تحولات لبنان و فلسطین

۲ آبان ۱۴۰۰ - ۱۶:۳۷
کد خبر: 774079

«محمد»؛ امامِ «رحمت» و پیشوای «شفقت»

سیدمحسن دوازده‌امامی، عضو هیئت‌ علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه اصفهان

«محمد»، امامِ «رحمت» و پیشوای «شفقت» است نه الهه جنگ و دشمن خواندن. «محمد» از عسرت و سختیِ خّلق، ناخرسند و آزرده می‌شود.

«محمد»؛ امامِ «رحمت» و پیشوای «شفقت»

اخلاق و خردورزی، از مطلوبیت‌های دیرینه انسانی و از آموزه‌های آسمانی است. همان خواسته‌ها و مختصاتی که محیط پیدایش اسلام و سرزمین حجاز در عصر بعثت از آن بی‌بهره بود.

«محمد»، در مکه و در عام الفیل یا سال (۵۷۰ میلادی) به دنیا آمد. سرزمین و زمانه‌ای که سرشار از شرارت و لبریز از جهالت بود. خرافه و تعظیم در برابر اربابان و الهه‌هایی که بر ساخته جهالت آدمیان بود، یک باور و مرام بود. دانش، دانایی و پرسشگری، ارج و اجر نداشت. در کوچک‌ترین اختلاف‌ها، شدت بود و خشونت و دشمنی. زنان، بسیار بی‌قدر بودند، بدون حق زندگی و حق انتخاب. یک جامعه جاهلی بود یعنی خردستیز و بی‌اخلاق.

«محمد» در مکه، روزگار گذرانید اما با اخلاق و خردمندی و راستی و درستی، از همین روی او را «امین» می‌خواندند. پیش از بعثت با خدیجه ازدواج کرد. یک زندگی عاشقانه و پر از مهر. تا خدیجه زنده بود، زن دیگری در زندگی محمد نبود، مگر نه این است که عشق یعنی «شرکت‌سوزی» و «یک‌دانگی»؟ خدیجه شصت و پنج ساله بود که از دنیا رفت یعنی سال دهم بعثت و پنجاه سالگی محمد. نتیجه این زندگی مشترک و مهرورزانه، چهار دختر و دو پسر بود. زینب، رقیه، ام کلثوم، فاطمه، قاسم و عبدالله.

فاطمه با «علی» ازدواج کرد. رقیه همسر «عثمان» شد و عثمان پس از مرگ رقیه، با خواهر او یعنی ام کلثوم ازدواج کرد. ازدواج زینب با پسرخاله‌اش «ابوالعاص»، ماجرایی است عجیب و شگفت که با انگاره‌های ایدئولوژیکِ امروزین و قرائت‌های متعصبانه، مرسوم و سطحی از دین، سازگاری ندارد. با آغاز رسالت، با آنکه خدیجه و دختران او به پیامبر ایمان آوردند اما ابوالعاص، شوهر زینب و داماد پیامبر، مسلمان نشد و بنابر قول «ابن سعد، مؤلف «طبقات»، مشرک باقی ماند.

ابن هشام گوید: ابوالعاص، تاجر بود و مردی امین و در سیزده سال دعوت پیامبر در مکه او مشرک باقی ماند و بنابر قول «واقدی»، در سال دوم هجری، در جنگ بدر، همراه با مشرکان مکه، علیه پیامبر جنگید و توسط مسلمانان اسیر شد. وقتی که اهالی مکه برای آزادی اسرای خود، مجبور به پرداخت «فدیه» و هزینه شدند، زینب هم برای آزادی شوهرش، گردنبند خود را به عنوان فدیه به مدینه فرستاد. پیامبر با اجازه مسلمانان، ابوالعاص را آزاد کرد و «مسلمان شدن» را شرط آزادی او قرار نداد. تنها از ابوالعاص خواست که اجازه دهد تا زینب در صورت تمایل به مدینه بیاید. ابوالعاص به مکه بازگشت اما مشرک بماند و مسلمان نشد. سال‌ها بعد که برای تجارت به شام می‌رفت، کاروان او به دست مسلمانان افتاد و ابوالعاص به مدینه گریخت و به زینب پناهنده شد. او پس از مدتی به مکه بازگشت. سال‌ها گذشت تا سرانجام ابوالعاص مسلمان شد. این یک آموزه بزرگ است برای «دینداری» و «رواداری». دامادی مشرک، در خاندان نبوت. این یعنی اخلاق متعالی و معظم بودن (وَإِنَّکَ لَعَلَیٰ خُلُقٍ عَظِیمٖ) و به راستی که تو دارای خلق و خوی بزرگی هستی.

«محمد»، امامِ «رحمت» و پیشوای «شفقت» است نه الهه جنگ و دشمن خواندن. «محمد» از عسرت و سختیِ خّلق، ناخرسند و آزرده می‌شود. (لَقَد جاءَکُم رَسولٌ مِن أَنفُسِکُم عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّم حَریصٌ عَلَیکُم بِالمُؤمِنینَ رَئوفٌ رَحیمٌ)

«محمد» نیک می‌دانست که «تخفیف» و «تکفیر»، سخت‌گیری و دشمنی با «این» و «آن» یعنی تنهایی و انزوای خودساخته (وَلَو کُنتَ فَظًّا غَلیظَ القَلبِ لَانفَضّوا مِن حَولِکَ).

پیامبر، شریعت و شیوه خویش را «سهله و سمحه» خواند یعنی رواداری و بزرگواری یعنی گذشتن و بخشیدن یعنی اهتمام برای اعتلای انسانیت و اعتبار اخلاق و مهرورزی (وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ) این یعنی دوستی با جهانیان و فرو گذاشتن دشمنی، همان که سوگمندانه در سیره مسلمانان و شیوه پیشوایان دینی، کیمیایی کمیاب و شاید نایاب شده است.

(بَعَثَهُ وَالنَّاسُ ضُلاَّلٌ فِی حَیْرَهٍ وحَاطِبُونَ فِی فِتْنَهٍ قداسْتَهْوَتْهُمُ الأَْهْوَاءُ و اسْتَزَلَّتْهُمُ الْکِبْرِیَاء وُاسْتَخَفَّتْهُمُ الْجَاهِلِیَّهُ الْجَهْلاَء حیاریُ فِی زَلْزَالٍ مِنَ الأَْمْرِ وبَلاَءٍ مِنَ الْجَهْلِ فَبَالَغَ(ص) فِی النَّصِیحَه و مَضَی عَلَی الطَّرِیقَهِ و دَعَا إِلَی الْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ. نهج- خطبه ۹۵)

پروردگار (محمد) را برانگیخت، در روزگاری که مردمان در گمراهی و حیرانی بودند و بر بیراهه‌های فتنه‌گری می‌رفتند. آنها در هوایِ هوس‌ها بودند. خودخواهی و منیت، موجب لغزش شده بود. سرآمدی در سفاهت و نادانی، آنها را سرافکنده ساخته بود. در امور خویش، سرگردان و حیران بودند. بلای نادانی و جهل، امان را بریده بود. در این هنگامه بود که خیرخواهی پیامبر، بر آنها بارید. او در راهی راهوار، ره سپرد و خلایق را به خردورزی خواند و اندرون آنها را از اندرزهای مشفقانه آکنده کرد.

منبع:

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.