دیگر عادتش شده بود؛ فرقی نمیکرد که در آستانه مسجدالنبی(ص) باشد یا در کوچه پسکوچههای مدینه. هر جا که موسی بن جعفر(ع) را میدید، بنای گفتن حرفهای ناشایست را میگذاشت. امام(ع) هر بار بدون واکنش خاصی از کنار وی میگذشت و گاه با نگاه مهربانش به او مینگریست. البته برای یاران امام کاظم(ع) دیدن چنین رفتاری، عجیب و شگفتانگیز نبود. آنها بارها دیده بودند که مولایشان چگونه در سختترین شرایط، خشم خود را فرو میخورد. اصحاب به یاد داشتند که روزی یکی از خدمتکاران منزل امام کاظم(ع)، ظرف آبی را برای گرفتن وضو نزد آن حضرت میآورد که ناگاه پایش لغزید، ظرف از دستش رها شد و به سرِ امام(ع) اصابت کرد و پیشانی مبارکش از این ضربه، زخم برداشت. خدمتکار که سخت پریشان شده بود، بلافاصله فرازی از آیه۱۳۴ سوره آلعمران را که در وصف پرهیزگاران است، خواند: «وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ» (و فروخورندگان خشم)؛ امام کاظم(ع) فرمود: خشمم را فروخوردم. خدمتکار ادامه داد: «وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ» (و درگذرندگان از مردم)؛ امام(ع) پاسخ داد: از خطای تو درگذشتم. خدمتکار ادامه آیه را خواند و گفت: «وَاللهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» (و خداوند نیکوکاران را دوست دارد)؛ موسی بن جعفر(ع) فرمود: برو! تو را در راه خدا آزاد کردم. در زندگی پیشوای هفتم(ع)، این صحنههای کریمانه کم نبود و یاران میدانستند که مولایشان، مظهر و الگوی والای بردباری است؛ اما تحمل این هتاکی برای آنان که سخت به امامشان مهر میورزیدند، دشوار بود. به همین دلیل روزی یکی از اصحاب پیشنهاد کرد مرد ناسزاگو را به شدت مضروب کنند، حتی اگر این ضرب و شتم، منجر به مرگ وی شود.
امام(ع) به دیدار مخالفش میرود
اصحاب موضوع را با امام کاظم(ع) مطرح کردند. آن حضرت از این تصمیم ناراحت شد و اجازه چنین رفتاری را به اصحابش نداد. آن گاه فرمود: حل این مسئله را به من بسپارید. چند روز گذشت و البته تغییری در رفتار آن مرد به وجود نیامد. روزی اصحاب دیدند موسی بن جعفر(ع) سوار بر چهارپایی، به سوی مزرعه آن مرد ناسزاگو میرود. یاران نگران شدند؛ نکند این بار، آن مرد به وجود نازنین امام(ع) آسیبی برساند به خصوص که در آن روزگار، بازار دشمنی با حضرت از سوی دستگاه خلافت عباسی حسابی گرم شده بود و هارون بَدَش نمیآمد با وسیلهای امام کاظم(ع) را به شهادت برساند. به همین دلیل، یاران امام پشت سرِ ایشان و البته با فاصله به راه افتادند و دیدند آن حضرت با چهارپایش وارد مزرعه مرد ناسزاگو شد. از آن سو، مرد ناسزاگو همین که دید امام کاظم(ع) وارد مزرعه او شده است، دوباره بنای توهین گذاشت و با کلمات درشت و زشت درصدد بیرون کردن امام(ع) از مزرعه برآمد. موسی بن جعفر(ع) از چهارپا پیاده شد و با رویی گشاده و لبی خندان از مرد خواست دقایقی با هم صحبت کنند. نگاه امام(ع) و نوع رفتارش چنان مهربانانه و توأم با آرامش و شادی بود که مرد ناسزاگو نتوانست در برابر آن تاب بیاورد و خواسته یا ناخواسته دعوت امام کاظم(ع) را برای گفتوگو پذیرفت.
دشمنی مبدل به دوستی میشود
صحبتهای امام(ع) با آن مرد، خیلی زود گُل انداخت. انگار نه انگار که تا ساعتی قبل، دهان آن مرد گاه و بیگاه به زشتترین عبارتها آلوده میشد و تمام سعی و توانش را برای توهین به امام کاظم(ع) به کار میگرفت. صحبت امام(ع) با مرد به مسائل اقتصادی رسید. از او پرسید: برای این مزرعه چقدر هزینه کردهای؟ مرد با ناراحتی گفت: ۱۰۰دینار! امام(ع) دوباره پرسید: فکر میکنی با این ۱۰۰دینار سرمایهگذاری، چه مقدار سود بدست خواهی آورد؟ مرد ابرو در هم کشید؛ انگار مشکلات اقتصادی متعدد خود را به یاد آورد، آهی از اعماق دل کشید و گفت: نمیدانم، اصلاً چه فرق میکند؟ درآمد این مزرعه هیچ وقت جوابگوی نیاز یک سالهام نیست و نمیدانم چگونه باید شکم اهل و عیالم را سیر کنم. امام کاظم(ع) در چهره مرد نگریست و دوباره فرمود: انتظار داری چقدر از این سرمایهگذاری سود ببری؟ مرد این بار برآورد خودش را بر زبان آورد: دستکم ۱۰۰دینار. موسی بن جعفر(ع) با مهربانی به چهره او نگریست؛ آن گاه از خورجین روی چهارپا، کیسهای بیرون آورد و پیش روی مرد گذاشت. او با تعجب گفت: این چیست؟ امام(ع) فرمود: ناقابل است! ۳۰۰ دینار تا با آن بتوانی به زندگیات سر و سامانی بدهی و از این وضع نجات پیدا کنی. چشمان مرد پر از اشک شد و قطراتی از آن روی گونههایش دوید؛ در حالی که سعی میکرد جلو گریه خودش را بگیرد به امام کاظم(ع) گفت: من به شما بد کردم، به پدران بزرگوارتان ناسزا گفتم و شما این گونه به من لطف و مرحمت دارید؟ امام(ع) فرمود: گرفتاریات را رفع کن و اگر باز هم نیاز داشتی، نزد من بیا. آن گاه از جا برخاست و مزرعه مرد را ترک کرد. از آن روز به بعد، آن مرد ناسزاگو آدم دیگری شد؛ هر روز در مسجد به استقبال موسی بن جعفر(ع) میرفت. دوستان آن مرد که مانند او از مخالفان امام کاظم(ع) بودند، از این رفتار حیرت کردند و به وی گفتند: تو تا دیروز به او ناسزا میگفتی و امروز تکریمش میکنی؟ مرد پاسخ داد: الله اعلم حیث یجعل رساله (خداوند خوب میداند که رسالتش را در کجا مستقر کند). امام کاظم(ع) رو به شخصی از اصحابش که میخواست آن مرد ناسزاگو را مضروب کند کرد و فرمود: کدام یک از این دو بهتر است؟ آنچه تو در سر داشتی یا آنچه اکنون میبینی؟ آن صحابی سر به زیر انداخت و گفت: خدا و رسول و اهل بیت(ع) او بهتر میدانند.
منبع روایت: مقاتل الطلبیین، جلد۱، ص۳۳۲ (چاپ مؤسسه دارالکتاب للطباعه و النشر / قم / ۱۳۸۵ق)
خبرنگار: محمدحسین نیکبخت
نظر شما