: با امام حرف بزنید، بگذارید ایشان حرف بزنند تا برای ایشان حرکتی ایجاد کند و همین موجب بهتر شدن حالشان شود. ولی خوب حرف در آوردن از امام کار مشکلی بود. چون باید سوالی می کردیم که امام ذوقش را داشته باشند که در آن شرایط پاسخ بدهند. بنابراین هر کدام از ما که می رفتیم، دنبال این بودیم که چه بگوییم که امام خوششان بیاید، گوش کنند و به آن پاسخ دهند. آن قضیه هم گذشت، مدتی که گذشت دیدم کسی آمد و گفت که: امام گفتند: «علی را پیش من نیاور». من بلافاصله یاد حرف ایشان افتادم که آن داستان را بیخودی تعریف نکرده بودند. هیچی نگفتم، با کسی هم حرفی نزدم. فقط پرسیدم: امام نگفتند چرا؟ آن فرد پاسخ داد: چرا؛ من پرسیدم آقا، علی را بیاورم پیشتان؟ گفتند که: «نه، بچه کسل می شود، محیط بیمارستان اذیتش می کند. خسته می شود». ولی من متوجه شدم که مساله از جای دیگری آب می خورد. مگر فقط امروز بیمارستان کسل می کند؟ ده روز است که هر روز علی می آید. آقا مرتب سراغش را می گرفتند و می گفتند: «علی اگر بیدار شده، بیاید.»» (کتاب فصل صبر، صفحه 91 و 92)
نظر شما