به گزارش قدس آنلاین، درس خوانده که میگوییم منظور همان دروس سطح و مقدماتی است. یعنی آن قدرها بلد بود که پیش از ۷سالگی پسرش، خواندن و نوشتن را به او بیاموزد و با هم قرآن را ختم کنند. «محمدحسن» تا دلتان بخواهد هوش و ذکاوت داشت، اما علاقه به درس و مکتب نه! برای همین شاید حتی یک بار هم به طلبه شدن و رسیدن به سطوح بالای علوم دینی فکر نکرده بود و شاید مرغ آرزوهایش، آن روزها فقط در آسمان زادگاهش و اطراف مزرعه و باغ پدری پرواز میکرد.
دل به دریا زدن
۱۳-۱۲ سال بیشتر نداشت که درسهای دشوار عربی و فارسی مرسوم آن زمان را در مکتبخانه روستا تمام کرد. تصورش هم این بود که همین امروز و فردا پدر دستش را میگیرد و او را مثل بقیه بروبچههای روستا میبرد سرِ زمین کشاورزی تا کمکش باشد و کمکم برای خودش مردی بشود و تشکیل زندگی بدهد. پدر اما عزمش را جمع کرده بود تا محمدحسن را بفرستد برای طلبه شدن. همان آرزوهایی که خودش داشت و نتوانسته بود به آنها برسد. پسرک ۱۳ساله قوچانی اما هنوز دل و دماغ درس خواندن نداشت بنابراین خیلی رک و راست به پدرش گفت اهل درس خواندن نیست. بعد هم یادآوری کرد: «شما که به اندازه کافی زمین و باغ دارید... من هم بیکار نمیمانم و در همین زمینها مشغول میشوم... از تو حرکت، از خدا برکت... از قدیم گفتهاید و گفتهاند که مرد است و کار کردن...».
پدر اما کوتاه نیامد. برایش روایت یا شعر منسوب به امیرالمؤمنین(ع) را خواند: ... فالناس موتی و اهل العلم أحیا... مردم در نهایت میمیرند، این اهل دانش هستند که جاودان میمانند... خلاصه با همین اصرار و استدلالها بود که محمدحسن را وادار کرد از روستا دل بکند و دلش را بزند به دریای علم و دانش و روزهای پیش رو.
رفتن به مرحله بعد
انگار کافی بود تا از روستای خوش آب و هوا و باغ و زمین پدری دل بکند تا شیفته درس و طلبگی بشود. اگرچه به اصرار و به دشواری راضی شد زادگاه و زندگی به سبک پدرش را ترک کند اما پس از سه سال که در قوچان درس خواند، احساس کرد میتواند به راحتی سطوح بالاتر تحصیلی را پشت سر بگذارد. احساس کرد هم شیفته درس و مشق شده است و هم مجذوب سیر و سیاحت، برای همین با پای پیاده آن هم از مسیر سبزوار و نیشابور خودش را به مشهد رساند و در مدرسه دودر و پریزاد ادبیات و سطح را تا قوانین خواند. به ۱۹سالگی که رسید باز هم هوای سیر و سیاحت و تحصیل در جایی دیگر به سرش افتاد.
این بار هم با پای پیاده و از مسیر طبس به یزد رفت و بعد هم سر از اصفهان درآورد و در مسجد «عربون» ساکن شد. در مدت اقامتش در اصفهان، «منظومه» حاج ملاهادی سبزواری را نزد آخوند کاشی، رسائل را در محضر شیخ عبدالکریم گزی و حکمت را نزد میرزا جهانگیرخان قشقایی فراگرفت. همچنین در درس خارج فقه و اصول پای درس استادانی چون آقانجفی اصفهانی و سید محمدباقر درچهای نشست.
اگر آیتالله سیدمحمدحسن حسینی قوچانی معروف به آقانجفی قوچانی را زیاد نمیشناسید و فقط میدانید نویسنده کتابهای معروف «سیاحت غرب» و «سیاحت شرق» بوده است، تا اینجای مطلب، شاید از ذهنتان گذشته باشد که آقانجفی قوچانی در همه این سفرها و حضرها، دلش گرم به پشتوانه مالی و ثروت پدری بوده و به هر شهری که میرسیده با همین پشتوانه، زندگی راحتی را پشت سر میگذاشته، درسش را میخوانده و برای رفتن به مرحله بعد، هوای سفر آن هم با پای پیاده به سرش میزده است!
صداقت و صراحت
هم نوشتههای شیرین و جذابش درباره سفرهایی که کرده و رنجهایی که کشیده و هم آنچه دیگران درباره سبک و سیره زندگیاش گفته و نوشتهاند، همه و همه نشان میدهد او از جمله طلبههای سختکوشی بوده که زندگی و زیست واقعاً طلبگی داشته است. «حجتالاسلام هادی نائیجی» در مراسم بزرگداشت او که توسط انجمن قلم حوزه برگزار شده بود، گفته است: «گاهی اوقات زندگی انسان ماجراهای بزرگی پدید میآورد بنابراین در مورد زندگی یک عالم باید گفت عالم موفق و زندگی خوب او دستاوردهای علمی اوست... این شرط را فقط کسانی میتوانند داشته باشند که دارای اخلاق انضمامی باشند و اخلاق انضمامی باید جایگزین اخلاق امروزی شود؛ چون باید این اخلاق بیاید تا زندگی روزانه افراد را تضمین کند و اخلاق انضمامی را کسانی میتوانند داشته باشند که صداقت داشته باشند و به همین دلیل بود که آقانجفی قوچانی رفتار بعضی از آخوندها را نمیپسندید؛ چون اخلاق شایسته طلبگی را نداشتند... ایشان ۱۳۰ سال پیش زندگی میکرد، اما چرا اکنون الگو است؟ به خاطر اینکه با نان خشک درس خواند و زندگی کرد، نه مانند برخی از طلبههای امروزی که باید بهترین امکانات زندگی را داشته باشند. اگر آیتالله بهجت نیز بهجت شد به خاطر عارفانه زندگی کردن بود...».
البته اگر خاطرمان جمع بود که مثلاً «سیاحت شرق» او را خواندهاید، اینهایی که بالاتر نوشتیم را نمینوشتیم چون آقانجفی قوچانی در این کتاب، به خوبی نحوه زندگی، درس خواندن و سفرهایش را به تصویر میکشد و صداقت و صراحتی دوستداشتنی هم در همه صفحات کتابش به چشم میخورد.
اهل معنا
در اصفهان هم چهار سال بیشتر ماندگار نمیشود. ۲۳ سال بیشتر ندارد که این بار با یکی از دوستان که حکم شاگردیاش را هم داشت، پیاده عزم سفر به نجف را میکند. با مشقت سفرهای آن روزگار خودش را به این شهر میرساند، ساکن حجرهای در یکی از مدارس میشود تا پای درس آخوند ملا محمدکاظم خراسانی بنشیند. شخصیت علمی و اخلاقی آخوند خراسانی سبب میشود سید محمدحسن، هم در نجف و هم در کسوت طلبگی ماندگار شود. همین ماندگاری هم هفت سال بعد او را به درجه اجتهاد میرساند تا نوجوان دیروز روستایی که دل خوش کرده بود به تمام کردن دروس مقدماتی به عالمی درجه یک در زمان خودش تبدیل شود.
پس از ۲۰ سال اقامت در نجف، خبر درگذشت پدرش موجب میشود به ایران برگردد. ابتدا برای زیارت به مشهد میرود و بعد هم به درخواست مردم قوچان به این شهر رفته و تا آخر عمر در آنجا ماندگار میشود. بیشتر از ۲۵ سال مقام فقاهت و حاکمیت شرع در قوچان را به عهده دارد و با این حال در زمان وفات ثروت و مال و اموالی از او بر جا نمیماند.
رهبر معظم انقلاب درباره کتابهای مرحوم آقانجفی قوچانی گفتهاند: «این کتاب زندگی مرحوم آقانجفی قوچانی که به اسم سیاحت شرق منتشر شده، خیلی چیز جالبی است. من به برادران و خواهران توصیه میکنم کتاب را بخوانند. خود مرحوم آقا نجفی یک شخصیت بسیار ممتازی بوده، یک انسان معنوی بوده. مرحوم شهید مطهری ایشان را دیده بود در قم و به من میگفت ایشان اهل مکاشفه و اهل معنا بود. کتاب دیگری ایشان دارد به نام سیاحت غرب که در احوال عالم برزخ و پس از مرگ نوشته شده به شکل داستانی. مرحوم مطهری میگفت من احتمال قوی میدهم که اینها مکاشفات این مرحوم هست، که به این شکل در کتاب سیاحت غرب آن را ثبت کرده است».
خبرنگار: مجیــد تربتزاده
نظر شما