تحولات لبنان و فلسطین

همان پروردگاری که اراده کرد حسین‌(ع) را کُشته ببیند، محبت او را مغناطیس جذب دل‌های مومنان قرار داد...

کیمیای کربلا و مغناطیس آزادگی

به گزارش قدس آنلاین، از شرق تا غرب عالم، هر جا از عوام و خواص نظرسنجی کنید که بالاترین ارزش‌ها کدام است، بی‌تردید «اختیار و آزادی»، از پرتکرارترین پاسخ‌ها خواهد بود؛ فارغ از این که مراد آنها، «آزادی از چه و برای چه» باشد. در عین حال، آنها که عمیق‌تر و انسانی‌تر درباره آزادی و اختیار سخن گفته‌اند، تصریح کرده‌اند که آزادی بدون مسئولیت‌پذیری، نه تنها ارزشمند نیست بلکه مصیبت است. آزمون حقیقی، و مرز واقعی بدویت و مدنیت را باید در همین‌جا جست‌وجو کرد: بدمستی و کام جویی و افسارگسیختگی به نام آزادی، یا احساس مسئولیت و در اختیار گرفتن تمناها و دلخواه‌ها.

انبیا و اولیای الهی، در میدان مجاهدت، طعنه و توهین و تهمت و آزار فراوان به جان خریدند اما پا پس نکشیدند. خداوند اراده کرده بود بندگانش، گوهر وجود را به دست خویش بتراشند و بسازند. آزمون حضرت ابراهیم‌(ع)، تا میانه آتش بود و آزمون حضرت موسی‌(ع) تا کرانه دریا. حضرت ابراهیم‌(ع) تا پای آتش رفت؛ آتشی چنان شعله‌ور که اطرافیان نمرود، مجبور شدند ابراهیم را با منجنیق به درون آتش پرتاب کنند. اما وقتی ابراهیم‌(ع) استقامت و اخلاص نشان داد، آتش به اذن الهی بر او سرد و سلامت شد. حضرت موسی‌(ع) و قوم او نیز، تا لب دریای نیل و محاصره لشکر فرعون آزموده شدند و پس از آن، دریا به اذن الهی شکافته شد و پس از نجات یاران موسی، فرعون و لشکرش غرق شدند.

اما قله تمدن‌سازی، ماجرای کربلاست که خداوند با آراستن آن در اوج تقابل خیر و شرّ، حجت را بر همه آنها که در دامنه قدم می‌زنند، تمام کرده است. کسی نمی‌تواند بگوید که عوام و خواص معاصر امام حسین علیه‌السلام، اختیار و آزادی داشتند و او نداشت. او هم می‌توانست مانند خیلی‌های دیگر، مسیر کنار آمدن با دربار یزید را انتخاب کند. اما چنین نکرد، چون خدا و پیامبر و مومنان، ابا داشتند: «أَلا وَ إِن الدعِی بْنَ الدعِی قَدْ رَکزَ بَینَ اثْنَتَینِ: بَینَ السلهًِْ وَالذلهًْ، وَ هَیهاتَ مِنا الذلهًْ، یأْبَی الله‌ُ لَنا ذلِک وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِیهًْ وَ نُفُوسٌ أَبِیهًْ؛ آگاه باشید که زنازاده‌ فرزند زنازاده، مرا بین دو چیز مخیّر کرده است: شمشیر و ذلت. و ذلت و خواری هرگز؛ زیرا خداوند و رسول او و مؤمنان ودامن‌های پاک و افراد با حمیت و نفوس با غیرت، آن را نمی‌پسندند».

امام، هنگام عزیمت به سمت عراق، وقتی زنهار از روی خیرخواهی برادرش، محمد حنفیه را شنید، فرمان رسول خدا(ص) را بازگو کرد: «یا حسین اُخرُج الی العراق فإن الله قد شاء ان یراک قتیلا. ای حسین به سوی عراق خارج شو که خدا خواسته، تو را کشته ببیند. (و درباره زنان) انّ الله قد شاء ان یراهنّ سبایا. خداوند می‌خواهد آنها را اسیر ببیند».

خبر، متواتر بود. پیامبر اعظم(ص)، نیم قرن پیشتر، خبر را هنگام تولد حسین‌(ع) به مادرش فاطمه(س) داده بود. دو دهه پیش از ماجرای کربلا نیز، هنگامی که سپاه امیر حق در مسیر نبرد صفین به کربلا رسیدند، امیر مومنان‌(ع) خاک کربلا را بویید وگریست و فرمود «واهاً لک ایتها التربهًْ ... چه خوشبویی ‌ای خاک! از تو قومی محشور می‌شوند که بی‌حساب وارد بهشت می‌شوند. این‌جا بارانداز سواران و قربانگاه عاشقان شهیدی است که هیچ‌کس از گذشتگان بر آنها سبقت نگرفته و هیچ‌کس از آیندگان به مرتبت آنها نمی‌رسد». آن روز، حسین‌(ع) در رکاب پدر بود.

 تا پیش از ماجرای کربلا، ترس از محاصره و تحریم و تهدید، آخر دنیا بود. نقطه بن‌بست، و آخر خطی که طاغوت‌ها و مستکبران با نمایش آن، صاحبان حق را وادار به تسلیم می‌کردند. اما آن روز در کربلا ورق برگشت. امام در آغاز محاصره به حرّ بن یزید ریاحی فرمود: «لَیْسَ شَأْنی شَأنُ مَنْ یَخافُ الْمَوْتَ، ما أَهْوَنَ الْمَوْتِ عَلی سَبیلِ نَیْلِ الْعِزِّ وَاِحْیاءِ الْحَقِّ، لَیْسَ الْمَوْتُ فی سَبیلِ الْعِزِّ اِلاّ حَیاهًًْ خالِدَهًًْ وَلَیْسَتِ الْحَیاهًُْ مَعَ الذُّلِّ اِلاَّالْمَوْتَ الَّذی لاحَیاهًَْ مَعَهُ، اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنی... وَهَلْ تَقْدِرُونَ عَلی أَکْثَرِ مِنْ قَتْلی!؟ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فیسَبیلِ الله ِ، وَلکِنَّکُمْ لاتَقْدِروُنَ عَلی هَدْمِ مَجْدی وَمَحْوِ عِزّی وَشَرَفی. شأن و جایگاه من، جایگاه کسی که از مرگ بترسد نیست. مرگ در راه عزّت و زنده کردن حقّ، چقدر پیش من آسان است. مرگ در راه عزّت، چیزی جز حیات جاودانه نیست و زندگی با ذلّت، جز مرگ و نیستی که هیچ حیاتی همراه ندارد، نیست. آیا مرا با مرگ می‌ترسانید. آیا بیش از کشتن من می‌توانید؟ آفرین به مرگ در راه خدا، ولی شما نمی‌توانید شکوه مرا نابود کنید و عزّت و شرافتم را از بین ببرید».

روز عاشورا هم، از شهادت به مثابه پل پیروزی و رستگاری یاد کرد و به یاران خویش فرمود «صَبرًا بَنِی الکِرامِ، فَمَا المَوتُ إلاّ قَنطَرَهًْ تَعبُرُ بِکُم عَنِ البُؤسِ والضَّرّاءِ إلَی الجِنانِ الواسِعَهًِْ والنَّعیمِ الدّائِمَةِ، فَأَیُّکُم یَکرَهُ أن یَنتَقِلَ مِن سِجنٍ إلی قَصرٍ ... صبور باشید، ‌ای فرزندان کرامت که مرگ نیست مگر پلی که شما را از سختی و زیان به نعمت دائمی و وسعت بهشت عبور می‌دهد. کدام یک از شما ناخوش می‌دارد که از زندان به قصر درآید؟».

 استاد شهید مطهری درباره حماسه حسینی می‌گوید:
«امام حسین‌(ع) یک روح بزرگ و مقدس است. اساسا روح که بزرگ شد، تن به زحمت می‌افتد و روح که کوچک شد، تن آسایش پیدا می‌کند... روح کوچک دنبال پست و مقام می‌رود ولو با گرو گذاشتن ناموس باشد. روح کوچک تن به هر ذلت و بدبختی می‌دهد... روح وقتی که بزرگ شد، خواه‌ناخواه باید در روز عاشورا سیصد زخم به بدنش وارد شود. آن تنی که در زیر سم اسب‌ها لگدمال می‌شود، جریمه یک روحیه بزرگ را می‌دهد، جریمه یک حماسه را می‌دهد، جریمه حق‌پرستی را می‌دهد، جریمه روح شهید را می‌دهد». این کلام برآمده غیرت و مروّت، از حضرت اباعبدالله الحسین‌(ع) است که فرمود: «لایَحِلُّ لِعَینٍ مُؤمِنَهًٍْ تَرَی اللهَ یُعصی فَتَطرِفَ حَتّی تَغَیِّرَهُ. بر چشم هیچ مؤمنی روا نیست که ببیند خدا نافرمانی می‌شود و چشم خود را فرو بندد، مگر آن که آن وضع را تغییر دهد». با همین باور هم بود که در مسیر عزیمت به کربلا نهیب زد: «أَلا تَرَوْنَ أَنَّ اَلْحَقَّ لاَ یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ اَلْبَاطِلَ لاَ یُتَنَاهَی عَنْهُ لِیَرْغَبَ اَلْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ اَللهِ مُحِقّاً فَإِنِّی لاَ أَرَی اَلْمَوْتَ إِلاَّ سَعَادَهًًْ وَ لاَ اَلْحَیَاهًَْ مَعَ اَلظَّالِمِینَ إِلاَّ بَرَماً. آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌شود؟ به‌راستی که مؤمن باید به [مرگ و] دیدار خدا روی آورد. پس من مرگ را جز سعادت، و زندگی با ستمگران را جز رنج و ملال نمی‌بینم».

 سوزاندن آتش، قانون خداست؛ به جوش آمدن آب در صد درجه، و یخ بستن آن در صفر درجه هم. جاذبه هم، قانون تخلف‌ناپذیر خداست. همان پروردگاری که اراده کرد حسین‌(ع) را کُشته ببیند، محبت او را مغناطیس جذب دل‌های مومنان قرار داد؛ چنان که پیامبر اعظم(ص) فرمود «إنّ لِقَتلِ الحُسینِ حَرارَهًْ فی‌ قُلوبِ المُؤمِنینَ لاتَبرُدُ اَبَداً. برای شهادت حسین، حرارتی در دل‌های مؤمنان است که هرگز سرد نمی‌شود». بنابراین، انگار همین دیروز و تازه به تازه بوده - و نه ۱۳۸۴ سال قبل - که سرور آزادگان فرمود: «من کان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاءالله نفسه فلیرحل معنا». گوش بده! هنوز این ندا تازه است که چون حضرت تصمیم گرفت به سوی عراق برود، مقابل جمعیت ایستاد و فرمود: «سپاس خدا را و همان خواهد شد که خدا می‌خواهد و تغییر و نیرویی نیست مگر به اراده خدا، درود و سلام خدا بر پیامبر او باد. مرگ بر فرزندان آدم، چونان گردنبند بر گردن دختران جوان، نقش بسته است، چقدر شیفته دیدار گذشتگان خود هستم؛ چونان اشتیاق یعقوب به یوسف. برای من قتلگاهی اختیار شده که آن را خواهم دید، گویی می‌بینم که گرگ‌های بیابان، بندهای پیکرم را میان نواویس و کربلا، پاره پاره می‌کنند. از روزی که با قلم [الهی] نگاشته شده، گریزی نیست. خشنودی خدا، خشنودی ما اهل‌بیت است. ما بر آزمون او، شکیبایی می‌ورزیم و او پاداش شکیبایان را به کمال به ما خواهد داد... مَن کانَ فینا باذِلاً مُهجَتَهُ ومُوَطِّنًا عَلی لقاءِاللهِ نَفسَهُ فَلیَرحَل معنا، فَإِنّی راحِلٌ مُصبِحًا إن‌شاءَالله. هر که در راه ما خون می‌دهد و آماده دیدار خداست، پس با ما حرکت کند که من به خواست خدا، صبح، به راه خواهم افتاد».

 آدرس این مغناطیس و جاذبه نیرومند را از آن نوجوان اردبیلی بپرسید که راه رئیس‌جمهور را با ‌گریه بست و گفت: «دستور بدهید دیگر دیگر روضه حضرت قاسم را نخوانند! چرا که نمی‌گذارند عازم جبهه شوم و می‌گویند تو سیزده ساله‌ای!». مرحمت بالازاده می‌گفت و می‌گریست، تا توانست دل آقای رئیس‌جمهور را به دست آورد و عازم میدان جنگ و شهادت شود. و در مدار همان مغناطیس پرقدرت بود که حاج قاسم سلیمانی خطاب به فرعون آمریکایی گفت: «ما ملت شهادتیم، ما ملت امام حسینیم. بپرس؛ ما حوادث سختی را پشت‌سر گذاشته‌ایم. بیا! ما منتظریم. مرد این میدان ما هستیم برای شما. شما می‌دانید این جنگ یعنی نابودی همه‌ امکانات شما. این جنگ را شما شروع می‌کنید، اما پایانش را ما ترسیم می‌کنیم»

او و همرزمانش بودند که هیبت و هیمنه استکبار را در غرب آسیا نابود کردند. و همرزم او، جناب سیدحسن نصرالله(حفظه‌الله) است که گفت: «نَحنُ سَوفَ نَبقی هُنا وسَوفَ یَبقی نِدائُنا أن یَفهَمَهُ الإِمِرِکیّون. أمِرِکیّیون لا یَعرِفون ماذا یَعنی لبّیکَ یا حُسَین. لَبّیکَ یا حُسَین یَعنی أنَّکَ تَکونُ حاضِراً فی المَعرَکَه وَلو کُنتَ وَحدَه وَلو تَرَکَکَ النّاس وَاتَّهَمَکَ النّاس وَخَذَلَکَ النّاس... ما اینجا خواهیم ماند و ندای ما خواهد ماند که آمریکایی‌ها آن را بفهمند. آمریکایی‌ها نمی‌دانند لبیک یا حسین یعنی چه؟ لبیک یا حسین یعنی اینکه در معرکه جنگ حاضر باشی، هرچند تنها باشی و هر چند مردم تو را رها کرده باشند و تو را متهم کرده باشند و تو را بی‌یاور گذاشته باشند. لبیک یا حسین، یعنی تو و مال تو و زن و فرزندانت در این معرکه جنگ باشید. لبیک یا حسین، یعنی مادر فرزندش را به میدان جنگ بفرستد و هنگامی که فرزندش شهید شد و سرش بریده شد و به سوی مادرش ‌انداخته شد، مادرش آن را به خانه برده، خاک و خون را از آن پاک کرده، به او بگوید: از تو راضی هستم؛ خداوند روسفیدت کند، همان‌طور که مرا برای روز قیامت و نزد فاطمه زهرا روسفید کردی. این است معنای لبیک یا حسین. لبیک یا حسین، یعنی مادر و خواهر و زنی می‌آید تا شوهر یا برادر یا فرزندش را لباس رزم بپوشاند و او را راهی میدان جنگ کند. لبیک یا حسین یعنی زینب(س)، جواز مرگ و شهادت را به برادرش حسین تقدیم کند؛ این یعنی لبیک یا حسین».

نویسنده: محمد ایمانی

منبع: کیهان

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.