این هم گفتنی است که ساعد باقری بیشترین نقش را در سرود ملی جمهوری اسلامی ایران داشته است، چنان که در شورایی که برای تدوین سرود ملی ایجاد شده بوده، در نهایت پیشنویس این شاعر در متن نهایی در نظر گرفته شده است. در واقع ساعد باقری شاعری است شاعرپرور که گویا بیش از دغدغه سرودن، دغدغه کار ادبی داشته است به خصوص در عرصه رسانه. هم در شعر فعال بوده است و هم در ترانه و شاید در این دومی بیشتر. ما در این نوشته بیشتر بر کارنامه شعری این شاعر نظر داریم و میخواهیم سیر تحول شعر او را از دوران جوانی یعنی دهه ۶۰ تا سالهای اخیر پی بگیریم.
نخستین مجموعه شعر
ساعد باقری را میشود از شاعرانی دانست که کارشان را در سالهای پیروزی انقلاب اسلامی شروع کردند و به واقع نخستین جوانان جریان شعر انقلاب بودند. قیصر امینپور، حسن حسینی، سلمان باقری، سهیل محمودی و یوسفعلی میرشکاک دیگر شاعران نامدار آن نسل هستند.
سال ۱۳۶۳ سال بابرکتی بود در شعر انقلاب اسلامی؛ در آن سال چند شاعر با انتشار مجموعه شعرهایشان به فضای چاپ و نشر کشور وارد شدند، قیصر امینپور با «تنفس صبح»، حسن حسینی با «همصدا با حلق اسماعیل» و ساعد باقری با «نجوای جنون» که نخستین مجموعه شعر اوست.
ساعد از آن پس تا سالها مجموعه شعری منتشر نکرد و حدود ۲۵ سال پس از «نجوای جنون» با دو کتاب «پیادهروی در اتوبوس» و «شبانگاهان» به میدان آمد که اولی شعرهایی در قالبهای نو و کلاسیک است و دومی مجموعهای است از ترانهها و تصنیفها. افزون بر این، او در عرصه پژوهش در شعر امروز هم فعال بوده و گزیدههای متعددی از شاعران متأخر فارسی به کوشش او و سهیل محمودی منتشر شده است. همچنین او با همکاری محمدرضا محمدی نیکو کتاب «شعر امروز» را منتشر کرده که یکی از بهترین آثار تحلیلی شعر امروز است.
نجوای جنون و شاعر جوان
نجوای جنون در زمان خودش از کتابهای قابل اعتنای این نسل بود. حال و هوای کلی این کتاب، همان حال و هوای رایج در شعر انقلاب است، شعرهایی با رنگ و بوی انقلابی و البته سرشار از اصطلاحات و ترکیباتی مثل «نماز خون»، «ظلمت و نور»، «خورشید» و امثال اینها.
چشم انتظار مانده است محراب، ای برادر
گاهِ نمازِ خون است، بشتاب ای برادر
واماندگان ظلمت در جستوجوی نورند
بر بامشان چو خورشید میتاب ای برادر
ولی ساعد باقری به این جریان و این زبان رایج که زبان عمومی شاعران انقلاب در زمان بود بسنده نمیکند و مسیرهای دیگری را هم تجربه میکند از جمله گرایش به مکتب هندی به خصوص شعر عبدالقادر بیدل.
رنگ و بوی خاموشی نیست با چراغ امشب
ذوقِ روشنی دارد چلچراغ داغ امشب
ای جوانه حسرت! این عطش فرو بنشان
خونفشانی زخم است آبیار باغ امشب
البته رویکرد ساعد باقری به مکتب هندی یا شعر بیدل، رویکردی معتدل و پذیرفتنی است. او نمیخواهد بیدلی شعر بگوید و از آنها باشد که شعرش با بیدل قابل تشخیص نیست. چون اگر این طور باشد که ما خود بیدل را داریم. او سعی میکند از بعضی عناصر و آرایههای بیدل استفاده کند و در عین حال از سنت شعر مکتب خراسانی و مکتب عراقی ما هم بیبهره نماند. در کنار این گونه غزلها، او چند چهارپاره و مثنوی هم در این کتاب دارد که از آن جمله است «باغ و باد و تیشه» که این شعر هم در قالب موسیقی ارائه شده و از ترانههای زیبای دهههای ۶۰ و ۷۰ بوده است.
هر چه میخواهد بگوید هر که میخواهد
هر چه میخواهد بگوید تلخ یا شیرین
من تو را میگویم ای باغ بهارآور
ای نماز آبها را قبله دیرین
پیادهروی در اتوبوس
کتاب «پیاده روی در اتوبوس» (۱۳۸۸) دومین کتاب ساعد باقری است و حاصل سالهای پختگی او. در این کتاب گزیدهای از شعرهای «نجوای جنون» هم آمده است. ولی حتی بهترین شعرهای «نجوای جنون» هم با آثار سالهای بعد برابری نمیکند.
در مجموع ساعد باقری در غزلها شاعری متعادل است؛ نه خیلی قدیمی و سنتی شعر میگوید و نه خیلی غرق تجربههای سالهای اخیر شاعران فارسی میشود. مقداری نازکخیالی و مضمونیابی هندیوار هم در شعرش هست و یک مقدار هم از آرایههای شعرهای مکتبهای خراسانی و عراقی و در عین حال حس و حال زبان امروز شعر فارسی.
شگفتا شعله ناگاه یخ بسته، شگفتا تو
در آن یکشنبه سرد این تو بودی آه، آیا تو؟
نشستم تا بیایی، شور مجنون میوزید از من
دلی آورده بودم نذر ویران گشتن، اما تو
تو گرم داستان صید و من پا تا به سر آتش
نفهمیدم دریغا من، ندانستی دریغا تو
نوسرودهها
اما یک دایره روشن دیگر در کتاب «پیادهروی در اتوبوس»، شعرهای نو ساعد باقری است. او در سالهای اولیه شاعری به قالبهای نو نپرداخته بود و حضور تعدادی شعر نو زیبا در دومین کتاب شاعر آدمی را غافلگیر میکند.
ساعد باقری در شعرهای نو به طرح کلی و پیرنگ شعرها بیشتر میاندیشد و این چیزی است که در غزلهای او نسبتاً غایب بود. او غزلهای روایی و غزلهایی که در آنها سوژه یا صحنه خاصی توصیف میشود نداشت ولی در شعرهای نو این اتفاق بیشتر افتاده است. اغلب شعرها یک ساختمان مشخص دارند و فضای خاصی را ترسیم میکنند. اینجا انگار هر شعر یک هویت مستقل دارد؛ مثل یک شخص دیگر است، با خلق و خوی و شکل و شمایل خاص. مثلاً شعر «چهار بهانه و یک شعر تازه» که حاصل تأمل شاعر در احوال یک شاعر است، با محوریت فعل «بریز» که ریختن چیزهای مختلف را، از چای ریختن تا ریختن پول به حساب تصویر می کند و آن را با احوالات شاعر ربط می دهد. من این دو فراز از این شعر را نقل میکنم:
_ بریزم؟
چه گرمای مطبوعی از لحن بانو
و از قوری قهوه برخاست
و شاعر به لبخند رد کرد:
چه عطری، چه طعمی!
ولی امشب آن یک دو فنجان اول
برای من و شعر
«کافی» است!
_ بریزم؟
و شاعر چه آسان صدا را شناخت
و حق داشت ناشر
که جا خورد وقتی شنید
_ نه لازم ندارم!
نظر شما