به گزارش قدس آنلاین، امیر هوشنگ ابتهاج شاعر و موسیقی پژوه ایرانی بود که در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. ابتهاج متخلص به «ه. الف سایه» آثار ارزشمندی از خود به جا گذاشته است که قصد داریم در ادامه این مطلب مجموعه کتابهای این شاعر معاصر را به شما معرفی کنیم.
ابتهاج در سن ۱۹ سالگی اولین مجموعه شعر خود با عنوان نخستین نغمهها در سال ۱۳۲۵ منتشر کرد. نخستین نغمهها شامل اشعاری به شیوه کهن است. در ادامه لیستی از کتابها و اشعار منتشر شده این شاعر معاصر جمعآوری شده است.
مجموعه آثار امیر هوشنگ ابتهاج:
- نخستین نغمهها ( سال ۱۳۲۵)
- سراب ( سال ۱۳۳۰)
- سیاه مشق (فروردین ۱۳۳۲)
- شبگیر ( مرداد ۱۳۳۲)
- زمین ( دی ۱۳۳۴)
- چند برگ از یلدا ( آبان ۱۳۴۴)
- یادنامه ( مهر ۱۳۴۸) _ (ترجمه شعر تومانیان شاعر ارمنی، با همکاری نادرپور، گالوست خاننتس و روبن)
- تا صبح شب یلدا (مهر ۱۳۶۰)
- یادگار خون سرو ( بهمن ۱۳۶۰)
- حافظ به سعی سایه (دیوان حافظ با تصحیح ابتهاج)
- تاسیان ۱۳۸۵ (اشعار ابتهاج در قالب نو)
- بانگ نی
- آینه در آینه (برگزیده شعر)
- پیر پرنیان اندیش ( سال ۱۳۹۱)
- راهی و آهی ( منتخب هفت دفتر شعر)
این کتاب منتخب هفت دفتر شعر اعم از: سراب، شبگیر، مین، چند برگ از یلدا، یادگار خون سرو، سیاه مشق و راهی و آهی است.
برخی از اشعار سایه که در کتاب هایش آمده است:
آخر دل است این - هوشنگ ابتهاج
دل، چون توان بریدن ازو مشکل است این آهن که نیست جان من آخر دل است این
من میشناسم این دل مجنون خویش را پندش دگر مگوی که بی حاصل است این
جز بند نیست چارهی دیوانه و حکیم پندش دهد هنوز، عجب عاقل است این
گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست ای وای بر من و دل من، قاتل است این
منت چرا نهیم که بر خاک پای یار جانی نثار کردم و ناقابل است این
اشک مرا بدید و بخندید مدعی عیبش مکن که از دل ما غافل است این
درین سرای بی کسی
درین سرای بی کسی، کسی به در نمیزند به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمیزند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکُند کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمیزند
نشستهام در انتظارِ این غبارِ بی سوار دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم یک صلای آشنا به رهگذر نمیزند
دل خراب من دگر خرابتر نمیشود که خنجر غمت از این خرابتر نمیزند
چه چشم پاسخ است از این دریچههای بستهات؟ برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمیزند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست اگر نه بر درختتر کسی تبر نمیزند
شرم و شوق - هوشنگ ابتهاج
دل میستاند از من و جان میدهد به من آرام جان و کام جهان میدهد به من
دیدار تو طلیعهی صبح سعادت است تا کی ز مهر طالع آن میدهد به من
دلدادهی غریبم و گمنام این دیار زان یار دلنشین که نشان میدهد به من
جانا مراد بخت و جوانی وصال توست کو جاودانه بخت جوان میدهد به من
میآمدم که حال دل زار گویمت اما مگر سرشک امان میدهد به من
چشمت به شرم و ناز ببندد لب نیاز شوقت اگر هزار زبان میدهد به من
آری سخن به شیوهی چشم تو خوش ترست مستی ببین که سحر بیان میدهد به من
افسرده بود سایه دلم بی هوای عشق این بوی زلف کیست که جان میدهد به من
نظر شما