آیتالله فاطمینیا نگاهش به همه پیچیدگیهای دنیا و عُقبی، عارفانهطور و مثل لحن و لهجهاش شیرین بود. خطیبی که نه تنها در حرف زدن از زندگی و دشواریهایش بلکه حتی وقتی از مرگ سخن میگفت، شهد امیدواری و دینداری را به کام مخاطبانش میریخت: «آخه آدم مادی فکر میکنه وقتی مُردیم کار تمام میشه... مردن که تمام شدن نیست... تازه به یک گشایش رسیدنه... از قفس پریدنه. خدا انشاءالله عاقبت ما رو بخیر کنه... آقا... صاحب نفوس مستعده که میمیرند دستشون از این دنیا بازتره... میدونی چرا؟ فرض کنید این مسجد رو الان میخوایم نقاشی کنیم، تعمیرات کنیم... بشکه و تخته و سطل میگذارن... کسی میخواد بیاد جلو، میگن نیا، اونطرفتر وایستا... اما وقتی این تیر و تخته را بردن بیرون، دستشان بازتر میشه... بنده میدانم... یقیناً این طور است؛ آنجا عالم کشف غطاء است. اینجا عالم گرفتاری است...».
پسر کو ندارد...
علم و عرفان در خانواده فاطمینیا انگار موروثی بود چون استاد ۷۶ یا ۷۷ سال پیش در تبریز و در خانه عالمی اهل عرفان، چشم به جهان باز کرد. پدرش آیتالله «حاج سید اسماعیل اصفیایی شندآبادی» که از روحانیون وارسته و سرشناس آذربایجان بود از همان ابتدا تعلیم و تربیت فرزندش «عبدالله» را به عهده گرفت. برای اینکه جمله قبلی درباره علم و عرفان موروثی را غلو حساب نکنید، درباره حاج سید اسماعیل بیشتر مینویسم.
«سید اسماعیل» مثل بقیه همسن و سالانش، ابتدا در مکتبخانههای آن زمان قرآن و خواندن و نوشتن آموخته بود و بعد به حوزه علمیه شهر شبستر رفته و همانجا دروس دینی را تا سطح عالی نزد استادان سرشناسی چون آیتالله حاج میرزا کاظم آقا شبستری خوانده بود تا بعدها خودش هم بشود از جمله مدرسان سرشناس این حوزه علمیه. آیتالله شندآبادی به جز تدریس، در امور اجتماعی هم بسیار فعال بود و علاقه خاصی هم به احیای مراکز دینی و فرهنگی که رونق خود را از دست داده بودند، داشت. خلق و خوی نرم و مهربانیهایش سبب شده بود نفوذ معنوی بسیاری میان مردم پیدا کند. فرزندش درباره او گفته بود: «پدرم بسیار کریمالنفس، منیعالطبع، سخی، صبور و شجاع بود. در قضای حوائج مؤمنان و رسیدگی به مستمندان و مریضان همت عجیبی داشت. کارش خالصانه بود و از مقام و جاهطلبی بهشدت پرهیز داشت... در سال رحلت مرحوم آیتالله العظمی بروجردی، روزنامه ندای حق عکس مراجع تقلید آن زمان را چاپ کرده بود که عکس امام خمینی رضوانالله تعالی علیه در میان آنان بود. مرحوم پدرم عکس ایشان را به ما نشان داده و گفت: تنها شخص جامعالشرایط از جمیع جهات ایشان هستند». آیتالله اصفیایی پس از انقلاب مدتی امام جمعه شهر مراغه بود. سالهای پایانی عمر را هم در قم زندگی کرد و سال ۱۳۶۸ از دنیا رفت.
عالم رجالی
«عبدالله» پس از اینکه مدتی نزد پدر شاگردی میکند، افتخار پرورش یافتن در محضرآیتالله مصطفویتبریزی معروف به «عارف کبیر» و از شاگردان آیتالله سیدعلی قاضی را پیدا میکند. این شاگردی کردن البته نزدیک به ۳۰ سال طول میکشد تا تحت تربیت ظاهری و باطنی استادی بزرگ قرار بگیرد. در این سالها تحصیلات حوزوی را هم دنبال کرده و محضر اساتیدی چون علامه محمدحسین طباطبایی، آیتالله الهی تبریزی، آیتالله محمدتقی آملی، آیتالله سیدرضا بهاءالدینی، آیتالله بهجت و دیگر بزرگان را هم درک میکند. میشود گفت آیتالله فاطمینیا با یک واسطه، از شاگردان آیتالله قاضی است چون تقریباً تمام اساتیدش از شاگردان سرّ آیتالله قاضی بودند.
با یک جستوجوی ساده در اینترنت میتوانید خیلی خلاصه درباره او و فعالیتهایش اینها را هم پیدا کنید: ایشان از کارشناسان علوم اسلامی بود و به تحقیق و پژوهش در این زمینه اشتغال داشت؛ از دیگر فعالیتهای ایشان میتوان به تدریس در حوزههای علمیه، حضور در برنامههای مذهبی صدا و سیما به عنوان کارشناس و سخنرانی در مراکز حوزوی و دانشگاهی اشاره کرد. آیتالله فاطمینیا در مورد علم رجال و عرفان نظری دارای آگاهی گسترده بود و در عین حال بیشتر به خطابه در منابر عمومی میپرداخت. ایشان از مفسران معروف و زبردست صحیفه سجادیه و نهجالبلاغه هم به حساب میآمد.
مغزت را تسلیم هر کسی نکن
این صحبتهای استاد را بخوانید که مال همین چند سال پیش است: به عنوان یک طلبه پیر نصیحتی برای شما دارم؛ در تهران آنقدر گفتم دیگر خسته شدم، گفتم شاید زیاد دارم تکرار میکنم؛ لذا دیگر تکرار نکردم... هر نواری گوش دادن ندارد... هر منبری گوش دادن ندارد... شاید منبر من هم از آنها باشد... هر کتابی خواندن ندارد... ای جوانان! اگر چنین کنید ذائقهتان خراب میشود، این مغز را تسلیم هر کسی نکنید... اگر برای یکی از اعضای بدن اتفاقی بیفتد؛ مثلاً دستی بشکند و گچ گرفته شود؛ بعد از یک ماه که آن را باز کنند، آن دست از دست دیگری کمی لاغرتر است؛ چون این یک ماه را کار نکرده است. مغز ما انسانها نیز همینطور است، امروز بیماری آلزایمر در کشور زیاد شده که امیدوارم خدا به همه سلامتی بدهد؛ ممکن است بخشی از علت آن هم این باشد که مردم دیگر خیلی به مغزشان زحمت نمیدهند... این را باور کنید، بسیاری از حرفها مبتذل شده است، مردم حاضریخور شدهاند، تلویزیون را بزنند چیزی ببینند، روزنامهای بخوانند، حرف این و آن را بشنوند؛ اما اگر مغز ۱۰ تا ۲۰ دقیقه منسجم زحمت بکشد، اینطور نمیشود... مرحوم شهریار در زمان خودش سلطانالشعرا بود... گروهی رفته بودند دیدنش... اواخر عمر شهریار بود؛ از شهریار نصیحتی خواستند؛ او گفت: «شعر وسط نخوانید که مغز و استعدادتان وسط میماند؛ بلکه شعر بلند و والا بخوانید...».
جاذبههای منبر
هفت سال پیش درباره روشهای نوین و جذابی که باید در منبرها مورد استفاده قرار بگیرد گفته بود: «منبر باید صرفاً برای تقرب به خداوند تبارک و تعالی و رضایت امام زمان(عج) باشد. پس جاذبههای منابر هم باید معقول و مقبول صاحب شریعت باشد. مگر چه مانعی دارد برای اینکه مستمع خسته نشود مطایبههای سنگین و مناسب شأن منبر و روحانیت مطرح شود؟ یا استشهاد از اشهاد صاحبان معرفت برای مطالب خود خوب است، مشروط بر اینکه منبری باسواد باشد... با احادیث اهل بیت(ع) آشنایی داشته و در ادب عربی و فارسی زحمت کشیده باشد. همانطور که پزشک براساس مبانی علم خود و با لحاظ قرار دادن همه مسائل دارو تجویز میکند، خطبا نیز باید سخنان خود را براساس مبانی عقلانی مطرح کنند، نه آنکه به طرح مسائلی بپردازند که از احساس آنها سرچشمه گرفته باشد. این موضوع حتی در رسانه ملی ما نیز دیده میشود. متأسفانه برخی سخنرانان و کارشناسان در صداوسیما حرفهایی را مطرح میکنند که درست نیست.
بیا رفیق باشیم
سید حسن فاطمینیا، فرزند بزرگ استاد فاطمینیا و داماد شهید بهشتی است. او چند سال پیش در مصاحبهای از ویژگیهای اخلاقی و رفتاری پدرش گفته بود؛ خواندن بخشهایی از آن برای شناخت بیشتر استاد فاطمینیا خالی از لطف نیست: «حاجآقا در شیوههای تربیتی خودشان به هیچوجه در هیچ موردی بهویژه برای انجام فرائض دینی سختگیری نمیکردند اما بههر حال انجام فرائض دینی یا برخی رفتارها و رفت و آمدها کنترل میشد ولی نه با شیوههای سختگیرانه. ایشان با محبت و صمیمیتی که بین خودشان و فرزندان بهوجود آورده بودند مسائل را حل میکردند. برای همین ما ناخودآگاه هر آنچه را موجب ناراحتی ایشان میشد ترک میکردیم. مهربانی، بردباری و خوشرفتاری ایشان همیشه در ذهنم بسیار پررنگ است. البته ایشان به مسائل مهمی مثل حقالناس و سوءاستفاده نکردن از امکانات بیتالمال بسیار حساساند. بهیاد دارم تازه از دبیرستان فارغالتحصیل شده بودم و قرار بود مهر همان سال وارد دانشگاه شوم. ایشان فرمودند الان از مدرسه بیرون آمدی و وارد محیط بزرگتری خواهی شد. افراد مختلف با سلیقهها و عقاید گوناگون را پیرامون خود خواهی یافت و با آنها همصحبت و همکلاس خواهی شد. بهیاد داشته باش اگر به هر قدمی که برمیداری و هر لحظهای که از آن عبور میکنی دقت نداشته باشی ممکن است به نقطهای برسی که اگر الان به تو بگویند در آن جایگاه قرار خواهی گرفت از غصه قالب تهی کنی. انحراف قدم به قدم انسان را به سمت ضلالت میکشاند. پس در هر کاری که میکنی و هر ارتباطی که برقرار میکنی و در هر مسیری قرار میگیری
دقت کن و سرانجام کار را در نظر بگیر. در آخر هم گفتند ما غیر از رابطه پدر و پسری با هم دوست هستیم. اگر دوست داشتی میتوانی خیلی از مراحل و کارها را با من مطرح کنی و مثل دو رفیق با هم در آن مسئله صحبت کنیم. روحیه پدرم به طبیعت خیلی نزدیک است و گاهی حتی یک گل کوچک کنار جوی هم توجه ایشان را جلب میکند... حاجآقا بسیار به شعر نزدیک هستند...».
شرمنده خداییم
بیماری استاد مال همین یکی دو سال نبود. اولین بار سال ۹۷ خبرگزاریها از قول یکی از نزدیکانش نوشتند: «پس از بررسی آزمایشهای فاطمینیا توسط پزشک ایشان، اعلام شد مبتلا به سرطان شدهاند. در حال حاضر یک جلسه شیمی درمانی را گذراندند و حال عمومی ایشان خوب است. بناست جلسات شیمی درمانی ادامه پیدا کند». مداوا برای مدتی اثربخش بود و استاد فاطمینیا دوباره به منابر برگشت. دو سال بعد اما سرطان نرفته برگشت و استاد را روی تخت بیمارستان انداخت. بستری شدن البته او را از مطالعه نینداخت. فرزندش آن زمان با تشریح حال وی به خبرنگاران گفته بود: «میتوان گفت بیماری دوباره بیدار شده و مقداری حاج آقا را اذیت میکند... این بیماری مشکلات خود را دارد و حاج آقا در این سن و با مشکلاتی که درگیر است، حتی روی تخت بیمارستان برنامه علمی و مطالعاتی خود را تعطیل نمیکند. تا زمانی که بیمارستان بود، به من سفارش میکرد چه کتابهایی را برای وی ببرم. بارها در آخر شب و هنگام استراحت حاج آقا دیدهام درحالی که کتاب در دستش است، به خواب میرود».
این فقط من و شما نیستیم که هرگز چیزی درباره شکوه و شکایت استاد از بیماری یا وضعیت زندگیاش نشنیدهایم. حتی اعضای خانواده او هم هرگز ناله و شکایتی از او نشنیدهاند. گواهش صحبتهای «سید حسن فاطمینیا» است که گفته بود: «حدود ۲۰ سال است یکی از برادرانم دچار یکی از سختترین بیماریهاست، بیماری مادر نیز مدتی است شدت گرفته و وضعیت پدر هم که مشخص است. با وجود این یک شب خدمت حاج آقا گفتم: چرا ما دچار چنین وضعیتی شدیم؟ ناگهان دیدم رنگ صورت پدرم برافروخته شد و گفت: غرق در نعمتیم؛ شرمنده خدا هستیم و هیچ طلبی هم نداریم!»
نظر شما