به گزارش قدس آنلاین، روزنامه اعتماد نوشت: «آمریکاییها یا به عبارت درستتر جیمی کارتر، رییسجمهوری آن روزهای این کشور، از پذیرش محمدرضا پهلوی طفره میرفت. میکوشید دولتش را از پرداخت هزینههای سیاسی میزبانی از شاه بیتاج و تخت ایران حفظ کند و رابطهاش را با ایران انقلابی - از آنچه بود - پیچیدهتر نکند. تعدادی از اعضای کابینهاش مثل او فکر نمیکردند و معتقد بودند لازم است آمریکا با پذیرش شاه هم از دوستی قدیمی حمایت کند و هم به زعم آنان موضع برتر خودش را نسبت به ایران نشان دهد. برژینسکی بهصراحت میگفت: «نپذیرفتن شاه از ترس واکنشهای احتمالی ایران، یعنی اینکه ابرقدرتی مثل آمریکا مقابل حکومتی جهان سومی عقبنشینی کرده و حیثیت خودش را به حراج گذاشته است.» کیسینجر هم که سیاستمداری از حزب مقابل بود و جزو اعضای کابینه کارتر محسوب نمیشد (و البته رابطه قدیمیتری با شاه داشت) نگاهی کموبیش شبیه برژینسکی داشت و روی پذیرش شاه پافشاری میکرد. خلاصه اینکه از بیرون و داخل کابینه، چند بار کارتر را زیر فشار گذاشتند و کوشیدند تصمیم او را عوض کنند.
کارتر هر بار با ملایمت و استدلال با پیشنهاد آنان مخالفت میکرد اما روایت کردهاند روزی از کوره دررفت و فریاد زد: «شاه به درک! من حاضر نیستم در حالی که نقاط دیگری برای رفتن و زیستن او در کمال امنیت وجود دارد به او اجازه ورود به این کشور را بدهم.»
برژینسکی هم در خاطراتش مینویسد: «کارتر از کسانی که برای پذیرش شاه در آمریکا تلاش میکردند، عصبانی بود و یکبار در جلسهای صمیمانه گفت: «دوست ندارم در شرایطی که آمریکاییهای مقیم تهران گروگان گرفته یا کشته میشوند، شاه اینجا مشغول بازی تنیس باشد.»
چندی بعد اشرف پهلوی (خواهر شاه) نامهای برای کارتر نوشت و درخواست پناهندگی برادرش را تکرار کرد. البته نوشته بود که محمدرضا چیزی درباره این نامه نمیداند. طبق روایت برژینسکی، اشرف از بیماری محمدرضا شاه و تشدید این بیماری پس از خروج از ایران و نیز از دربهدری او میگفت و از رییسجمهوری آمریکا خواهش میکرد کمکش را از خانواده سلطنتی - که عملا آواره شده بودند - دریغ نکند.
نامه به دست کارتر نرسید و به وزارت خارجه آمریکا حواله شد. تقریبا همه اعضای ارشد این وزارتخانه، اشرف را انسانی فاسد و بیاخلاق میشناختند و احترام و اعتباری برایش قائل نبودند. گویا حتی حرفهای او درباره تشدید بیماری و وخامت حال شاه را باور نکردند (آمریکاییها از مدتها قبل میدانستند که شاه بیمار است اما از هجوم دوباره سرطان به او اطلاع نداشتند). آنان پاسخ سردی برای «خانم اشرف پهلوی» مکتوب کردند (در نامه از عنوان شاهدخت برای اشرف استفاده نشده بود) و پیشنویس آن را به برژینسکی دادند. برژینسکی میگوید: «احساس کردم این پاسخ برای اشرف سخت نامطلوب است و لذا آن را از نو به نحوی نوشتم که قدری گرمتر و تعارفات مناسبتری دربرداشته باشد.»
به هر رو تا مدتی همه کوششهایی که برای سفر شاه به آمریکا انجام میشد، بینتیجه ماند و کارتر کوچکترین تمایلی به میزبانی از شاه فراری ایران نشان نداد. استدلالش این بود که هزینههای این کار از فواید آن بیشتر است و در مقطع کنونی ضرورتی هم برای تن دادن به آن وجود ندارد اما بعد، بیماری شاه - و احتمال مرگ او در مکزیک - شرایط را به نفع طرفداران پذیرش شاه در آمریکا تغییر داد.
بنجامین کین یکی از چند پزشک آمریکایی بود که شاه را در مکزیک معاینه کرد. او از طریق ارتباطاتی که داشت با پزشکی در وزارت خارجه آمریکا تماس گرفت و شرایط وخیم جسمی و پیشرفت بیماری محمدرضا پهلوی را برای او تشریح کرد. او گفت در مکزیک هم میتوانیم کار درمان را ادامه بدهیم اما بهتر است بیمار در یکی از بیمارستانهای مجهز نیویورک بستری شود. پزشک وزارت خارجه پرسید: «چقدر زمان داریم؟» و کین پاسخ داد: «شاید چند روز تا حداکثر چند هفته اما قطعا نه چند ماه.» آنچه کین تلفنی گفته بود در جلسه دولت آمریکا که با حضور کارتر برگزار میشد مطرح شد و میان اعضای کابینه نوعی حس همدلی با بیمار رو به مرگ را - که زمانی بزرگترین متحد آمریکا در آسیای غربی بود - برانگیخت.
کارتر اما همچنان مخالف بود. میگفت پذیرش شاه خلاف منافع آمریکاست و آخرین رشتههای ارتباط با ایران انقلابی را پاره میکند و کارمندان سفارت ما در آن کشور را به خطر میاندازد. رییس کارکنان کاخ سفید، همیلتون جردن، استدلال دیگری را پیش کشید و گفت اگر شاه که سالهای طولانی رابطه نزدیکی با ایالات متحده داشته، به خاطر مخالفت ما در مکزیک بمیرد، جمهوریخواهان به سرکردگی کیسینجر بهانههای بیشتری برای هجوم به شما به دست میآورند؛ بهویژه اینکه آنان خطاهای ما دموکراتها را باعث سقوط پهلوی میدانند.
روایت میکنند که کارتر عصبانی شد و گفت: «کیسینجر به درک! من رییسجمهور این کشور هستم!» اما رییسجمهوری آمریکا عملا تنها مانده بود و بهتنهایی با پذیرش شاه مخالفت میکرد. او استدلال قابل اعتنا و آیندهنگرانهای برای رد درخواست پناهندگی محمدرضاشاه داشت اما در حال و هوای حاکم بر کابینهاش، مخالفتهای او در نظر همکارانش به لجاجت شبیه شده بود. باز کمی مخالفت کرد ولی در نهایت تسلیم شد. گروهی را مامور تحقیق درباره حال جسمی محمدرضاشاه کرد و به وزارت خارجه هم دستور داد احتمال پذیرش شاه را به سفارتشان در ایران اطلاع دهند. او جلسه را با این جمله تمام کرد که «اگر آنها سفارت ما را اشغال کنند و شهروندان ما را به گروگان بگیرند، آنوقت شما آقایان توصیه انجام چه کاری را به من خواهید کرد؟»
اواخر اکتبر گزارشی محرمانه را روی میز کارتر گذاشتند که در آن آمده بود: «شاه به سرطان لنف بدخیم مبتلا شده و یک انسداد داخلی نیز در بدنش تشخیص دادهاند که در نتیجه باعث یرقان شدید شده است و نیاز به آزمایشهای تشخیصی اساسی دارد. دکتر کین به ما اظهار داشته است که این آزمایشهای تشخیصی با هیچیک از تسهیلات پزشکی مکزیکی انجامپذیر نیست و توصیه کرده که این آزمایشها در ایالات متحده انجام بگیرد. دیوید راکفلر تقاضا کرده که ما به شاه اجازه بدهیم به منظور تشخیص و درمان بیماریاش در بیمارستان اسلون - کترینگ نیویورک بستری شود. مشاور طبی وزارت خارجه، توصیه دکتر کین را تایید میکند.»
کارتر مطمئن شد که شاه رو به مرگ است و میدانست همه دنیا میدانند او از آمریکا درخواست پناهندگی کرده است. همچنان نگران پیامدهای پذیرش شاه بود اما نمیخواست این متحد قدیمی در مکزیک بمیرد؛ آن هم فقط به این دلیل که دولت آمریکا با درخواست پناهندگی او در این کشور مخالفت کرده است. سرانجام کارتر - که تصمیمگیر نهایی بود - به شرط آنکه شاه بعد از معالجه، دوباره به مکزیک برگردد با ورود او به ایالات متحده موافقت کرد.»
نظر شما