تماشا کردن یک زن منفعل در مقابله با چالش پر تب و تاب مختوم به شکست از نمای نقطه نظر نرگس آبیار. این نسخه ی تقریباً مشابه برای در اکثر آثار فیلمساز زن ما است. ناگفته نماند آنچه که از آن به عنوان «شکست» تعبیر می کنم، باخت مفتضح شخصیت اصلی نیست، تلاش قهرمانانه ی بی سرانجام اوست. یک شکست شکوه انگیز! . و منظورم از «منفعل»؛ یک آدم بی دست و پا، خنثی و خنک نیست. قهرمانی ست که کوشش تا پای جان اما بیهوده می کند و خب، کوشش بیهوده به از خفتگی.
«ابلق» اما ابتر است. در قیاس با دو فیلم اخیر نرگس آبیار و نه اصلاً قبل از آن در قیاس با قد و قواره سینما. فیلمی که از یک ایده مرکزی جذاب، ملتهب و جاری ( اگر نگویم بهروز، چرا که سال هاست این سوژه در جامعه جریان دارد) بهره می برد و پر بیراه نگفتم اگر بگویم همه داشته اش هم همین است.
آبیار در ساخته جدیدش، از خلق یک قهرمان عاجز مانده و این در حالی ست که قبلا امتحان این واحد «خلق قهرمان» را در فیلمی مثل «نفس» به خوبی پس داده است. در واقع اصلاً با همین جوهره ی حاضر شخصیت ها هم مشخص نیست قهرمان قصه کدام است؟ راحله؟! چرا علی نباشد؟! . هر دویشان مفلوکند. حتی می شود شخصیت علی با بازی هوتن شکیبا را مازاد اطلاق کرد. چرا که انگار بیش از هر چیز برای تکمیل مؤلفه های مد نظر فیلمساز از زندگی در حاشیه شهر، در قامت یک «لات» جلوه می کند. در واقع فیلمنامه از خلق شخصیت مؤثر درمانده است، روابط میان آدم ها را به درستی ترسیم نکرده، شخصیت های اصلی و فرعی را در جریان درهمی از حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن چپانده و ابهامات منطقی برای شخصیت هایش به جا می گذارد. این ها همه از دو مسئله ریشه می گیرد؛ یک اینکه انگار فراموش شده باید داستانی هم تعریف شود و نکته دوم که باعث رقم خوردن همان نکته اول شده می دانید چیست؟ فیلمساز می دانسته چه پایانی برای فیلمش می خواهد، آن قدری که دیگر اجزا برایش خواسته مهمی نباشد.
فیلم در سی دقیقه ابتدایی اش خالی از عریضه است. خرده اطلاعات عمدتاً ناکارآمدی به مخاطب داده می شود، جغرافیایی از جنوبِ خشن و سیاه یک شهر ترسیم می شود، موش های اهل محل در تقابل با تک آدمی به نام «راحله» قرار دارند که می خواهند حیثیتش را بجوند و بعد با اضافاتی از آدم ها و حرف هایشان جلو می رود تا خود را به ده دقیقه پایانی برساند.
سیر وسوسه شدن جلال برای رقم زدن جریانی که می خواهد نقطه عطف فیلم را بسازد، سیر تحول شخصیت علی از یک به ظاهر لات به یک روشنفکر در مواجهه با جریان اصلی و سیر آماده سازی و در بطن حادثه قرار گرفتن شخصیت راحله، هیچ کدام این ها تمیز چیده نشده است.
به جای این ها، فیلمساز تلاش کرده میزانسن هایش را خوب بچیند، تا می تواند نماهای هوایی بدهد و قاب های با دوربین روی دست که هیجان دهنده نیست، زجردهنده است. انگار فیلمساز با نوعی خودنمایی توی ذوق زننده دنبال این بوده تا بگوید هی! امضای من پای این فیلم است. این فیلم را هم من ساختم.
نظر شما