کسی که با نخستین رمان بلندش، «پس از بیست سال»، ره ۲۰ ساله بسیاری از نویسندگان را پیمود و با نخستین اثر جای خودش را در میان مخاطبان ادبیات باز کرد. حالا مدتی است که اولین مجموعه داستان کدیور با نام «راننده رئیسجمهور» توسط انتشارات «شهرستان ادب» منتشر شده و مورد توجه قرار گرفته است.
درونمایه ۱۲ داستان این کتاب تاریخی، سیاسی و نقد اجتماعی است.
«راننده رئیسجمهور»، «رجعت عبیدالله» و «سپاه وحشت» سه عنوان از داستانهای این مجموعه است که به ترتیب برگزیده جشنواره «الف» دزفول، جشنواره «رسول آفتاب» و جشنواره «شکوه شکیبایی» شدهاند.
گفتوگوی ما را با سلمان کدیور درباره این اثرش بخوانید.
با توجه به تجربه خوب «پس از بیست سال» چه شد که به سمت مجموعه داستان رفتید؟
دو علت داشت؛ نخستین دلیل این است که من با داستان کوتاه شروع کردم و حتی یکی دو مجموعه نوشتم ولی هیچ انتشاراتی آنها را کار نکرد. این شد که از داستان کوتاه ناامید شدم و رمان نوشتم! بعد از «پس از بیست سال» من فرق کرده بودم و آن چهار سال من را تغییر داده بود. انگار «پس از بیست سال» برای من یک دوره تربیتی بود و تجربیات فراوانی به من داد که در این کار کمک کردند. پس از آن چندین داستان کوتاه داشتم و روی داستانهایی که پیشتر نوشته بودم کار کردم، جدا از اینکه خیلی از داستانها را هم دور ریختم. من تعدادی داستان کوتاه داشتم که به بلوغ رسیده بودند و حیفم میآمد منتشرشان نکنم.
یک علت دیگرش هم این بود که من با بحران ازدیاد سوژه روبهرو هستم. یک زمانی همیشه میگفتم خدایا چه سوژهای را بنویسم! ولی پس از رمان اولم طوری بود که من تا سر خیابان که میرفتم دو تا سوژه برای نوشتن پیدا میکردم. اگر کسی حرف متفاوتی به من میزد، سه تا سوژه برای نوشتن پیدا میکردم. وقتی کتاب خوبی را میخواندم، با چندین سوژه روبهرو میشدم. این سوژهها سبب بحران و آزار من میشدند. بعضی از اینها حتی طرح رمان بودند، ولی چون سرگرم نوشتن یک رمان دیگر بودم نمیشد روی همه این داستانها کار کنم. بنابراین در پاسخ به آن نیاز و فریادهای درونی که به نویسنده میگوید: «من را بنویس، من را بنویس» سعی کردم از بین سوژهها قویترینشان را بنویسم.
یکی از برجستگیهای کار شما موضع داشتن شماست که هم شما میدانید چه میخواهید بگویید و هم مخاطب میداند قرار است چه بخواند. چقدر مواظب بودید که حرفهای شما برای مخاطب تکراری نشود؟
دو تا بحث است؛ یکی اینکه این بحثها اصلاً مسائل تکراری نیست یعنی ما ایرانیها آن قدر به صورت روزمره با مسائل سیاسی و اجتماعی زندگی میکنیم که من احساس نمیکنم هیچ وقت این موضوعات تکراری شود. اینها مسائلی است که همه مردم به صورت روزانه با آن ارتباط دارند و آنها را لمس میکنند. البته تلاشم این بوده که موضوعاتم متنوع و متکثر باشد ولی داستانی بگویم که مربوط به جامعه باشد؛ مسئله آزادی، تبعیض، فقر، نقد اجتماعی، مبارزه با استبداد و ظلم و... به نظرم حتی اگر همه نویسندهها درباره این قضایا کار کنند، تکراری نمیشود.
در «راننده رئیسجمهور» مخاطب میبیند که داستانها درباره مسائل اوست و این نقطه قوت کار شماست.
من اسم برخی از داستانها را داستانهای کافهای گذاشتهام. نویسندههای خیلی کمی داریم که درباره روستاییها داستان بنویسند یا درباره عشایر. چون روستاییها و عشایر و اقشار مختلف را روایت نکردهایم فکر میکنیم آنها اصلاً وجود ندارند. نویسنده ما هم فکر میکند هر چقدر منزهتر باشد و دامنش را بیشتر از جامعه و مردم و کورهپزخانهها و... جمع کند، بیشتر روشنفکر است. در صورتی که به نظر من مردم باید داستان داستاننویس را بخوانند. کف کوچه، نانوا، بزاز و... وقتی داستان میخوانند که ببینند در کف قصه وجود دارند. در این مجموعه تمرکز من این بود که چنین کاری کنم. درباره داستان «فرشتگان قلعهگلاب» هم واکنشی گرفتم که برایم جالب بود. یکی از خوانندگان کتاب خودش اهل همان منطقه بود و خیلی خوشحال شده بود که من درباره این واقعه قصه نوشته بودم. به من میگفت اینجا که تو نوشتی منطقه ماست، منطقه پرت و دورافتاده ما چطور در داستان تو حضور دارد؟! این بازخوردها خوب است. مخاطب باید احساس کند که منِ نویسنده برای همه مینویسم. البته این تلاش من بوده، امیدوارم مخاطبان بخوانند و نظرشان را بگویند.
زبان داستانها زیاد به همدیگر شباهت دارند. لازم نبود فضای زبانی داستانها متفاوت باشد؟
هر نویسنده باید به زبان مختص خودش دست پیدا کند. مثلاً من یک شعر میخوانم و بدون اینکه اسم شما زیر آن باشد میگویم این شعر فلانی است. این نتیجه این است که آن شاعر به زبانی دست پیدا کرده که برای مخاطب آشناست. من هم نیاز دارم بیشتر بنویسم و زبان خودم را کشف کنم.
اعتقاد دارم من هنوز به این مرحله نرسیدم، اما باید تمرین کنم و بنویسم. بنابراین ممکن است نقد شما وارد باشد.
آیا مخاطبانی که با «پس از بیست سال» با شما همراه شدند این کتاب را خواندند و پسندیدند؟
ابتدا این را بگویم که سایه پس از بیست سال هنوز روی کارهای من هست! فکر کنم اگر من ۱۰ کار دیگر بنویسم سایه پس از بیست سال روی خیلی از آنها باشد. مگر اینکه کاری بنویسم که قویتر از پس از بیست سال باشد که آن را بعید میدانم. چرا بعید؟ چون خود من پس از بیست سال را حاصل تکنیک، تجربه و هنر نویسندگی شخص خودم نمیدانم.
در نوشتن این کتاب یک تجربه معنوی داشتم. چون کار برای اهل بیت(ع) بود، یک نوع گیرایی خاصی که نمیتوانم به زبان بیاورم چه بود، من را در نوشتن آن کار کمک کرد.
میخواهید بگویید چون داستانهای این کتاب با مضامین سیاسی اجتماعی نوشته شده، معنویت پس از بیست سال را با خودش ندارد؟
پس از بیست سال من را واقعاً بیخواب میکرد، نوشتنش برای من تجربه خاصی بود. نمیخواهم بگویم داستانهای راننده رئیسجمهور هیچ کدام حول محور اهل بیت(ع) نیستند، ولی آن حال معنوی که شما موقع خواندن جنگ صفین تجربه میکنید، موقع خواندن داستانی درباره یک کارتنخواب ندارید. این حال معنوی فرق میکند. مثلاً من در همین کار درباره داستان آخر این مجموعه بازخوردهای خوبی گرفتم که میگفتند داستان آخر برای ما تعزیه متنی بود و ما ارتباط زیادی با آن گرفتیم.
من احساس نمیکنم اگر درباره فقر و فساد ننویسم داستانها دینی نیستند. اینها جدا از هم نیستند .
نظر شما