به گزارش قدس آنلاین، سردار شهید «حاج علیاصغر حسینیمحراب» فرمانده تیپ ۸۸ انصار الرضا و یگان دریایی لشکر ۵۵ ویژه شهدا ،در ۳۰ دیماه ۱۳۶۵ و در جریان عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
تولد در تابستان
علی اصغر حسینی محراب در پانزدهم مردادماه سال ۱۳۴۰ در مشهد به دنیا آمد. پدرش مغازه ی خوار بار فروشی داشت و آن ها از نظر مالی وضعیّت مناسبی داشتند. در خانه ی محراب تلویزیون وجود نداشت و فرزندان از همان کودکی، اوقات فراغت خود را در خانه با کتاب و کتابخوانی می گذراندند.
پدر خانواده فرزندانش را از زمانی که می توانستند خوب و بد را تشخیص دهند با مسجد و نماز و زیارت امام هشتم(ع) آشنا کرده بود.
علاقه به کشتی
علی اصغر علاقه ی بسیاری به فعّالیّت های ورزشی داشت. او کشتی حرفه ای را از چهارده سالگی زیر نظر بهترین مربیّان کشتی کشور – زرّینی و هادی عامل - آغاز کرده بود. در دوران تحصیل عضو تیم کشتی و فوتبال مدرسه بود و در زمینه ی کشتی به مقام کاپیتانی دست یافت و چندین بار هم در وزن خود به مقام قهرمانی در سطح نواحی مشهد و استان خراسان رسیده بود.
مبارزه علیه شاه
شوخ طبعی و همچنین قدرت بدنی اش، جایگاه ویژه ای را در بین همبازی ها برای وی باز کرده بود و او یکی از پیشگامان حرکت های دانش آموزی در سطح دبیرستان های مشهد به شمار می رفت و اوّلین کسی بود که در دبیرستان، عکس های شاه و خاندانش را از دیوارها به زیر کشید.
حضور او در اکثر راهپیمایی های شبانه بدون توجّه به حکومت نظامی، بیانگر شجاعت و روحیه ی ظلم ستیزی او بود و در اوج همین مبارزات بود که به خاطر فعّالیّت های بی وقفه اش توسط عمّال حکومت دستگیر شد؛ امّا پس از آزادی نیز همچنان به مبارزات خود ادامه داد.
در آن زمان محراب در تیم فوتبال تاج - که بعد نام های دیگری را پذیرفت - به عنوان دروازهبان فعّالیّت می کرد و در همین تیم به کارهای انقلابی و سیاسی می پرداخت.
مسجدی که محراب و دوستانش در آنجا فعّالیّت های انقلابی می کردند واقع در کوی طلاب، شاخص ترین مسجد مشهد در آن زمان بود.
هیجده ساله بود که با پیروزی انقلاب اسلامی و فرمان امام(ره) مبنی بر تشکیل بسیج، به صف پولادین بسیج پیوست و از آن پس تمام نیرویش را صرف رشد روحانی و معنوی خویش نمود. او در طول دوران خدمت خود در بسیج، تحرّک و تلاش بسیاری در جهت مبارزه با ضدّ انقلابیون وگروه های قاچاق موادّ مخدّر از خود نشان داد.
در رکاب کاوه
در سال ۱۳۶۰ - با توجّه به احساس مسئولیّتی که داشت و با این فکر که امروز کمک به دین و احکام قرآن از اولویّتی خاصّ برخوردار است - همراه با سیل خروشان مردم حزب اللّه عازم جبهه های نبرد شد و بدین ترتیب مقدّمات آشنایی محراب با شهید محمود کاوه فراهم شد.
نقش شهید کاوه در سازندگی محراب انکارناپذیر است. کاوه در سفرهایی که به همراه دیگر یارانش داشت، همواره نیروهایی را با ویژگی های مورد نظرش انتخاب و به همراهی دعوت می کرد. در یکی از همین سفرها بود که کاوه محراب را دید و بعد از کمی صحبت با او، او را توانا برای رهبری گردان تازه تأسیس شهدا دانست. بنیانگذاران گردان که در ابتدا ظاهر محراب، طرز لباس پوشیدن، راه رفتن و طریقه ی سخن گفتن او را نپسندیده بودند، مخالفت کردند. امّا مدّتی بعد با تغییر قابل توجّهی که در پی تذکّرات و صحبت های به جای کاوه در محراب به وجود آمده بود، کم کم او را در جمع خود پذیرفتند. محراب همان کسی بود که کاوه به دنبالش می گشت. فردی شجاع و صادق که همیشه در جلو نیروها حرکت می کرد.
محراب در اسفندماه ۱۳۶۲ ازدواج کرد. اوّلین فرزندش در شهریور ماه سال ۱۳۶۴ به دنیا آمد و محراب او را زینب نامید.
آغاز کربلای۵
عملیّات کربلای ۵ آغاز شد. از شب چهارم عملیّات، محراب به عنوان فرمانده ی محور عملیّاتی لشکر ویژه ی شهدا عمل می کرد. او توانست در آن شب پاتک شدید عراق را قاطع پاسخ دهد. به طوری که تا ۹ صبح هیچ کس از نیروهای لشکر ویژه ی شهدا به شهادت نرسیدند.
در شب ششم عملیّات و در حالی که لشکر ویژه ی شهدا تا اواسط شهر «دوئیجی عراق» پیش رفت و بخش عظیمی از پادگان قصر را تصّرف کرده بودند؛ توپ ها و راکت های شیمیایی منفجر شدند. محراب که شیمیایی شده بود به ناچار به اهواز فرستاده شد. او پس از تسکین موقّت سوزش چشم ها و گلو توانست در راه بازگشت به خطّ سری به خانه بزند و بار دیگر دخترش را ببیند. امّا این بار او در خواب بود. اصرار خواهر و همسر محراب برای ماندن و استراحت در عزم و ارادهی او برای باز پیوستن به نیروهایش خللی وارد نکرد و او برخلاف دستورات پزشک دوباره راهی خطّ شد.
در فاصله ی روزهای هفتم تا دهم عملیّات او مدام در تک و تابِ رفتن به نزد نیروهایش در سنگر مقدّم بود، امّا سوزش چشم ها و سینه اش امان را از او گرفته بود و او از مرکز پیام با نیروهایش در تماس بود. ولی سرانجام طاقت از کف داد و به اتّفاق یکی از نیروهای اطّلاعات به طرف خطّ به راه افتاد و در حالی که سوار بر موتور به پل شهر «دوئیچی عراق» نزدیک می شدند، توسّط راکت های عراقی بمباران شدند.
پیکر قطعه قطعه شده در دوعیجی
از وجود محراب و یار همراهش هیچ چیز باقی نماند. و به این ترتیب در تاریخ ۳۰ دی ماه ۱۳۶۵ محراب نیز به صف شهدا پیوست. محراب ۵ ماه پیش از تولّد دوّمین فرزندش به شهادت رسید.
چند روز پس از شهادتش، برادرش «حاج علی محراب» به قرارگاه تاکتیکی لشکر رفت و به همراه برادر صلاحی به محلّ شهادت رفتند و توانستند تکّه ای از پای محراب، گوش و قسمتی از سر و صورت و تکّه های کوچکی از بدنش را از روی پشت بام خانههای اطراف پل و زمین های حاشیه ی رود بیابند. و این هم تقدیر الهی بود؛ تا همگان این سخن محراب را به یاد بیاورند که در وصت نامه اش نوشته بود: «به شرق و غرب بگویید اگر خانه ام را به آتش بکشند و قلبم را سوراخ سوراخ کنند، آرزوی اظهار ضعف و شکست اسلام را و دینم را به گور خواهند برد. و اگر پیکرم را زنده زنده قطعه قطعه و پاره پاره کنند و پاره های تنم را بسوزانند، باز فریاد خواهم زد: اسلام پیروز است، کفر و منافق نابود است.»
به مناسبت سالگرد شهادت سردار شهید حسینی محراب مراسم بزرگداشتش با حضور امیرحسین قاضیزاده معاون رئیس جمهور و رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران سخنرانی و مرثیه خوانی میثم مطیعی در مشهد برگزار می شود.
نظر شما