سحرگاه ۳ اردیبهشت۱۴۰۱ همزمان با شب قدر۲۱ ماه مبارک رمضان، خودروی سردار «حسین الماسی» فرمانده تیپ ۱۱۰ سلمان فارسی سیستان و بلوچستان مورد حمله یک خودروی حامل چهار سرنشین قرارگرفت که بر اثر این حادثه تروریستی محمود آبسالان محافظ ایشان به شهادت رسید. شهید آبسالان از نیروهای سپاه پاسداران و محافظ سردار الماسی فرمانده تیپ ۱۱۰ سلمان فارسی سیستان و بلوچستان بود. ایشان فرزند سردار پرویز آبسالان یکی از سرداران سپاه و جانشین فرمانده سپاه سیستان و بلوچستان بود. «مریم جهان تیغ» همسر شهید آبسالان در گفتگو با ما از روزهای همراهی وی با شهید سخن گفته است که در ادامه میخوانید.
چند سال به عنوان همسر کنار شهید آبسالان بودید؟
من و همسرم هر دو سیستانی هستیم. زندگی مشترکمان از سال ۱۳۹۰ شروع شد. بعد از یک دوره آشنایی در تیر ماه همان سال عقد و هشت آبان ۱۳۹۰ زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. ما خانوادهای سنتی بودیم و تمام آداب و رسوم ازدواجمان به شکل کاملاً سنتی انجام شد.
چند فرزند از ایشان به یادگار دارید؟
ماحصل ۱۱ سال زندگی با شهید سه فرزند است. نازنین زهرا ۹ سال دارد، نازنین فاطمه سه سال و فرزند سوم ایشان که در راه است.
پس قسمت نشد شهید تولد فرزند سومش را ببیند؟
نه متأسفانه قسمت نبود. انتظار تولد سومین فرزند را میکشیدیم که این اتفاق افتاد و محمود شهید شد.
زندگی با همسری نظامی سختیهای خودش را دارد. چطور با این سختیها کنار آمدید؟
از همان زمانی که به خواستگاری من آمد پیگیر کارهای ورودش به سپاه بود. علاقه زیادی به خدمت در نظام داشت. ابتدا به عنوان بسیجی وارد شد و بعد به استخدام سپاه در آمد. محمود اوایل در اطلاعات مشغول بود. بعد وارد گردان شد. از آنجایی که پدر مرحومم نظامی بود، با شرایط زندگی افراد نظامی آشنا بودم و شناخت کافی داشتم. میدانستم شغل سخت و پرفشاری است و قطعاً سختیهای خودش را دارد. از همان شب خواستگاری استرس شغلش را داشتم. میدانستم اگر همسرم نظامی شود، من هم مانند مادرم روزهای دشوار و دوری و دلتنگیهای زیادی را در پیش خواهم داشت.
همان ابتدا محمود به من گفت به این کار بسیار علاقهمند است و من هم پذیرفتم. من دوست داشتم و مخالفتی با شغل ایشان نداشتم، اما گاهی این دلتنگیها و سختیها باعث میشد زمانی که از مأموریت میآمد، گریه کنم و محمود با همان لحن محبت آمیز مرا به آرامش دعوت میکرد. میگفت باید با این شرایط کنار بیایید. هر باری که محمود به مأموریت میرفت، آن روز، روز سختی برای من بود، تسبیح به دست میگرفتم و دائم ذکر میگفتم. من روزهای خیلی سختی را در نبود محمود گذراندم.
او تا لحظه شهادتش ۱۱ سال لباس سپاه را با افتخار به تن و جانش را در این راه تقدیم کرد. من زندگی خوبی در این ۱۱ سال کنارش داشتم. روزهایی که خیلی زود گذشت. محمود مهربان و صبور بود.
به عنوان شریک زندگی شهید چطور همسری برای شما بود؟
امروز که با شما صحبت میکنم و همسر شهید شدهام تازه متوجه میشوم که چه گوهری را از دست دادهام. محمود فوقالعاده با ایمان، خوش اخلاق و خونسرد بود. اگر بحثی بینمان اتفاق میافتاد سکوت میکرد و مرا به آرامش دعوت و سعی میکرد از مسائل راحت بگذرم. میخواست من هم مانند خودش با گذشت و صبور باشم. ایشان دریای عشق و محبت بود. هر چه از خصوصیات و مهربانیاش برایتان بگویم کم گفتهام. محمود دریای تقوا و محبت بود. همسرم عاشق شهادت بود. عاشق این بود که به دل دشمن بزند. محمود ابتدا عاشق کار و بعد عاشق همسر و فرزندانش بود. آنقدر عاشق کارش بود که حاضر بود جانش را در این راه بدهد. همه این علاقه و وابستگی به کارش را در مدت همراهی با ایشان دیدم. محمود عاشق امام خامنهای بود و ارادت زیادی به ایشان داشت.
با این همه علاقهای که به کارش داشت، فکرش را میکردید روزی به شهادت برسد؟
من سه شب قبل از شهادت ایشان خوابش را دیدم. محمود با یک بلوز سفید و چهره خیلی نورانی آمد و من را سوار ماشین کرد و به من گفت کجا دوست داری ببرمت؟ بعد رو به من کرد و گفت اگر در این چند سال زندگی ناراحتت کردم، حلالم کن و مرا ببخش. درهمین حین از خواب پریدم. از دیدن این خواب تعجب کردم و وقتی تعبیرش را از دوستانم پرسیدم گفتند تعبیرش خوب و شیرین است. انشاءالله سفر معنوی در پیش دارید. اما من حس و حال خوبی نداشتم. خود محمود هم یک طوری بود. گویا از تعلقات دنیایی و وابستگیهایش دل کنده بود و این حالاتش را با تمام وجود در همین روزهای اخیر حس کردم.
برایتان از علاقه به شهادت صحبت کرده بود؟
من میدانستم که محمود به شهدا بسیار ارادت دارد. خودش هم آنقدر آرزوی شهادت داشت که خدا میداند. پدر محمود از رزمندگان دفاع مقدس بود. محمود از همان کودکی با فضای جهاد و شهادت آشنا بود. پدر همسرم از سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۴ شرکت داشت که در همین عملیات جانباز هم شد. ایشان تا سال ۱۳۶۵ در جبهه حضور داشتند. خانواده همسرم خانوادهای مؤمن، جهادی و عاشق شهادت هستند و به اینکه در این نظام خدمت میکنند با جان و دل افتخار میکنند. پدرشان سردار آبسالان جانشین فرمانده سپاه سیستان و بلوچستان است. محمود بعد از شهادت حاج قاسم خیلی ناراحت و دلگیر شده بود. با عکسهای حاج قاسم صحبت میکرد و از ایشان میخواست تا به آرزویش که شهادت است برسد.
همانطور که اشاره کردید همسرتان فرزند سردار آبسالان جانشین فرمانده سپاه سیستان و بلوچستان است، اما گویا مثل یک نیروی ساده خدمت کرد.
محمود از ساعتی که لباس نظام را به تن کرد، هیچ وقت به دنبال این نبود که بخواهد از شرایط و موقعیت پدرش استفاده کند. محمود حتی از امتیازات سپاه استفاده نکرد. نه از خانه سازمانی، نه از زمین و آنچه حق قانونیاش بود هم استفاده نکرد. وقتی از او میپرسیدم چرا از این امتیاز یا از آن امتیاز استفاده نمیکنی؟ حرفی نمیزد و سکوت میکرد، اما من میدانستم که همسرم نمیخواهد زیاد درگیر مادیات و دنیا باشد. تنها هدفش خدمت صادقانه برای فرزندان این نظام و رهبر عزیزمان بود. این درست است که ایشان آقازاده بود، اما آقازادهای که درد مردم محروم را داشت. آقازادهای که خاکی بود. محمود از واژه آقازاده بیزار بود و دوست نداشت این عنوان به ایشان داده شود. شهید به دلیل شرایط پدرش و موقعیت سردار آبسالان از وظایف محوله شانه خالی نکرد. سخت کوشید و توانست مدارج عالی را در حرفه خود به دست بیاورد. یک سال دوره تکاوری را سپری کرد و دوره بهیاری را با موفقیت گذراند. هر دورهای را که اداره برایشان برگزار میکرد با آغوش باز استقبال میکرد. شهید محمود آبسالان، اما همواره پیرو پدر بود. خیلی شبیه پدرش شده بود.
با این روحیه جهادی که در وجود شهید بود علاقهای به حضور در جبهه مقاومت اسلامی از خود نشان داده بود؟
زمانیکه بحث جبهه مقاومت مطرح شد، شهید آبسالان خیلی علاقه داشت به سوریه برود، اما بعد از ابراز علاقه و پیگیریهای ایشان طرحی به استان رسید که امکان اعزام نیرو از استان ما به منطقههای عملیاتی برون مرزی وجود نداشت، برای همین ایشان نتوانست برود. شهید عاشق امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) بود. زمانی که با هم ازدواج کردیم ایشان بسیار از اهل بیت (ع) صحبت میکردند. وقتی اینها را از زبانش میشنیدم بیشتر عاشقش میشدم. با خودم میگفتم مردی که عاشق اهل بیت (ع) باشد، قطعاً میتواند مرا خوشبخت کند و همین طور هم بود.
در میان صحبتهایتان به این موضوع اشاره کردید که ایشان دغدغه مناطق محروم استان را داشت. شهید آبسالان در گروههای جهادی فعالیت میکرد؟
بله اتفاقاً محمود یک نیروی جهادی پای کار بود. در گروههای جهادی فعالیت داشت. بعد از اتمام کارش همراه با بچههای جهادی به دنبال خیرین بود تا بتواند گره از کار مناطق محروم و مشکلات مردم بگشاید.
گاهی فارغ از فضای کاری خودش بعد از نماز صبح میرفت و دیرهنگام به خانه میآمد.
درد و محرومیت و مشکلات مردم خواب را از چشمانش گرفته بود. سرما و گرما برایش معنا نداشت. خستگی را خسته کرده بود. وقتهای استراحتش را با گروههای جهادی میگذراند. همیشه حرفش این بود باید به نیازمندان کمک کنیم. وقتی بعد از ساعتها به خانه میآمد میگفت شما امشب ناراحت شدید که من شما را به مهمانی نبردم یا دیر آمدم! من درگیر گروه جهادی بودم؛ درگیر سبدهای معیشتی. من هم با دیدن این همه جنب و جوش و فعالیتهایش در استان سیستان و بلوچستان و خاش زابل افتخار میکردم.
بعد از شهادت محمود بسیاری از آنهایی که محمود به آنها سر میزد و دستشان را میگرفت و کمکی به آنها میرساند به مراسمش آمدند و گفتند بعد از او دیگر امید ما ناامید شده است. همه این اتفاقات مرا به یاد امیرالمؤمنین امام علی (ع) میانداخت که بعد از شهادتش در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان بچههای یتیم مدینه یتیمتر شدند.
آخرین تماستان چه زمانی بود؟
همسرم صبح روز شهادت لباس پوشید و به اداره رفت. من تا شب در منزل بودم. اتفاقاً افطاری هم دعوت بودم، اما همانطور که قبلاً گفتم چند روز قبل از شهادت ایشان حالم دگرگون بود. آنقدر دلهره داشتم و مضطرب بودم که مهمانی افطاری را کنسل کردم و در منزل ماندم.
محمود یک ساعت قبل از شهادت با من تماس گرفت و به من گفت میخواهم بیایم شما را ببینم، این خیلی برایم بیسابقه بود. چون محمود زمانی که در مأموریت و کنار سردار بود هیچ وقت تماس نمیگرفت که بخواهد به منزل بیاید.
وقتی این جمله را از زبان محمود شنیدم، بسیار بیقراری کردم و دلتنگی عجیبی وجودم را فرا گرفت. به محمود گفتم من هم دلم خیلی برایت تنگ شده، بیا ببینمت و ایشان هم گفتند دل من هم خیلی برایت تنگ شده است، میآیم میبینمت. من آنقدر خوشحال بودم که سراسر انرژی گرفتم. با خودم گفتم محمود میخواهد بیاید و در این شب قدر من را ببیند. از صبحش هم که رفته بود چند باری تماس گرفته بود و از من خواست اگر چیزی لازم دارم بگویم تا او برایم فراهم کند. همه اینها برایم عجیب بود. چون زمانی که میرفت مأموریت دیگر امکان تماس نبود.
اما آن روز چند بار تماس گرفت و اصرار کرد حتماً با خواهرم تماس بگیرم که بیاید کنار من تا من تنها نباشم. همه اینها را که مرور میکنم میبینم گویا ایشان میدانست که شب ۲۱ ماه مبارک رمضان شهید میشود. تماسهای محمود تا یک ساعت قبل از شهادتش ادامه داشت. تماسهایی که کمی بعد با خبر شهادتش به پایان رسید.
شهادت ایشان چطور رقم خورد؟
این اتفاق در سحرگاه ۳ اردیبهشت سال ۱۴۰۱ اتفاق افتاد. آن شب، شب قدر۲۱ ماه مبارک رمضان بود. گویا خودروی سردار «حسین الماسی» فرمانده تیپ ۱۱۰ سلمان فارسی سیستان و بلوچستان مورد حمله یک خودروی حامل چهار تروریست قرارگرفت که بر اثر این حادثه همسرم محمود آبسالان که محافظ ایشان بود، به شهادت رسید.
خاطرات دومین شب قدر سال ۱۴۰۱ هیچگاه از ذهن من پاک نخواهد شد. شب پردردی بود. تلخی شهادت محمود برای این بود که من پاره تن و تمام وجودم را از دست دادم. من و محمود بسیار به هم وابسته بودیم. شیرینی این اتفاق هم همان مقام شهادتی است که بعد از سالها مجاهدتهایش نصیبش شد و او را به آرزویش رساند.
خوشحالم که به مقام شهادت رسید. به محمودم تبریک میگویم و میخواهم که شفاعت من و دخترانم را در پیشگاه امام علی (ع) کند.
بچهها چطور با شهادت پدرشان روبهرو شدند؟
دخترهایم نازنین زهرا و نازنین فاطمه سن شان طوری است که متوجه شهادت پدر بشوند. نازنین زهرا ۹ سال دارد. وقتی خبر شهادت را شنید، فریاد زد. او تصور میکرد که شهادت به معنای این است که پدرش فقط مجروح شده است.
تا اینکه روز تشییع پیکر پدرش وقتی برای وداع رفتیم، نازنین زهرا حس کرد که دیگر بابا ندارد. او قبل از دیدن پیکر پدرش امید داشت که پدرش خواب است. نازنین فاطمه سه سال دارد. او بسیار به پدرش وابستگی داشت. او هم با دیدن پدرش در روز تشییع به خوبی شهادت پدرش را درک کرد. دختران من شهادت پدرشان را حس کردند. ۲۳ رمضان رفتیم سر مزار شهید، نازنین زهرا رفت روی سنگ و کنار مزار پدر به آرامش رسید و مزار پدر را در آغوش گرفت و بوسید.
خبر شهادت را چه کسی به شما داد؟
فرمانده محمود با ما تماس گرفت و گفت محمود تیر خورده است و پدر شهید به بیمارستان رفت و همانجا پیکر پسر شهیدش را دید و متوجه شهادت ایشان شد و بعد ما در جریان شهادتش قرار گرفتیم. الحمدلله مراسم خیلی باشکوهی برایش برگزار شد. حضور مردم آنقدر زیاد بود که من با همان حالی که داشتم به مقام شهیدم غبطه میخوردم. او لایق بهترین تشییع جنازه بود.
محمود همیشه از حاج قاسم استوری میگذاشت و از او میخواست تا آمین گوی دعای شهادتش باشد. به نظرم با شهادت محمود یک مادر، یک همسر، یک خانواده یا فرزند داغدار نشد بلکه یک سیستان و بلوچستان و یک زاهدان برای او داغدار شدند.
از شهیدتان وصیتنامهای در دست هست؟
بله، همسرم وصیتنامه دارد، اما در حال حاضر دست من نیست، ایشان وصیت کردند که اگر من شهید شدم بعد از مراسم چهلمم وصیتنامهام خوانده شود. برای همین فعلاً امکان ارائه محتوای آن نیست.
در پایان هر صحبتی دارید بفرمایید.
در انتهای گفتوگویمان باید بگویم من محمود را به امام زمان (عج) و رهبر عزیزم هدیه کردهام. این فقدان داغ سنگینی است. من هنوز رفتن او را باور ندارم. من راهش را محکم، قوی و استوار ادامه میدهم. پیامی هم به تروریستها دارم و از همین جا میگویم اگر بارها و بارها شهید بدهیم، از پا در نمیآییم. من به عنوان همسر شهید راه شهیدم را ادامه میدهم و طبق قسم و قولی که زمان وداع با پیکر شهیدم خوردم فرزندانش را انشاءالله آنطور که دوست داشت تربیت میکنم. امیدوارم دختران شهید را مانند زینب حاج قاسم سلیمانی تربیت کنم. از همه زنان و دختران سرزمینم میخواهم پای ولایت و انقلاب بمانند.
نظر شما