تحولات منطقه

کتاب "تنها گریه کن" نوشته ی اکرم اسلامی،روایتی از زندگی اشرف سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان است که در انتشارات حماسه یاران، چاپ شده است. این کتاب، شرح روایت یک مادر عاشق است؛ که با قلمی دلنشین و جذاب، شمارا تا انتهای کتاب میخکوب می کند.

اسلامی: تنها گریه کن، سفارش شهید محمد معماریان به مادرش بود
زمان مطالعه: ۶ دقیقه

به گزارش قدس آنلاین، در متن تفریظ ایت الله خامنه ای، رهبر انقلاب اسلامی ایران درباره این کتاب آمده است: :

بسم الله الرّحمن الرّحیم

ـ با شوق و عطش، این کتاب شگفتی‌ساز را خواندم و چشم و دل را شستشو دادم. همه چیز در این کتاب، عالی است؛ روایت، عالی؛ راوی، عالی؛ نگارش، عالی؛ سلیقه‌ی تدوین و گردآوری، عالی، و شهید و نگاه مرحمت سالار شهیدان به او و مادرش در نهایت علوّ و رفعت .. هیچ سرمایه‌ی معنوی برای کشور و ملّت و انقلاب برتر از اینها نیست. سرمایه‌ی باارزش دیگر، قدرت نگارش لطیف و گویایی است که این ماجرای عاشقانه‌ی مادرانه به آن نیاز داشت. 10 اسفند ۱۳۹۹. از نویسنده جداً باید تشکر شود
اسلامی: تنها گریه کن، سفارش شهید محمد معماریان به مادرش بود

به همین بهانه سراغ اکرم اسلامی،نویسنده کتاب تنها گریه کن رفتیم تا بیشتر با این کتاب اشنا شویم. اکرم اسلامی در خصوص ماجرای نگارش این کتاب گفت: در مجموعه انتشارات تصمیم بر این بود که یکسری کتاب با محوریت مادران شهدا تولید شود و سیاست این بود که به ریشه و عقبه ای که هر شهید در آن پرورش یافته است؛ برگردیم. بنابراین باید دنبال مادران شهدا می رفتند یعنی محل اصلی رشد و نمو هر فرزندی در خانواده که پایه های تربیتی هر فردی در آن جا نهادیه می شود.

اسلامی: تنها گریه کن، سفارش شهید محمد معماریان به مادرش بود

اسلامی ادامه داد: دوستان ما، در پی ضبط و ثبت خاطرات مادران شهدا بودند و یکی از مادران شهدای شاخص استان قم، سرکار خانم منتظری هستند. ایشان جز سوژه هایی بودند که قطعا و یقینا قرار بود راجع به ایشان، کاری انجام شود. این کار به من پیشنهاد شد و من با وجود اینکه دوست داشتم این کار را انجام بدهم، اما وقتی توضیحاتی درباره این سوژه به من داده شد؛ دیدم که این یک کار گسترده، بسیار مهم و بزرگ است و دوست داشتم یک فرد حرفه ای این کار را انجام دهد تا حق مطلب ادا شود و اجحافی خدای نکرده در حق این پرونده و سوژه ویژه انجام نشود .

اسلامی افزود: این کار قسمت و روزی من بود و همچنین لطف، اعتماد و همکاری همه دوستان من در انتشارات، دست به دست هم داد تا اینکه ما تصمیم گرفتیم، این کار را به قدر وسع و توان خودمان انجام بدهیم. در راستای انجام کار هم در ابتدا من با خانم منتظری ارتباط گرفتم و یک سری جلسات مصاحبه ای ترتیب دادیم و این گونه بود که کار کلید خورد.

اسلامی درباره ویژگی شاخص خانم منتظری گفت: خانم منتظری یک ویژگی شاخص و خیلی قابل اعتنا دارند که من در جلسات مختلف به دوستان گفته ام؛ ایشان هیچوقت منتظر فراهم شدن شرایط و امکانات برای انجام کاری نبودند و این ویژگی ایشان، برای من بسیار قابل اعتناست و فکر می کنم یکی از رمز های موفقیت خانم منتظری است. ایشان همیشه حداقلی ترین کاری که از دستشان ساخته بود را با کمترین شرایط انجام دادند و این وعده خداست که حتما به کاری که انجام می شود؛ برکت می دهد و این ویژگی در ایشان بسیار قابل توجه است.


اسلامی: تنها گریه کن، سفارش شهید محمد معماریان به مادرش بود

اسلامی در خصوص نقش مادران شهدا در انقلاب گفت: آن قدر نقش زنان در انقلاب پررنگ و اثرگذار بوده که اصلا قابل انکار نیست. حالا یک تعدادی از زنان را شما در نظر بگیرید که از فرزندانشان گذشتند؛ آن هم در برهه ای که تعداد زیادی از افراد حتی حاضر نبودند کوچک ترین قدمی را برداند. مادر شهیدی که فرزندش در جبهه حاضر است؛ خودش هم در پشت صحنه کمک کرده است. تاثیر مادران شهدا در انقلاب آنقدر پررنگ و واضح است که اگر نبودند؛ حتما یک پایه ی این اتفاق لنگ می ماند.

اسلامی درباره همخوانی شخصیت اشرف سادات کتاب با اشرف سادات واقعیت،گفت: من نه به عنوان اینکه نویسنده کتاب هستم؛ بلکه به شهادت مخاطبینی که کتاب را خواندند و بعد از آن هم خانم منتظری را دیدند و اعلام کردند که این دو شخصیت یعنی اشرف ساداتی که در کتاب است و اشرف ساداتی که در واقعیت است؛ باهم همخونی دارند و از هم جدا نیستند. خود خانم منتظری هم وقتی من کتاب را برایشان خواندم،اشرف سادات کتاب را جدای از خودشان نمی دانستند.

نویسنده کتاب تنها گریه کن، در خصوص تفریظ رهبر انقلاب به این کتاب گفت: من هیمشه در طی یک سال گذشته، گفته ام که این تفریظ به من برنمی گردد و هرکسی که این کتاب را بخواند و با خانم منتظری معاشرت داشته باشد؛ متوجه می شود که ایشان شخصیت ویژه ای دارند و واقعا شاید این اتفاق با توجه به اینکه خانم منتظری40 سال برای انقلاب دویده است؛ شاید یک دلگرمی برای ایشان باشد وگرنه من کجا و اینکه بخواهم این تفریظ را به خودم بگیرم کجا! این یک خسته نباشید، تشکر و شاید یک دلگرمی برای مادر شهید بوده است و من خوشحالم که این اتفاق برای ایشان افتاد.

اسلامی در خصوص انتخاب اسم این کتاب گفت: کتاب به این دلیل«تنها گریه کن» نام گرفت که در آخرین ملاقات محمد معماریان با مادرش، یعنی آخرین مرخصی که محمد می آید؛ به مادرش یک وصیت هایی می کند و می گوید این اخرین دیدار ما است و یک کارهایی رو می خواهد تا خانم منتظری به عنوان مادر برایش انجام دهد. در میان این سفارش ها، یک سفارش و توصیه ای که به مادرش دارد، این است که به هرحال، بعد از اینکه من به شهادت برسم، عاطفه مادری مانع این نخواهد بود که شما گریه و بی قراری نکنید و من هم این را از شما نمی خواهم؛ ازشما می خواهم که اگر گریه ای هم است، در تنهایی و خلوت باشد تا مبادا افرادی که مخالف مسیر ما هستند و دشمنان ما، تصور کنند شما و من از این مسیری که انتخاب کرده ایم؛ پشیمان شده ایم. این توصیه و سفارش محمد به مادرش است که: تنها گریه کن!

بخشی از کتاب تنها گریه کن

یک‌وقت هست آدم با خانواده شوهرش مشکلی ندارد و فقط رفت‌وآمد می‌کند، یک‌وقت هست که با خانواده شوهرش صمیمی می‌شود، خودمانی و خانه‌یکی؛ محبتشان را به دل می‌گیرد. ما این شکلی بودیم. من هرچه ازشان دیدم، خوبی و صمیمیت بود. همراه دوتا جاری دیگرم و مادرشوهرمان توی یک خانه زندگی می‌کردیم. روزمان تا آمدن مردها، دور هم می‌گذشت.

نوعروس بودم، ولی مستقل. چند ماه اول، پخت‌وپزم از مادرشوهرم جدا بود. خودم خواستم و سفره‌یکی شدیم. گفتم: «دو نفر ماییم، دو نفر شما، آن‌هم توی یک خانه. چرا دوتا سفره پهن کنیم؟»

عروسِ ده ماهه بودم که دخترم به دنیا آمد. پدرشوهرم، اولْ بزرگِ خانواده خودش بود، بعد فامیل. بزرگ‌تری‌اش هم فقط به سن‌وسال و ریشِ سفیدش نبود؛ آن‌قدر دلسوز و مهربان بود که خودش و حرفش روی چشممان جا داشت. اسم بچه را گذاشت فاطمه و ما هم روی حرفش حرف نزدیم.

حبیب مرد زحمت‌کشی بود. صبح زود می‌رفت سر ساختمان و آخر شب خسته برمی‌گشت. بنایی کار راحتی نبود. اصلش، هیچ کاری راحت نیست. مردها صبح به صبح می‌رفتند و آخر شب به‌سختی خودشان را تا خانه می‌کشاندند. یک لقمه غذا خورده و نخورده، چشمشان گرم خواب می‌شد. گاهی برای کار و کاسبیِ بهتر می‌رفت یک شهر دیگر و روزها می‌گذشت و ازش بی‌خبر بودم. من می‌ماندم و فاطمه که برایم مثل عروسک بود. حسابی سرم را گرم کرده بود؛ منتها مریضی‌ام خوب نشده بود و بقیه خیلی مراقبم بودند. عزیز، بیشتر از همه غصه می‌خورد و فکرش مانده بود پیش من. گاهی که می‌رفتم خانه‌شان، احوالم را خبر می‌گرفت و مدام از دیروز و روز قبلش می‌پرسید. باید خیالش را راحت می‌کردم که خوبم، ولی هم او و هم بقیه، می‌دانستند ازحال‌رفتنِ من خبر نمی‌کند. می‌گفت: «اگه بی‌هوا وقتی بچه تو بغلته بیفتی، من چه خاکی به سر کنم؟»

همه می‌ترسیدند که وقتی می‌افتم، سرم به جایی بخورد و دردسر شود؛ این بود که با اوستا حبیب صحبت کردیم و قرار شد برویم طبقه بالای خانه آقاجانم زندگی کنیم. این‌طوری خیال آن‌ها هم راحت بود؛ مادر و خواهرهایم دور و برم بودند. همان جهیزیه مختصر را بستیم و خانه جدید بازشان کردیم.

هر طوری بود، سرم را گرم می‌کردم. وقت که اضافه می‌آوردم و بچه خواب بود، گاهی مشغول خیاطی می‌شدم. یک بلوز ساده برای خودم یا فاطمه می‌دوختم و کلی ذوق می‌کردم.

خبرنگار: فاطمه سادات حمدی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • کیوان ۲۳:۱۵ - ۱۴۰۲/۰۹/۱۲
    0 0
    خوندم... خدا را شکر خوندن این کتاب روزیم شد... هر نگاه و گفتن و شنیدن و لمس کردن و چشیدنی بر انسان اثرگذار است... در این دنیا هیچ چیز پوچ نیست و همه رویدادها بر تو اثرگذارند.. چه خوش اثری بر روح من داشت خواندن این کتاب... خدا میدونه چقدر حسرت بزرگی روح این شیرزن رو خوردم.. همراهشون اشکها ریختم، و خندیدم... خدایا، ما قراضه ها رو هم قاطی خوبانت بپذیر.. بهت امیدوارم خدای عزیز و گلم.. تو بهترینی.. بهترین بهترینها..