به گزارش قدس آنلاین، الگور در کتاب زمین در تعادل با اشاره به روح پنهان طبیعت که در همهی آن ساری و جاری است و شایسته ستایش و پرستش است، الهیات همهخدایی را که بر اساس آن خداوند در همه اجزای طبیعت پراکنده است به عنوان پشتوانه معنوی و فکری جنبش حمایت از محیط زیست، باوری لازم برای زندگی امروز میداند. درخت روحها
به عبارت دیگر، او در کتاب خود از حمایت معقول و معمول از طبیعت فاصله میگیرد و خواننده را به برقراری یک رابطه معنوی جدید میان خود و طبیعت فرامیخواند و به صراحت به پیوند افکارش با عرفان سرخپوستی و شمنیسم بومیان امریکا اشاره کرده و میگوید: «درک معنوی ما از جایگاهمان در طبیعت به فرهنگ بومیان امریکا باز میگردد… ایدئولوژی غالب اروپای ماقبل تاریخ و بسیاری از دیگر مناطق جهان بر پایه پرستش الهه مؤنثِ زمین استوار بوده است، الههای که منشأ حیات است و تعادل را میان همه موجودات زنده برقرار میسازد.»
الگور پس از این فراز با لفظ دین از این رویکرد یاد میکند و معتقد است پس از ظهور ادیان مذکر فعلی، انسان به اقتضاء طبیعتاش و در پی هماهنگی با آهنگ طبیعت، به خدایی مؤنث باور داشته که در طبیعت جلوهگر بوده است. و این درست همان چیزی است که در آواتار دیده میشود. درست به همین دلیل است که جیمز کامرون جامعه ناوی را شبیه به بومیان سرخپوست آمریکا به تصویر کشیده است. این شباهت تداعیگر باورهای طبیعتگرایانه و الهیات زیست محیطی است که سرخپوستان بدان ایمان داشتهاند. جالب اینکه این عقاید پانتئیستی و شبهمعنوی که به صراحت توسط الگور به عنوان یک مذهب ارائه میشود، به دلیل پوشش حفاظت از محیط زیست و دوستی با طبیعت به سرعت در سراسر دنیا از جمله ایران در حال انتشار است.
بنابراین رویکرد مدافع محیط زیستیِ آواتار نیز کاملاً در جهت دین و آئینی است که این فیلم بدان فرامیخواند و همگی اینها تمهیدی است برای تثبیت اصول عقاید دین نوین جهانی که انتظار میرود به زودی مبانی خود را بر جوامع مختلف با گرایشات مذهبی گوناگون تحمیل نماید بدون آنکه در ظاهر با عقاید بومی این جوامع به مخالفت برخیزد. باید توجه داشت آنچه در آموزههای اسلامی به عنوان مبانی حفظ محیط زیست از نظر اسلام قابل ارائه است، با اینگونه آموزهها صرفاً تشابه ظاهری دارد و تفاوت باطنی و محتوایی آنها غیرقابل انکار است. دقت داشته باشیم که طبق روایات تشخیص شِرک از شناسایی حرکت مورچهای بر سنگ سیاه در دل شب تاریک دشوارتر است؛ و این مسأله اینگونه است. در مورد این مسأله به طور مشخص میتوان گزارش مستقلی تنظیم نمود.
آموزههای کابالیستی که به تماشاگر این فیلم القاء میشوند، به باورِ همه در خدا انگاریِ حاکم بر داستان و آئین ارائه شده در فیلم خلاصه نمیشود. درخت در فیلم آواتار جایگاه نمادین ویژهای دارد. شبکه بیولوژیک طبیعت بواسطه درختان و ریشه آنها خود را گسترانیده است؛ اهالی ناوی نیز در تنه یک درخت غولآسا زندگی میکنند و از همه مهمتر معبد و مکان نیایش ناوی، جایی است که درخت روحها (Tree of Souls)، درخت صداها (Tree of Voices) و درخت مقدس (sacred Tree) نامیده میشود.
در این میان درخت روحها تعبیر رایج برای اشاره به درختان ویژهای است که در حکم نقاط عطف شبکه معنوی طبیعت میباشند و آمد و شد روح موجودات طبیعت به آنها بسیار زیاد است. جیمز کامرون برای نقطه تمرکز معنویت و جایی که روح طبیعت بهتر احساس میشود از نماد و تعبیری استفاده کرده است که قرنهاست در عرفان یهودی و کابالا به عنوان یک آموزهی شناخته شده وجود دارد. درخت روحها (Tree of Souls از نظر آنها الهه مقدس ایوا تعادل همه جهان را برقرار میکند.) دقیقاً تعبیری است که در بعضی موارد برای اشاره به اسطورههای عرفانی یهودی یا همان کابالا مورد استفاده قرار میگیرد. شهرت Tree of Souls به عنوان نمادی برای عرفان کابالا به اندازهای است که هوارد شوارتز کتاب خود در باب اسطورههای عرفانی یهود و کابالا را با همین نام منتشر کرده است.
در کتاب هوشع از تنخ آمده است که در بهشت درختی به نام درخت روحها وجود دارد و ارواح تمام آنچه تا کنون آمده است و آنچه خواهد آمد در آن قرار دارد. پدر عرفان کابالیسم، اسحاق لوریا که شبکه عرفانی او را کابالای لوریانی مینامند، بر این باور بود که معادل درخت روحها در بهشت، درختهای روح زمینی نیز وجود دارد. بر اساس آموزههای او درختان در طبیعت مأمن و جایگاه روحها هستند. در شرح حال اسحاق لوریا آمده است که:
وی روزی شاگردان خود را برای تعلیم به میان طبیعت برد، ناگهان دید که روحهای بسیاری درختان را احاطه کردهاند، او لحظاتی با روحها سخن گفت، شاگردان که روحها را نمیدیدند پرسیدند: استاد با که سخن میگویید و اسحاق پاسخ داد اگر شما هم صدای آنها را میشنیدید میدیدید که چه روحهای بسیاری در درختان حضور دارند.
این روایت درست همان چیزی است که در سکانس معرفی درخت روحها به جیک در فیلم آواتار به تصویر کشیده شده است. در آواتار نیز نیتیری به جیک میگوید که درختان جایگاه روحها هستند روح اجداد ما، و ما میتوانیم صدای آنها را بشنویم.
باور به روح برای درختان از آموزههای مسلّم کابالای یهودی است. در شرح احوال خاخام ناخمان براتزلاف افسانههای زیادی در ارتباط با روح درختان آمده است از جمله آنکه: او شبی را در مسافرخانهای سپری میکرد، در نیمههای شب با ناله او ساکنان خانه از خواب پریدند و علت نالهها را جویا شدند. خاخام براتزلاف از جا برخواست و دست به قلم برد و نوشت: هرکس درختی را قطع کند مرتکب قتل شده است. خاخام از صاحب مسافرخانه پرسید آیا این ساختمان بجای درختان قطع شده بنا شده است و او پاسخ داد آری. خاخام گفت شب در خواب روح درختان را میبینم که اشک میریزند و موجب هراس من میشوند.
از اینگونه افسانههای مربوط به درخت در کتابهای کابالا به فراوانی یافت میشود و همانطور که گفته شد به همین دلیل است که هوارد شواتز کتاب خود درباره اساطیر عرفان یهودی را درخت روحها نامگذاری کرده است.
تصویر بالا: درخت مقدس کابالا ترسیم شده در دهه اول قرن بیستم. الهه مونث که در فیلم ایوا نامیده میشود در تصویر قابل مشاهده است. دو تصویر سمت چپ نیز نمادی از خلقت و نشئه های آن است که به درخت حیات مشهور است. این نماد که خلاصهی عرفان کابالا را در خود جای داده توسط استاد موسس کابالا، موشه دلیون قرنها پیش ترسیم شده است.
قدیمیترین و اصلیترین متن کهنی که در آن به اسطوره درخت روحها اشاره شده است، یکی از نوشتههای موشه دِلیون (استاد مؤسس کابالا) میباشد. جالب این است که موشه دلیون کسی است که برای اولین بار از درخت کابالا سخن میگوید که شامل ۱۰ نشئه است و آن را به صورت یک نمودار ترسیم مینماید. درخت کابالا که دقیقاً با تعبیر درخت حیات (Tree of Life) خوانده میشود، نمادی از فلسفه کابالا درباره جهان هستی است و شامل ده تجلی یا صفت برای مبدأ هستی میباشد که در مراحل گوناگون ظاهر میشوند.
همانطور که ملاحظه میشود درخت به همان اندازه که در دنیای آواتار حضور دارد، در دنیای کابالا نیز حضور دارد و تمام عرفان کابالا در یک نمودار درختی به نمایش در میآید. تفسیر و توضیح عناصر موجود در درخت حیات کابالا که به آموزههای این عرفان اشاره دارد و با مضامین سینمایی آواتار نیز پیوند عمیقی دارد، نیازمند فرصت جداگانهای است و اطاله کلام در این موضوع ما را از هدف اصلی این گفتار دور میسازد. در اینجا و بر اساس آنچه گفته شد تنها بیان این مطلب کفایت میکند که سینمایی آواتار در واقع پیامبر بلیغ عرفان کالاباست. مضامین و آموزههای عرفان کابالا که میتوان آن را از مبانی پنهان دنیای جدید دانست، بدون آنکه نامی از آن به میان بیاید از طریق بسیاری از محصولات سینمایی در حال گسترش است و این، زمینه باورهای مشترک میان همه مردم زمین یا همان دین نوین جهانی را بر اساس آنچه مبتکران این پروژه میپسندند، فراهم میکند.
پروژه رسانهای دین نوین جهانی در سه مرحله تنظیم شده است: آشوب باورها ، تثبیت مفاهیم اولیه ، معرفی نظامِ نوین ارزشی
این سه پلکان، الگویی کلاسیک و شناخته شده برای هر تحول بنیادین در ساختار باورهای جامعه هدف میباشد.
آشوب باورها
در مرحله آشوب، انبوهی از باورهای متکثر و متنوع و الگوهای معرفتی گوناگون به سوی مخاطبان نشانه گرفته میشود. این اقدام سبب میشود پس از مدتی مخاطبان دچار سردرگمی در باورها شوند. هجمه آموزهها و باورهای گوناگون سبب میشود که جامعهی هدف نتواند آموزههای بومی و قابلقبول خویش را از غیر آن تشخیص دهد و یا در تفسیر آموزههای بومی به اندازهای با تنوع و تکثر مواجه میشوند که ارتباط متعصبانه خود را با آنها از دست میدهد. آشوب باورها همواره در الگوی جنگ نرم مرحله پیشین و ضروری برای استقرار باورهای نوین است.
خداشناسی (توحید)، فرجامشناسی (معاد و تقدیر فردی و تاریخی)، مرجعشناسی (نبوت و امامت)، جهانشناسی (مراتب فیزیکی و متافیزیکی خلقت)، مبدأشناسی (چگونگی حضور انسان بر روی زمین و راز تولد نفس انسانی در ضمن یک فرایند طبیعی) و انسانشناسی (رابطه نفس و بدن، قوای انسانی، رابطه انسان و مبدأ آفرینش او) از جمله مفاهیم بنیادینِ دینی است که سینمای آمریکا در دو دهه گذشته به طور عام و در ده سال گذشته به صورت خاص و متمرکز به پیادهسازی نظریه آشوب درباره آنها پرداخته است.
تمامی فیلمها و سریالهای متعلق به کانونهای فیلمسازی امریکا که به مضامین جادوئی، ادیان و اسطورههای سحرآمیز باستان، پیشگوهای دنیای نو و باستان، انجمنهای رازآمیزگرا، زندگی پس از مرگ، قدرتهای فراطبیعی انسانهای خاص، حیات معنوی و فرقههای نو میپردازد، هریک در واقع محقَق ساختن بخشی از مرحله آشوب باورها را عهدهدار هستند. کارکرد آشوبساز اینگونه تولیدات با توجه به فقدان تبیین کافی از آموزههای اصیل بومی در سالهای گذشته، دوچندان میشوند.
تثبیت مفاهیم بنیادین نوین
این مرحله زمانی است که آشوب باورها به طور نسبی حاکم شده باشد. زمانی که شما خودتان عامل آشوب بوجود آمده باشید، این امکان را دارید که چند نقطه اتکا را به عنوان مفاهیم اولیه نظام ارزشی آینده، مورد تأکید قرار دهید. زمانی که مفاهیم اصیل دینی با خرافه و تخیل و موهومات منتشر شده توسط فیلمها به هم آمیخته شد و آشوب حاکم گشت، زمان آن میرسد که توجه مخاطب به چند مفهوم اولیه و بنیادین جلب شود و آنها را نسبت به سایر مفاهیم موجود قابلقبولتر بداند. این مفاهیم در واقع شالوده نظام ارزشی یا آئین جدیدی است که قرار است در مرحله بعد ارائه شود. حلول روح هستی در کالبد جسمانی ، بازتولد روح یا تناسخ ، تعادل با موسیقای هستی و ایمان به قدرت درون و مراقبه باطنی ، از جمله مفاهیم اولیه دین نوین جهانی است که باید در مرحله دوم به تثبیت برسد. در این مرحله که از نظر زمانی میتوان با مرحله آشوب همراه باشد، این مفاهیم در ذهن مخاطبان به عنوان آموزههایی قابل پذیرش و نزدیکتر به واقع تثبیت میگردد تا در مرحله سوم آئین نوین بر پایه آنها بنا شود.
مفاهیم بنیادین اولیه برای دین نوین جهانی با ظرافت قابل توجهی در تاروپود درامهای تولید شده در کانونهای فیلمسازی مذکور، گنجانده شدهاند. به عنوان مثال تولیداتی نظیر:
(Tru Calling (Series) , Push , Painkiller Jane , Dead Zone (Series این مأموریت را بر عهده دارند که پیششرطهای روانی لازم را برای ایمان به رهبران معنوی جدیدی همچون Alberto Villoldo که شاگردان او چندین سال است که در ایران نیز فعال شدهاند، در ذهن مخاطبان مهیا سازند. این رهبران پیشگو و غیبگو مبلغان آموزههای دین نوین جهانی خواهند بود.
ارائه نظام ارزشی جدید
مرحله سوم ارائه نظام ارزشی جدید و ساختار نوین به عنوان یک مجموعه واحد و منسجم است که به طور رسمی و فراگیر جایگزین نظام ارزشی پیشین میشود. در این مرحله بر اساس یک تئوری پساساختارگرایانه، لزوماً نیازی نیست ساختار پیشین شکسته شود و ساختار ارزشی نوین جایگزین آن گردد، بلکه در صورتی که بتوان نظام ارزشی جدید و محتوای مورد نظر را در همان ساختار قدیم گنجاند، سناریوی موفقتری به انجام رسیده است.
آنچه که به مرحله ارائه ساختار نوین مربوط میشود، فیلمهایی هستند که به مخاطب القاء میکند آئینی که در اختیار اوست نمیتواند پاسخگوی نیازها و زُداینده مشکلات باشد، بلکه باید آئینی جدید را جستجو نمود که از بنیان متفاوت است. فیلمهایی چون (Avatar (۲۰۰۹) ، The Book of Eli (۲۰۱۰ و ۲۰۱۲ (۲۰۰۹) به این مرحله از پروژه دین نوین جهانی تعلق دارند و زمینه پذیرش یک ساختار معرفتی تازه را در اذهان مخاطبان فراهم میسازند.
پیادهسازی این ایده در خصوص آموزههای اسلامی به ویژه آموزه مهدویت به دهه سوم قرن بیستم باز میگردد. آلیس بیلی اولین بار در سال ۱۹۲۵ بر اساس آموزههای تئوسوفیستی- کابالایی، منجی را در ادیان مختلف از جمله اسلامی همان انکشاف هفتم حلقههای خلقت معرفی کرد که تئوسوفی در ساختاری غیرتوحیدی به توضیح آنها میپردازد. همانطور که گفته شد هرچند این جریان دستکم قریب به یک قرن پشتوانه فکری و مکتوب دارد ولی ظهور رسانهای و عمومی آن به دهه گذشته بازمیگردد و پس از این گستردهتر و عمیقتر مشاهده خواهد شد.
انتهای پیام/
نظر شما