در عصری که آدمها به مدد نفوذ بالای فضای مجازی و در کسری از زمان، حتی با محتوایی خارج از دایره معنا، فالوئرهای میلیونی دست و پا می کنند، هستند بزرگانی که چندین هزار شغل ایجاد کرده اند و حضور معنوی شان هم گره گشای زندگی انسانهای بی شماری بوده است اما دهه ها در سکوت و بی نیاز از غوغای رسانه، نان دلشان را می خورند.
علاءالدین میر محمد صادقی معروف به حاج آقا علاء که امسال ۹۰ ساله شد از همین دست آدمهاست که نوشتن مقدّمه برای گفتگو با او سهل است و ممتنع؛ سهل از آن رو که او سوپر میلیاردی سنّتی و تاثیرگذار و از معروف ترین و خوشنام ترین تاجران کشور است و ممتنع از آن جهت که هر چه در توصیف گستره فعالیتهای اقتصادی و خیرخواهانه اش بنویسی، حق مطلب ادا نمی شود. حاج آقا علاء روحانی زاده ای است از محله ای فقیرنشین در اصفهان که امروز با لقب پدر صنعت گچ ایران می شناسیمش.
این اما تمام داستان کسب و کار حاج علاء نیست چرا که او در این چند دهه در عرصه نساجی، سیمان، پتروشیمی، کشتیرانی، دارو، نیکوکاری و تاسیس قرض الحسنه، مدارس مذهبی و مراکز آموزشی و... هم خوش درخشیده.
امروز حاج آقا علاء نائب رئیس اتاق بازرگانی ایران و تهران، نائب رئیس اتاق مشترک ایران و افغانستان و رئیس اتاق مشترک ایران و کاناداست و خاندان میر محمد صادقی هم حدود ۳۰ شرکت را زیر نظر او اداره می کنند.
در زندگی کاری و شخصی حاج آقا علاء نکات برجسته فراوانی وجود دارد از جمله اینکه او هزینه بیمه هواپیمای حامل امام خمینی از پاریس به تهران را پرداخته، پیشنهاد دولت شهید رجایی را برای وزارت بازرگانی با این استدلال که "سررشته لازم را ندارم"، رد کرده و به همین ترتیب در این ۴ دهه به پستهای دولتی ورود نکرده است.
حاج آقا علاء در آخرین روزهای شهریور ۱۴۰۰ میزبان خبرنگار ما بود و با اینکه آنچنان اهل مصاحبه نیست اما سوالات ما را با تامّلی مثال زدنی و دقّت نظری بالا پاسخ داد.
حاج آقا اگر موافق باشید گفتگو را با برگشت به زمانی شروع کنیم که به کسب و کار وارد شدید. مختصری برایمان از آن روزها بگویید.
چهارده ساله بودم که پدرم به رحمت خدا رفتند. ایشان هم کار می کردند و هم عالم دینی بودند و مردم از اطلاعاتشان در خصوص سیره حضرت رسول (ص) و ائمّه اطهار استفاده می کردند. با فوت ایشان خود به خود مجبور شدیم کار کنیم. من برای کار به یک کارخانه تولیدی رفتم اما در عین حال درس هم می خواندم.
آن جا کلاسهایی برای بزرگسالان بود به نام اکابر. وقتی کار کارخانه تمام می شد مانند امروز نبود که زنگ زده شود بلکه بوق می زدند و با این بوق پایان کار را اعلام می کردند. ما از صبح ساعت ۷ و نیم سر کار می رفتیم تا ۴ و نیم بعد از ظهر و بر خلاف امروز که روز کاری ۸ ساعته است آن زمان حدود ۱۰ ساعت بود.
من بعد از بوق کارخانه کتابهایم را بر می داشتم و به مدرسه ای می رفتم که نزدیک منزلمان بود. البته کلاسهایی را هم در کارخانه برگزار می کردند تا کارگرهایی که دوست داشتند، بتوانند درس بخوانند. تا حدود ساعت ۸ شب سر کلاس بودم.
کلاسها مجانی و دولت آنها را دایر کرده بود اما پول جزئی هم از دانش آموزان می گرفتند. وقتی سر کار بودم همزمان درسهایم را هم مطالعه می کردم. طوری شد که تا مدرک سیکل پیش رفتم. بعدا از کارخانه بیرون آمدم و به تجارت خانه ای در اصفهان رفتم.
در آن جا باز هم شبها درسم را ادامه دادم. قسمتی از مطالعات و درسی که من خوانده ام زمانی بود که در بازار مشغول کار و فعالیت بودم. چون زیاد کار می کردم صاحب تجارت خانه از نحوه کارم بسیار راضی بود و گاهی که ایشان یا یکی از مدیران تجارت خانه نبود، با وجوئ سنّ کمم، امور تجارت خانه را به من می دادند.
آن زمان به حسابدار می گفتند منشی و من هم حسابداری را آموخته و منشی تجارت خانه بودم و وظیفه نگهداشت داد و ستد و کارهای بانکی را بر عهده داشتم.
به نظر می رسد نقل مکان از اصفهان به تهران نقطه عطف زندگی کاری شما بوده است. چه طور به این نتیجه رسیدید که باید ترک دیار کنید؟
در سال ۱۳۳۰ وقتی که ۲۰ ساله بودم با برادر بزرگترم مرحوم بهاء الدین که از من ۱۰ سال بزرگتر و به امور تجاری مسلّط و وارد بود، در نتیجه مطالعاتی که کردیم تصمیم گرفتیم خودمان مستقلّ کار کنیم.
این طور شد که با هم از اصفهان به تهران آمدیم. در بازار تهران و در سرای حاج حسن که مرکز تجّار بزرگ بود حجره ای گرفتیم و آنجا دفتری دایر کردیم.
چون من حدود ۱۰ سال و برادرم حدود ۲۰ سال تجربه کار داشتیم، اطلاعات بازرگانی مان در سطح خوبی بود و با شهرستانها و بازار آشنایی داشتیم.
خرید و فروش قماش و کالاهای مختلف داشتیم و بعد هم در حوزه چای وارد شدیم. چای را بسته بندی می کردیم و می فروختیم.
چند مارک چای آن زمان معروف بودند مثلا چای شیر نشان، چای ۵۰۶ و ۶۰۶... بیشتر شهرستانها به خصوص مازندران و تهران خریدار چای ما بودند چون مرغوب بود و مخلوط نداشت یا بسیار کم مخلوط داشت.
هم من و هم مرحوم برادرم از نظر پشتکار فوق العاده بودیم. از ساعت ۷ و نیم صبح که به حجره می آمدیم بعضا تا ساعت ۹ یا ۱۰ شب در دفتر کار می کردیم.
در سرایی که ما بودیم وقتی همه می رفتند یک سگ نگهبان را رها می کردند تا دور بزند که احیانا اگر سارقی باشد، از محدوده محافظت کند. اغلب شبهایی که ما از حجره بیرون می آمدیم این سگ را رها کرده بودند که اگر سرایدار نبود، ممکن بود برایمان مزاحمتی ایجاد کند.
وقتی می خواستیم بیرون بیاییم با صدای بلند سرایدار را صدا می زدیم تا سگ نگهبان را بگیرد تا ما خارج شویم. برای وصول مطالبات و گرفتن سفارشهای جدید گاهی هم به شهرستانها می رفتیم.
جوری شده بود که دفتر ما رونق گرفت و مرکز تجاری بزرگی شد. بعضی مواقع پیش می آمد که ۱۰ نفر از طرفهای تجاری در دفتر نشسته بودند و هر یک سفارشی داشتند.
شما در حوزه تولید هم جزو قدما و کارآفرینان خوشنام کشور هستید و فهرست متنوعی از فعالیّت های تولیدی را در این دهه ها در کارنامه دارید که به نظر می رسد نقطه شروعش، گچ و سیمان بوده است.
بله... وقتی که کار تجارتمان در بازار تهران و شهرستانها، رونق گرفت کم کم وارد کار تولیدی شدیم. در جریان سفر به شهرستانها متوجه شدیم به سیمان و گچ است.
انباری در بازار تهران اجاره کردیم تا از دورترین نقاط ایران سیمان به تهران برسانیم. آن زمان کارخانه سیمان آبیک در حال راه اندازی بود.
مرحوم مهندس سالور پدر مهندسی سیمان ایران که می دانست مشتریان زیادی در شهرستانها داریم از ما برای فروش محصول دعوت کرد و پیشنهاد سرمایه گذاری در سیمان فارس- خوزستان و سیمان صوفیان را به ما داد. هر دو کارخانه در آستانه ورشکستگی بودند چون آن زمان مصرف سیمان خیلی کم بود.
مردم عادت نداشتند در کار ساختمانی از سیمان استفاده کنند و بیشتر از آهک، شن و ماسه استفاده می کردند. اغلب ساختمانهای قدیمی تهران و شهرستان هم از این مواد ساخته شده بود.
در واقع سیمان تازه به ایران آمده بود و از قبل فقط کارخانه ری را داشتیم که مقداری از تولیداتش باقی می ماند و خریدار نداشت.
در سیمان آبیک هم مشغول صادرات شدیم و در واقع صادرات سیمان به شیخ نشین های خلیج فارس را ما شروع کردیم.
من اغلب به کویت، قطر، بحرین و امارات می رفتم. دفتری هم در کویت ایجاد کردیم که خودم در آنجا مستقر شدم. بعد از مدّتی در حمل و نقل به مشکلاتی بر خوردیم چون برای انتقال به آن طرف آب وسیله ای نداشتیم که بتوانیم سیمانی را که از کارخانه تهران یا درود می خریدیم صادر کنیم لذا شرکت کشتیرانی نوح را تاسیس کردیم.
بدین شکل قسمت عمده ای از نیاز سیمان بازار کشورهای حاشیه خلیج فارس را ما تامین می کردیم. چندین مرتبه از ما تقدیر شد و جایزه هم دادند چون حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد تولید سیمان کارخانه ها روی دستشان می ماند و ظرفیت زیاد بود.
مثلا کارخانه آبیک می توانست روزی ۶ هزار تن تولید کند در حالی که بیشتر از ۳ هزار تن مصرف داخلی نداشت لذا صادرات سیمان به کشورهایی که یا کارخانه سیمان ندارند یا دسترسی شان بسیار سخت است را بر عهده گرفتیم.
شیخ نشینها مثلا باید از چین، کره یا اروپا سیمان می آوردند که برایشان گران تمام می شد و شاید دو ماه طول می کشید که یک محموله سیمان از چین یا کره به دست شان برسد در حالی که ما ظرف۳۰ تا ۴۰ ساعت می توانستیم محموله را برسانیم.
ضمن اینکه آنها علاقه زیادی به مصرف کالای ایرانی به خصوص مواد غذایی داشتند چون یا خودشان یا اجدادشان و اقوامشان ایرانی بودند و همین امروز هم در بحرین و امارات اغلب فارسی صحبت می کنند.
آن زمان تجّاری هم بودند که مواد غذایی ایرانی را صادر می کردند و بازار خیلی خوبی ایجاد شده بود اما متاسفانه این اواخر سستی کردیم و برخی بازارها از دست رفت چون دقّتی که باید را در امر صادرات نداشتیم و بازار را دیگران اشغال کردند.
البته متعاقب این مردم ایران هم به مصرف سیمان در ساختمان سازی عادت کردند که ما شرکت پخش سیمان کشور را ایجاد کردیم.
این شرکت هم در اقصی نقاط کل ایران سیمان را توزیع می کرد که طرف کمترین زمان سیمان را می رساندیم. ما یکی دو کارخانه گچ هم ایجاد کردیم و کارخانه گچ سمنان- مازندران که هنوز هم فعّال است.
خوشبختانه همه ترجیح می دادند از این گچ استفاده کنند و مقدار زیادی هم به شیخ نشین ها می فرستادیم. خلاصه ما در این سنوات به عرصه های دیگری هم ورود کردیم که شکر خدا با پشتکاری که داشتیم منشاء خیر شد.
به نظر شما اخلاق کسب و کار از آن زمان تا به امروز چقدر تغییر کرده و بخش خصوصی تا چه حد به اخلاق کسب و کار آن زمان مقیّد مانده است؟
به نظر من کسانی که می خواهند تجارت کنند و در بخش خصوصی فعّال باشند در درجه اول باید پشتکار کامل داشته باشند و امانتداری و درستکاری را رعایت کنند. باید از بسیاری از رفاهیّات دوری کنند.
خوش رفتار باشند و حال مردم را رعایت کنند. برخی افراد الان عجله فوق العاده ای برای پول دار شدن دارند و به هر دری می زنند و با تقلّب و نادرستی کار می کنند و بعد زمین می خورند و ورشکست می شوند.
مرحوم حاج آقا رضا شاپوری پدر حاج آقای ترخانی تعریف می کرد یک زمانی قند و شکر در ایران خیلی کم شده و هنوز کوپن نیامده بود.
دولت مقداری قند وارد کرده و به تجّار معتمد داده بود بین مردم توزیع کنند. مرحوم حاج آقا رضا شاپوری در خیابان شاپور که امروز به آن وحدت اسلامی می گویند، دکّان سَقَط فروشی داشت.
پسرش مرحوم حاج علی آقا می گفت ما تا یازده شب در دکّان می ماندیم. یک شب همه قندها را که به مردم دادیم پدرم گفت کف دکّان، سفره پهن کنید تا خاک قندها که امانت دولت است را هم به مردم بدهیم. آخر شب به منزل رفتیم. در که زدیم مادرم در را باز نکرد.
پدرم گفت: مادرت گناه دارد بیدارش نکنیم بیا در دکّان بخوابیم. برگشتیم و همان گونی های خالی قند را به عنوان زیرانداز و روانداز استفاده کردیم تا سحر شد و وقتی مطمئن شدیم مادر بیدار هستند، به خانه رفتیم! می خواهم بگویم در این حد کاسب، موازین اخلاقی، مدرسه، بیمارستان و درمانگاه سازی را رعایت می کرد. قدیمها وقتی از تهران به مشهد می رفتیم چون آب لوله کشی نبود کسبه و بازاریها هر دو سه فرسخ، یک آب انبار می ساختند و برای زوّار امام رضا (ع) وقف می کردند تا مردم اتراق کنند.
از تهران تا مشهد ۴۰ یا ۵۰ آب انبار وقفی بود. می خواهم بگویم کاسبها به این رعایت کردنها و بر طرف کردن کار گرفتارها عادت داشتند. زمستانها به مردم خاک زغال مجانی برای سوخت می دادند.
کسی به دنبال توسعه زندگی و ثروت اندوزی به این شکلی که امروز هست، نبود و کیف و لذّت درآمدشان، همین کمک کردن به مردم بود.
حاج آقا اگر صلاح بدانید به فعالیتهای نیکوکارانه شما و اخوی مرحومتان هم ورود کنیم چون در هم تنیدگی فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی شما شاید مهم ترین مولفّه فعالیتهایتان در این چند دهه باشد.
بله به لطف خدا ما هم توانسته ایم کارهای خیریّه زیادی انجام دهیم و چندین موسسّه خیریّه از قبیل موسّسه خیریه امام صادق، رفاه مسلمین، ۲۲ بهمن و موسسات دیگری ایجاد کنیم که کارشان مدرسه سازی و کمک به افراد کم بضاعت و بی بضاعت بود و خوشبختانه بسیار موفق هم عمل کردند.
ما با برخی دوستان و مرحوم برادرم در سراسر کشور بیش از ۱۰۰ مدرسه در نقاطی که مدرسه نداشت، ایجاد کردیم. یک زمانی من به حوالی تربت جام رفتم دیدم طویله ای هست که شبها در آن حیوان را نگه می داشتند و صبح همان جا برای درس خواندن بچه ها صندلی می گذاشتند. بوی تعفّنش به شدّت اذیت کننده بود که خوشبختانه توانستیم آنجا مدرسه ای ایجاد کنیم.
البته این که گفته می شود من ۱۰۰۰ صندوق قرض الحسنه دارم، صحت ندارد و بعضا موسّس برخی از آنها بوده ام. در مجموع حدود ۶۰ درصد وقت من و برادرم صرف کارهای خیریّه و اجتماعی می شد که البته همین هم باعث می شد که مردم به ما اعتماد بیشتری داشته باشند و از معامله با ما و خرید کالایمان استقبال می کردند.
ما هم همه موازین را رعایت می کردیم تا کالا به ارزان ترین قیمت به دست مصرف کنندگان در اقصی نقاط کشور برسد چون آن جا تولید و کارخانه ای نبود.
خوشبختانه مردم نسبت به اخوان میر محمد صادقی اعتماد و رضایت زیادی داشتند. بعضی وقتها بعضی از ترکمنها که می خواستند به سفر حج بروند چون با بانک مراوده ای نداشتند پولهایشان را نزد ما به امانت می گذاشتند تا از مکّه برگردند.
ما اسمشان را روی بسته می نوشتیم و در صندوق بزرگی نگه می داشتیم تا برگردند. پس طبعا اینها از خود ما جنس هم می خریدند و طرفهای مازندارن مشتریهای زیادی برای قماش و چای داشتیم.
گاهی نسیه می بردند و فصل پنبه که می شد به جای بدهی، پنبه می گرفتیم به کارخانه تحویل می دادیم تا تصفیه کنند و بعد صادر می کردیم که خود به خود هم کارهای آنها رونق می گرفت و ما هم ولو دیرتر به پولمان می رسیدیم.
درستکاری و امانت داری را به خصوص برادرم بسیار رعایت می کرد چون کالا را به کمترین نرخ می فروختیم و اگر کسی پول نداشت یا زراعتش آفت زده بود، مساعدت می کردیم و با هر کالایی که داشتند، بدهی شان بعدا تهاتر می شد.
مردم حتی به منزل ما می آمدند و ما هم وقتی به گنبد کاووس، گرگان و... می رفتیم ما را به منزل شان دعوت و از ما پذیرایی می کردند. اینها در نتیجه تلاشهای فوق العاده ای و رعایت موازین اسلامی حاصل شده بود.
در چهار دهه گذشته و با توجه به تجربه بالایی که در امر تجارت و کارآفرینی داشته اید، گاهی از طرف برخی دولتها پیشنهاد وزارت هم دریافت کرده اما رد کرده اید. در عین حال می دانیم در پارلمان بخش خصوصی هم تمایلی به ریاست اتاق نداشته اید. از دلایل این عدم پذیرش بفرمایید و اینکه برای بهبود وضعیّت تجارت و اقتصاد کشور به دولت سیزدهم چه توصیه هایی دارید؟
ما به لطف الهی برای بیش از ۱۳ هزار کارمند و کارگر اشتغال ایجاد کرده ایم و خودم هم با اینکه در حدود ۴۰ سال قبل در اتاق بازرگانی بوده ام اما برای ریاست اتاق نامزد نشدم چون فکر می کنم به این شیوه بیشتر می توانم به مردم و کشور خدمت کنم. ضمن اینکه با مرحوم شهید رجایی هم دوست بودم و ایشان به من وزارت بازرگانی را پیشنهاد داد که قبول نکردم. همچنین با شهید بهشتی رفاقتی داشتیم. باید عرض کنم متاسفانه در این سالها اغلب مدیران دولتی، اطلاعات بازرگانی کافی و لازم را نداشته اند لذا لازم است دولت با کارشناسان تبادل نطر داشته باشد.
در گذشته برخی دولتها این کار را کردند. به دولت فعلی توصیه می کنم از عاملان اقتصادی که صحّت و سلامت اخلاقی و حرفه ای دارند و دنبال منافع شخصی نیستند مشورت بگیرد.
مرحوم آقای رجایی به من گفت چند نفر از تجّار خبره را دعوت کنید تا از آنها مشورت بگیریم. من چند نفر از جمله مرحوم عالی نسب، حاج حسین آقای کاشانی و... چند نفر دیگر را معرفی کردم. در جلسه ها خودم هم بودم.
هر روز از ساعت ۶ و نیم صبح کارمان را شروع می کردیم. مرحوم رجایی آدم خالصی بود و به من گفت: من از بازرگانی و تجارت چیزی نمی دانم. شما را به عنوان افراد متدیّن می شناسم. بگویید چه کنیم؟ آن زمان یهودیها هر کالایی از جمله فرش ایرانی را از بازار جمع می کردند و چون تعهد ارزی نداشتند با خیال راحت از کشور خارج می کردند تا کشور به مشکل بر خورد.
ما گفتیم باید ارزش کالاها در گمرک ارزیابی و مبلغ آن معلوم شود و ارز باید به کشور برگردد. نمی شود که مال مملکت را ببرند و بروند. آن زمان مساله و مشکل زیاد بود اما از ما کمک خواستند و ما هم خالصانه کمک کردیم. اواخر دولت مرحوم رجایی کسب و کار مقداری رونق گرفته بود.
امروز هم به دولت توصیه می کنم به این اکتفاء نکنید که فلان مدیر صرفا مدرک فوق لیسانس یا دکترا در رشته بازرگانی دارد بلکه باید از عاملین اقتصادی کمک بگیرید. در اتاق ها و تشکّلها افرادی هستند که ۵ کارخانه دارند و سر و کارشان با مواد اولیّه، بازار، کارگر، تولید و... است.
از اینها باید کمک گرفت. مملکت ما امکانات و نعمت فراوان دارد و مردم باید با مدیریت درست مسوولان، در رفاه و آسایش باشند.
باید هیاتی از عاملان اقتصادی صحیح العمل و با تجربه مشاور اقتصادی رئیس جمهور باشند و راهکارهایی برای مسائل روزمره اقتصادی کشور به دولت ارائه دهند.
نظر شما