دست به دامان خواهر و برادر باکرامت
پیراهن تیم ملی را که مزین به سه رنگ پرچم کشورمان است، به تن دارد و همراه مادرش آمده است سر قرار مصاحبه. ۱۷ سال دارد و در پایه یازدهم دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام رضا(ع) درس میخواند. مادرش میگوید: «امیرعباس ۹ ساله بود که سکته مغزی کرد... ۲۲ روز به کما رفت و پزشکان قطع امید کرده بودند...».
مادر اما هنوز امیدوار بود. گوش به حرف دلش داشت و با توکل به خدا دست از تلاش برای بهبودی فرزندش برنمیداشت. هر روز به حرم میرفت تا برایش دعا کند. اما قرار بود عنایت به این بیمار به دست بانوی باکرامت قم رقم بخورد. یک روز که حالش بدتر شد، دست به دامن حضرت معصومه(س) شد و نذر کرد هر سال به بارگاه مطهر حضرت معصومه(س) مشرف شود.
مادر میگوید: «از خواهر امام هشتم جواب گرفتیم ولی همان لحظه رو به حرم گفتم: «آقا ممنونم». چون مدیون عنایت ایشان هستیم. از سالی که جواب گرفتیم و پسرم به زندگی برگشت، هر سال در مناسبتی، پسرم را به پابوسی خانم به شهر مقدس قم میبرم».
از ویلچرنشینی تا ایستادن بر سکوی قهرمانی
معلولیت ناشی از سکته ویلچرنشینش کرد. برادر بزرگترش که والیبالیست است، پای امیرعباس را به هیئت ورزشهای جانبازان و معلولین باز کرد تا در رشته پرتاب وزنه، حرفهای شود. مدتی بعد با تمرین و فیزیوتراپی، روی پاهایش ایستاد و یک سال و نیم تمرین کرد. دو سال کرونایی چندان مسابقهای نبود اما مانع تمرینات و تلاشهای بعدیاش هم نشد تا امیرعباس از خردادماه ۱۴۰۰ دوباره به میدان ورزش برگردد و در انتخابی کشور مدال برنز پرتاب دیسک را بگیرد و به اردوی تیم ملی دعوت شود. خودش میگوید: «وقتی دوباره رکوردگیری انجام شد، پرتاب دیسک را سه متر بالاتر از ورودی خودم زدم و در کمال تعجب، وزنه را هم یک متر بالاتر از حد نصاب ورودی پرتاب کردم؛ برای همین برای شرکت در دو ماده به رقابتهای پاراآسیایی کشور بحرین اعزام شدم». در بحرین هم دیسک را به فاصله ۲۶ متر پرتاب کرد و نفر اول شد آن هم در شرایطی که نفر دوم کمتر از ۲۳ متر دیسکش را پرتاب کرده بود.
مثل قهرمانان بزرگ
درباره برخورد مسئولان دبیرستان و همکلاسیهایش میگوید: «همیشه نگاه همکلاسیها به من مثل یک دوست بوده و برخورد بچههای مدرسه با من عین یک پسر معمولی است. معلمها با همه بچهها با شأن و منزلت رفتار میکنند. ولی مدرسههای قبلی بچهها توی بازیها شرکتم نمیدادند...». این را مادر به حرفهای امیرعباس اضافه میکند که: «تقریباً همه سال قبل را توی اردو بود، با این حال مسئولان با او راه آمدند و با معلمان رایزنی کردند تا با پسرم همراهی کنند و بتواند با خیال راحت درس و ورزش قهرمانی را دنبال کند».
از امیرعباس میپرسم، شده قبل یا حین مسابقات از امام هشتم کمک بطلبی و یا نذر کنی؟ در جوابم میگوید: بله. از آقا کمک میخواهم. باز هم مادر تکملهای زیبا به حرف پسر میزند: شب قبل مسابقات، خانوادگی حرم مطهر حضرت رضا(ع) مشرف میشویم و امیرعباس از من میخواهد که من برای موفقیتش دعا کنم. خودش از آقا میخواهد که توان و انرژی مضاعفی به او بدهد که حریفها را ببرد.
امیرعباس دنبال حرف مادرش را این طور میگیرد: «وقتی از آقا کمک میخواهم، منظور توانی غیر از قدرت بدنی است. از آقا حمایت و توان معنوی میخواهم که بتوانم سربلند شوم و پرچم کشورمان بین آن همه پرچم بالا بیاید».
مادر در ادامه نمونهای از نتیجه توسلشان به امام هشتم میگوید: مربی پسرم میگفت؛ اینکه توی تمرینات رکورد ۲۱ یا ۲۲متر را میزند و بعد در مسابقه یکباره دیسک را ۲۶ متر پرتاب میکند، کمسابقه است. شاید یک ورزشکار در طول یک سال بتواند رکورد خود را چهار متر ارتقا بدهد.
از او بالاترین آرزویش را که میپرسم، میگوید: هدف بزرگتر من مثل همه ورزشکاران، قهرمانی پارالمپیک است. سپس امیرعباس هم به نیت قلبیاش اشاره میکند: پیش خودم با آقا قرار گذاشتهام که اگر امام هشتم یک بار دیگر کمکم کنند و مدال جهانی بگیرم، مثل قهرمانان بزرگ، همه مدالهایم را به موزه امام رضا(ع) تقدیم کنم.
نظر شما