کاروانسراهای مرغوب، باغهای مصفا و بازارهای بزرگ موجب افزایش جمعیت و رونق کسب و کار در مشهد شد. با این حال، وقتی حال روانی نادرشاه در اواخر عمرش به هم ریخت و بنای ستمگری و قتل مردم و حتی اطرافیان و خویشانش را گذاشت، آن شکوه مادی گرد آمده در مشهد نیز رنگ باخت و دوران آرامش حدوداً ۱۰ساله مردم به پایان رسید. با قتل نادر در فتحآباد قوچان در سال ۱۱۲۵ خورشیدی، اوضاع بدتر هم شد.
وحشت میان زائر و مجاور
مشهد در این دوران شاهد استیلای علیقلی، یکی از خشنترین و بیرحمترین افراد خاندان نادر بود. او در زمستان سال ۱۱۲۶ خورشیدی وارد مشهد شد و نام خودش را «عادلشاه» گذاشت. به دستور او، ۴۰هزار نیروی یاغی همراهش به تدریج وارد شهر شدند و به این ترتیب، روزگار مجاوران حرم رضوی سختتر از هر زمان دیگر شد. وحشیگریهای کمسابقه او، جوّ رعبانگیزی را در مشهد حاکم کرد. سهرابخان، غلامِ علیقلی که در زمان خودش، منفورترین شخصیت نزد زائران و مجاوران حرم رضوی بود، بنای تعدیگری به معاریف شهر مشهد و تعرض به طوایف و قبایلی را گذاشت که در زمان نادرشاه، برای حفاظت از خراسان و مشهد به این ناحیه کوچانده شده بودند. یکی از این طوایف، طایفه زندیه بود که با رهبری کریمخان زند تصمیم گرفت به موطن خودش بازگردد. فاصله گرفتن مدافعان مشهد از آن، آشوب و تشویش را در شهر بیشتر کرد. به این ترتیب، امنیت در مسیرهای زیارتی هم از بین رفت.
علیقلی کوشید با استفاده از ثروت نادرشاه، دست به جلب طرفدار بزند. با فرمان او، ثروت هنگفتی که نادر با جنگ و خونریزی بدست آورده و در قلعه کلات ذخیره کرده بود، به مشهد حمل شد. این گنجینه، یکی از بزرگترین گنجینههای تاریخ بشر محسوب میشد. میرزامهدی خان استرآبادی در کتاب «جهانگشای نادری»، آورده است که فقط برای حمل دفاتر و اسناد این گنجینه، «چندین قطار شتر کوه کوهان» به کار گرفته بودند. ارزش ثروت نادر چیزی حدود «۱۵ کرور تومان طلا» ارزیابی میشد. علیقلی دستور داد این گنجینه را در میدان مرکزی شهر مشهد یعنی میدان «سرسنگ»، در امتداد بازار سرشور و نزدیکی حرم مطهر روی هم بگذارند تا برای آنها مکان مناسبی آماده کند؛ آن گاه تعدادی از نظامیان و ثروتمندان شهر را دعوت کرد و به آنها طلا و نقره فراوان بخشید؛ این در حالی بود که وضعیت معیشتی در شهر مشهد روز به روز بدتر میشد و در حالی که به قول استرآبادی، برخی «نقره خام را به بهای شلغم پخته و گوهر شاهوار را به جای سنگ و سفال» معامله میکردند، عموم مردم در وحشت و گرسنگی به سر میبردند و هر لحظه، شرایط برای یک قیام عمومی فراهمتر میشد.
صبری که لبریز شد
نقش سهرابخان، غلام گرجی علیقلی در دامن زدن به نارضایتیها و تشدید وخامت اوضاع مشهد در آن روزها، انکارناشدنی است. در تابستان سال ۱۱۲۷ خورشیدی، زمانی که طوایف مدافع مشهد به طور جدی عزم حرکت به سوی زادگاهشان را کردند و علینقی دستور بازگرداندن آنها را داد، سهرابخان نتوانست کاری از پیش ببرد، اما در عوض تعدادی از مردم بیگناه مشهد را به عنوان اعضای طوایف مهاجر به بند کشید و سر آنها را در ملأ عام قطع کرد و نزد علیقلی برد. در پاییز ۱۱۲۷ خورشیدی، زمانی که علیقلی برای نبرد با برادر کوچکترش، ابراهیممیرزا به سوی غرب کشور میرفت، شرایط در مشهد بدتر از قبل شد و سهرابخان ستم و کشتار را به اوج رساند و همین مسئله سبب قیام مردم مشهد شد. در همان حال، علیقلی که از برادرش شکست خورده بود، هراسان به سمت مشهد بازگشت، اما در تهران به دست نیروهای ابراهیممیرزا افتاد و به دستور برادر کوچکترش کور شد. او را با دستان بسته به مشهد آوردند و ابراهیممیرزا مدعی سلطنت شد؛ اما مردم مشهد دیگر حاضر نبودند در برابر دو برادر خونخوار و خونریز، تسلیم و مطیع باشند. تعدادی از بزرگان شهر، شاهرخمیرزا، نوه نادرشاه را که از مرگ نجات یافته اما توسط مأموران علیقلی کور شده بود، به حکومت برداشتند و با حمایت مردم، به زندگی دو برادر خاتمه دادند و سهرابخان را نیز به تیغ تیزِ جلاد سپردند؛ با این حال، سال غمانگیز سال ۱۱۲۷ خورشیدی که در آن جمع زیادی از زائران و مجاوران حرم رضوی جان خود را از دست دادند و طعمه تیغ بیدریغ بقایای خاندان نادرشاه شدند، هرگز از حافظه تاریخی مردم مشهد پاک نشد.
خبرنگار: محمدحسین نیکبخت
نظر شما