تقریباً ۵۸ سال از آن روزی که در میدان «حشمتیه»، طیب حاجرضایی و اسماعیل رضایی، مقابل جوخه اعدام رژیم پهلوی ایستادند و مردانه به مرگ نگریستند و شهادت را به جان خریدند، میگذرد. ۱۱ آبان سال ۱۳۴۲ بود، سه شنبه این هفته، سالگرد آن اتفاق است. طیب زندگی عجیبی دارد؛ پر از فراز و فرودهایی که ماهیت اتفاقاتش، عجیب با هم متفاوت است. اما همه این تفاوتها نشان میدهد که او، یک آدم معمولی است؛ یکی از همین مردم که توانست از آنچه همه را پابند کردهاست و نمیگذارد تکانی به خودشان بدهند، رها شود. طیب حاجرضایی، مردی که حاضر نشد به فرزند فاطمه زهرا(س) تهمت بزند و دامن مرجعیت را لکهدار کند، به قول آن دیالوگ معروف فیلم اخراجیها، «گُرُمبی از آسمان به زمین نیفتادهبود». مرور تاریخ زندگی او یا دستکم اشارهای به فرازهای مهم آن، این امید را به دل آدم میاندازد که میشود از هر جای راه، بازگشت؛ میشود به دوباره متولد شدن امیدوار بود، حتی اگر به ظاهر هیچ امیدی نداشته باشی.
آن لوطی بامرام
طیب پسر حسینعلی، آن لوطی داشمشتی و بامرامی که بیواهمه در برابر گلوله ستمگر ایستاد، بچه «صامپزخانه» تهران بود و بارفروش صاحبنام میدان ترهبار این شهر؛ متولد ۱۲۸۰ش، آدمی که جوانیاش را به «شَر بازی» گذراند، به دعوا و درگیریهای ریز و درشت؛ دوست داشت جاهلی باشد برای خودش و شد. اما از آن جاهلهایی نبود که مردانگی را در پس عربدهکشی میجوید و غیرت را، شاخه و شانه کشیدن برای افراد ضعیف یا به قولی «ضعیف چِزّونی» میدانند؛ طیّب تربیت مذهبی داشت، محرم و صفر و رمضان، دور «شَر بازی» را خط میکشید، زیر علم امام حسین(ع) سینه میزد و اشک میریخت. به قول اُدبا، حالیاش بود که «آدمی را آدمیت لازم است».
من اهلش نیستم
به همین دلیل، وقتی در بهار ۱۳۴۲ به سراغش رفتند و از او خواستند که برای حمله به طلاب و متهم کردن امام خمینی(ره)، به میدان بیاید، تنش لرزید؛ میگفت که نمیتواند این کار را بکند، چون نمیتواند جواب مادر سادات را در آن دنیا بدهد. آدم شرّی که در کودتا، دمپَر شعبان بیمخ بود و میداندار درگیری با طرفداران مصدق و حتی برای آن کار، پول و مدال هم گرفت، حالا ترمز دست را کشیدهبود و میگفت که نمیتواند. هنگامی که در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲، مأموران رژیم پهلوی از دیوارِ خانه امام(ره) در قم بالا رفتند و ایشان را بازداشت کردند، طیب دیگر نمیتوانست جلو خشمش را بگیرد؛ ایام محرم بود و با دستور او، هیئتش تصویر امام(ره) را نصب کرد روی بیرقها. این یعنی هیچ جوره با ستمگر کنار نیامدن. بازداشتش کردند و بردندش به ساواک، بستندش به شکنجه و آزار که بیا و اعتراف کن «خمینی از خارج پول گرفته!» اما طیب از آن آدمهای نامرد نبود که امروز چیزی بگوید و فردا بزند زیر حرفش؛ مردانه ایستاد و گفت: «من در زندگی خلافهای زیادی کردهام، ولی هرگز حاضر نیستم به خاطر چند صباحی بیشتر زیستن، دامان مرجع تقلیدی را لکهدار کنم. من در ۲۸ مرداد پول گرفتم و کودتا راه انداختم، نه در ۱۵ خرداد». این سخنان، به معنای ریختن آب پاکی روی دست گماشتگان رژیم شاه بود. طیب به بیدادگاه برده شد، محاکمهای فرمایشی پا گرفت، طیب وصیت کرد، طیب شهید شد.
نظر شما