«ملاعلی کنی» که امروز سالگرد رحلتش است، آن طور که برخی روشنفکران دوره ناصرالدینشاه سروصدا راه انداخته بودند، مخالف علم و ترقی و مظاهر تمدن نبود. هم خارجیها را خوب میشناخت و هم درباریان و دولتمردان فشل دوره قاجار را که حاضر بودند برای قرض گرفتن پول سفرهایشان به فرنگ یا دریافت رشوه، با یکی دو امضا پای یک قرارداد، منافع ۱۰۰ ساله مملکت را به باد دهند.
مجتهد سرشناس آن روزهای تهران، نگران آینده بود. میدانست بلژیکیها که امتیاز و قرارداد ساخت خط آهن تهران به شهر ری را گرفتهاند، فقط به راهاندازی ماشین دودی اکتفا نمیکنند. آنها هنوز به بیخبری و بیلیاقتی دولتمردان خودفروخته و بیکفایتی شاه برای گرفتن امتیازهای بیشتر امیدوار بودند.
روزگار سخت
«قربانعلی» از جمله کشاورزانی بود که سالها پیش از آمل راه افتاده و نزدیک تهران، در روستایی که امروزه به نام محله یا منطقه «کن» شناخته میشود، ساکن شده بود.
برای همین هم بیشتر به قربانعلی آملی معروف بود. فرزند کشاورز اهل آمل، شاید برخلاف پدر خیلی دلبسته و وابسته کشاورزی نبود. یعنی دستکم برای آیندهاش به چیزهای دیگری فکر میکرد.
پرنده فکر و خیال و آرزوهای علی کوچک بیشتر، دور و بر مکتبخانهها و مدارس دینی آن روزها میپرید؛ هرچند پدر بهشدت مخالف ادامه تحصیل فرزندش بود و لابد توقع داشت وقتی علی خواندن و نوشتن را یاد گرفت، بیلش را بردارد و در زمینهای کشاورزی، دست به کمک پدرش باشد. خود «ملاعلی کنی» در این باره در پایان یکی از کتابهایش نوشته است: «من با سعی و تلاش خود به مدرسه رفتم و نزد معلمی درس خواندم و در اندک زمانی از دروس ابتدایی بینیاز شدم و از همان کودکی علاقه فراوانی به تحصیل علوم عربیه داشتم که با مخالفت پدرم روبهرو بودم تا آنکه در اثر دعا و توسل، رضایت پدر را جلب و به عتبات عالیات برای تحصیل مسافرت کردم...».
البته خدا هم کمک کرد و جوان آملی در مدت تحصیل از نعمت دوستان فاضل و پرتلاشی برخوردار شد که در تمام فراز و نشیبهای تحصیل و زندگی غمخوار هم بودند و البته جلسات مباحثه پرباری هم داشتند.
هم حجرهای اش سید زین العابدین طباطبایی حائری بعدها در این باره می نویسد:
«در ایام طلبگی که به نجف اشرف آمده بودم من و آقای شیخ عبدالحسین شیخ العراقین و آخوند ملا علی کنی در یک حجره از مدارس حوزه علمیه در نهایت فقر و فاقه به سر میبردیم و فقیرتر از همه حاجی کنی بود که هر هفته یک شب میرفت و از گوشه و کنار مسجد سهله بدون اینکه کسی بفهمد نان خشک جمع میکرد و به مدرسه میآورد و گذران هفته را از آن ها میکرد!»
ثروت ملی را چرا میفروشی؟
برای خیلی از ما ایرانیها، حتی آنهایی که اهل مطالعه تاریخاند، قرارداد «رویتر» شاید شناخته شدهتر از «ملاعلی کنی» باشد. عالِمی که برخلاف اغلب دولتمردان و همچنین تحصیلکردههای دوره قاجار ازجمله مخالفان سرسخت این قرارداد است و تا پای لغو آن میایستد.
اصلاً بگذارید نگاه مختصری به اوضاع و احوال آن دوره بیندازیم تا دستگیرمان شود چرا ۲۰۰ سال پیش وقتی هنوز صدایی از تحصیلکردهها و سیاستمداران و دولتیها بلند نمیشود، یک مجتهد، عَلَم مخالفت با حضور چشم آبیها در کشور را بلند میکند؟ انگلیسیها که حضور سیاسی و اقتصادی در ایران زیر دندانشان مزه کرده و از طرفی احساس میکنند دیگر کشورهای اروپایی هم تلاش دارند از این سفره پهن شده، سهمی را به یغما ببرند، این بار حسابی سبیل میرزا حسینخان سپهسالار و میرزا ملکمخان را چرب کرده تا دولت و دربار تن به امضای چاق و چلهترین قرارداد استعماری آن سالها بدهد.
در قرارداد رویتر کشف و استخراج از تمامی معادن ایران از زغالسنگ و نفت بگیرید تا آهن و طلا، بهرهبرداری از جنگلها، احداث قنوات و کانالهای آبیاری، ساخت راهآهن و تراموا، ایجاد جادهها، خطوط تلگراف و کارخانههای صنعتی و امور صادرات و واردات و... برای مدت ۷۰ سال به انگلیسیها واگذار میشد. شدت فاجعه در حدی بود که خیلیها این قرارداد را مساوی با فروش مملکت تلقی کردهاند.
در چنین شرایطی است که مجتهد و فقیه صاحب نفوذ عصر قاجار یعنی «ملاعلی کنی» از در مخالفت با قرارداد در میآید و نامه مفصلی به ناصرالدینشاه در این باره مینویسد، قرارداد رویتر را مساوی فروش مملکت و سبب استیلای بیگانگان بر همه شئونات ایران میداند و بعد از برشمردن خیانتهای کسانی که دلالی قرارداد را کردهاند، خود شاه را خطاب قرار میدهد که: «گوینده را میرسد که بگوید و بپرسد دولت را چه تسلط است بر املاک و اشجار و آب و اراضی رعایا که حتماً بفروشند؟».
همان طلبه فقیر
درباره قدرت و تأثیرگذاری «ملاعلی کنی» بر رخدادها و جریانهای زمان خودش و همچنین میزان محبوبیت و نفوذ میان مردم، بازاریان و حتی دولتمردان، همین بس که اسناد تاریخی نوشتهاند حتی شاه قاجار درصورت مخالفت او جرئت و شهامت آب خوردن را هم نداشت. یک نمونهاش را در مقدمه مطلب و درباره خط آهن تهران به شهر ری گفتیم و شاه هم تا وقتی «ملاعلی کنی» زنده بود این طرح را اجرا نکرد.
دومین نمونهاش را به نقل از «ویلر بنجامین» نخستین سفیر آمریکا در ایران بخوانید:
«بزرگترین مجتهد حالیه که به منزله رئیس عدالتخانه حالیه ممالک فرنگ است حاجی ملاعلی کنی است. حاجی ملاعلی شخص مسنی است و گویا مایل به تجمل نیست بلکه میل به سادگی زیاد دارد. اگرچه املاک او زیاد است معهذا نمیخواهد جلال و ظاهرسازی به خرج دهد. وقتی در کوچهای راه میرود بر قاطر سفیدی سوار میشود و فقط یک نفر نوکر دارد، اما جمعیت از هر طرف کوچه به جلوِ او ازدحام میکنند مثل اینکه وجودی ملکوتی است. اگر یک کلمه بگوید میتواند اعلیحضرت را از سلطنت خلع کند. سربازهایی که در سفارت ممالک متحده آمریکا قراول میکشیدند به من گفتند که اگرچه ما برای حفظ وجود شما اینجا فرستاده شدهایم، اما اگر حاجی ملاعلی امر کند همه شما را
میکشیم!».
یعنی کمتر کسی باور میکند روحانی و فقیه صاحب نفوذ ایران، همان جوانی است که به زحمت پدرش را راضی کرد برای ادامه تحصیل به عتبات برود و در آنجا طبق شهادت همدورهایهایش و همچنین خاطرات خودش، به فقیرانهترین شکل ممکن روزگار بگذراند و سالها بعد که به تهران برمیگردد با وجود برخورداری از ثروت فراوانی که بیشترش حاصل ارثیه خانوادگی و آبا و اجدادی است در کمال سادگی زندگی کند و تقریبا همه اموالش را هم وقف کارهای عامالمنفعه کند. آیتالله ملاعلی کنی در ۸۶ سالگی در تهران از دنیا میرود و همه ایران برایش عزادار میشوند، در شهرهای مختلف مجالس عزا برپا میکنند و حتی پیروان ادیان دیگر هم در تشییع جنازهاش حاضر میشوند.
نظر شما