تحولات لبنان و فلسطین

می‌توانست تحصیلات دینی‌اش را باز هم ادامه دهد... می‌توانست فقط روحانی، پیشنماز و واعظ شهر و روستایش باقی بماند... کلاس‌های آموزش و تفسیر قرآن را اداره کند... بی‌خیال سیاست و بازی‌های سیاسی آن روزگار شود و سرش به کار و زندگی بی‌دغدغه گرم باشد. شیخ اما این‌کاره نبود! مفهوم دین و زندگی در قاموس افکار و عقایدش، آمیخته با روشنگری، آزادگی و شرافت بود.

درباره زندگی و زمانه «عزالدین قسام» که پایه‌گذار نهضت‌های اسلامی بود

می‌توانست تحصیلات دینی‌اش را باز هم ادامه دهد... می‌توانست فقط روحانی، پیشنماز و واعظ شهر و روستایش باقی بماند... کلاس‌های آموزش و تفسیر قرآن را اداره کند... بی‌خیال سیاست و بازی‌های سیاسی آن روزگار شود و سرش به کار و زندگی بی‌دغدغه گرم باشد. شیخ اما این‌کاره نبود! مفهوم دین و زندگی در قاموس افکار و عقایدش، آمیخته با روشنگری، آزادگی و شرافت بود. این‌ها در افکار شیخ، جوری به هم گره خورده بودند که جدا کردنشان ممکن نبود. پس تعجبی ندارد اگر حدود ۱۲۰سال پیش، توانسته اوضاع نابسامان امروز اعراب و فلسطینیان را در آینه روشن‌بینی و روشنفکری‌اش ببیند و برای ایستادگی در برابر تفکر و جریان خزنده انگلیسی – صهیونیستی، کمر همت را ببندد.

از «عبده» تا سید جمال‌الدین اسدآبادی
اگر روستای «جبله» در منطقه «لاذقیه» سوریه را ملاک قرار دهید، «عزالدین قسام» چون سال۱۸۸۲ در این روستا به دنیا آمده، سوری است. اگر زندگی و مبارزاتش را نگاه کنید، شیخ، گاهی لیبیایی به نظر می‌رسد و مخالف سلطه ایتالیایی‌ها، گاه اهل لبنان است و رو در روی فرانسوی‌ها، گاه در مصر به پر و پای انگلیسی‌ها می‌پیچد و گاهی هم فلسطینی‌الاصل است! با همه این‌ها، زندگی و گذشته‌اش پُر از صحنه‌هایی است که کمتر شباهتی به شخصیت‌های اهل مبارزات چریکی و نظامی دارد. «عزالدین» در همان روستای زادگاهش به مکتب می‌رود و چون استعداد تحصیلی خوبی دارد پدر در آینده، او را به «الازهر» در مصر می‌فرستد. جوان درسخوان و کوشای سوری در الازهر پای درس «شیخ محمد عبده» حاضر می‌شود و با وجود اینکه بیشتر وقتش را در کتابخانه و پای کتاب‌های درسی و غیردرسی می‌گذراند اما آشنایی‌اش با کمّ و کیف روش‌های استعمار انگلیس برای نفوذ در سرزمین‌های اسلامی نیز از همین دوره آغاز می‌شود. برخی‌ها به دلیل حضور «عزالدین قسام» پای درس‌های «عبده» او را شاگرد با واسطه سید جمال‌الدین اسدآبادی هم می‌دانند. اینکه او بعدها «استعمار» و «فئودالیسم» حاکم بر جوامع اسلامی آن زمان را دو روی سکه ظلم می‌دانست در واقع حاصل اندیشه‌های دوران حضور در مصر و همچنین یادآوری خاطرات سوری و فقر و بی‌سوادی حاکم بر مردم سرزمینش است.

بیداری اسلامی
هشت سال بعد، تحصیل در «الازهر» را تمام می‌کند، ابتدا به زادگاهش برمی‌گردد و بعد هم برای آموختن شیوه‌های نوین تدریس مدتی به ترکیه امروز می‌رود. در بازگشت از ترکیه مانند پدرش در مسجد سلطان بن ادهم قطب‌الدین به تدریس مشغول می‌شود. روش‌های جذاب تدریس برای کودکان و نوجوانان، برپایی نماز جمعه، سخنرانی‌های پرشور و... سبب می‌شود آوازه «عزالدین» به‌سرعت در مناطق مجاور بپیچد و علاوه بر جایگاه و منزلت خانوادگی، طرفداران زیادی پیدا کند. تا اینجا همه چیز زندگی او تنها به یک مبلّغ و روحانی شبیه است. واقعیت اما این است «عزالدین قسام» در همین زمان و در حالی که ۲۲سال بیشتر ندارد، در سخنرانی‌ها و فعالیت‌هایش، بیداری اسلامی را به سبک و سیاق خودش دنبال می‌کند. بنابراین در نوامبر سال۱۹۱۱ وقتی ناوگان ایتالیا، برای سرکوب انقلابیون لیبی شهر «طرابلس» را به محاصره درمی‌آورد، روحانی مشهور روستای «جبله»، مردم منطقه را به برگزاری راهپیمایی در اعتراض به محاصره طرابلس دعوت می‌کند. راهپیمایی البته پایان ماجرا نیست چون مدتی بعد این «عزالدین قسام» است که گردان داوطلبان پیوستن به انقلابیون لیبی را سازماندهی می‌کند تا از راه بندر «اسکندریون» به انقلابیون بپیوندند. با جمع‌آوری کمک‌های مردمی، برای آن‌ها سلاح و تجهیزات تهیه می‌کند، خودش هم به آن‌ها می‌پیوندد و راهی «اسکندریون» می‌شود و البته پس از ۴۰روز انتظار چون لیبیایی‌ها با ایتالیایی‌ها کنار آمده و تسلیم شده‌اند به سوریه برمی‌گردد.

یک خانه در برابر ۲۴ تفنگ
اروپای آن زمان، پس از فروپاشاندن امپراتوری عثمانی، لبنان و سوریه را به فرانسوی‌ها واگذار کرد. «عزالدین قسام» اعتقاد به مبارزه با گوشت و خونش آمیخته بود. از روزی که استعمار و بازوهای نفاق‌انگیز و اشغالگرش را شناخت، یقین پیدا کرد جز مبارزه و ایستادگی، هیچ چیز جلودار استعمارگران نیست. می‌دانست اشغال آب و خاک مسلمانان، قدم اول اشغالگری‌های بعدی است و این سیل اگر مانعش نشوند، در آینده می‌تواند دین و ایمان مردم را هم به غارت ببرد. بنابراین قیامی را علیه حضور نظامیان فرانسوی برانگیخت که بعدها زمینه مهاجرت او را از سوریه فراهم کرد. خانه و اموالش را فروخت، با پولش ۲۴ قبضه تفنگ خرید و با همین بضاعت، مبارزه با اشغالگری را آغاز کرد و مدتی بعد در کوه‌های لاذقیه به «عمر ابیطار» پیوست تا درست و حسابی از جلو اشغالگران فرانسوی در بیایند. فرانسوی‌ها از شهرت و اعتبار شیخ آگاه بودند بنابراین او را دست‌کم نگرفتند. بارها برایش پیغام فرستادند، وعده پست و مقام دادند، زندگی راحت و دریافت حقوق عالی را پیشنهاد کردند اما جوابی نگرفتند. برای همین مدتی بعد در دادگاهی فرمایشی، او را به اعدام محکوم کردند. عزالدین قسام با برخی همراهانش مدتی را به ترکیه گریخت و سپس با آرام‌تر شدن اوضاع به لبنان رفت.

... و فلسطین
مدتی بعد، از بیروت به «حیفا» رفت. زندگی در فلسطین آن روزگار که در اشغال انگلیسی‌ها بود و هر روز گروه زیادی از یهودیان به آن وارد می‌شدند، آغاز مرحله جدیدی در مبارزات «عزالدین قسام» است. در جایی که هنوز نه شهرتی داشت و نه سلاح و یاوری، مبارزه باید شکل و شمایل دیگری پیدا می‌کرد. او در محله‌ای فقیرنشین که بیشتر ساکنانش را کشاورزانی تشکیل می‌دادند که از خانه و زمینشان رانده شده بودند، همه تلاشش را گذاشت تا در قدم اول، اوضاع معیشتی اهالی را بهبود ببخشد. بعد هم به جنگ بی‌سوادی رفت. برای کودکان و بزرگسالان بی‌سواد، کلاس‌های درس شبانه تشکیل داد و در کنار آموزش آن‌ها از اهداف اشغالگری و ضرورت اتحاد سخن گفت. مدتی بعد، وقتی اهالی محله شیفته منش و رفتارش شدند، شهرت و پیشینه‌اش هم برای آن‌ها و دیگران آشکار شد. او را برای تدریس به مدرسه اسلامی «حیفا» دعوت کردند و چندی بعد هم با موافقت «حاج محمد امین الحسینی» مفتی قدس و رهبر جنبش ملی فلسطین، به عنوان امام جماعت و سخنران مسجد جامع «استقلال» انتخاب شد.

مثل سلاح کمری من
۱۵ سال زمان کمی نیست. شیخ نزدیک به ۱۵سال زمان صرف کرد تا ضمن روشنگری، ساکنان مناطق اشغالی را متوجه دست‌های پشت پرده مهاجرت یهودیان کند. ۱۵سال زمان لازم بود تا در سخنرانی‌ها، خطبه‌های نماز جمعه و جلسات درسی‌اش ضرورت راه‌اندازی تشکیلاتی منسجم برای رویارویی جدی در میدان جنگ با استعمار را در باور مردم فلسطین بنشاند. یعنی بی‌دلیل نیست که چه فلسطینی‌ها و چه دیگران، امروز، او را پایه‌گذار نهضت مقاومت اسلامی در سرزمین‌های اشغالی می‌دانند. پیش از او، دیگران، بدون پی بردن به عمق فاجعه‌ای که در حال شکل‌گیری بود، آنچه در فلسطین می‌گذشت را فقط درگیری میان پیروان اسلام و یهودیت و یا تا حد اشغال خاک یک کشور، ساده و قابل حل و فصل می‌دانستند. «عزالدین قسام» هم اندیشمندی بود که می‌دانست قدم اول برای ایستادگی، ریشه‌کنی جهل و بی‌سوادی مردم است و هم ایمان داشت برای پیروزی، فقط باید به جهاد و شهادت تکیه کرد نه توافق‌های سیاسی و اجلاس‌های بین‌المللی. «��معیت جوانان مسلمان» را در حیفا راه‌اندازی کرد و شعبه‌های آن را در شهر و روستاهای اطراف گسترش داد. زمان روشنگری به پایان رسیده بود. راهپیمایی‌های اعتراض‌آمیزی هم که تا آن روز به راه انداخته بود فقط نوعی اعلام آمادگی بود و حالا شیخ در واقع داشت هسته‌های مقاومت مسلحانه را سروسامان می‌داد. انگلیسی‌ها وقتی به خودشان آمدند، مدت‌ها از زمانی می‌گذشت که عزالدین قسام، سلاح کمری‌اش را در مسجد روی دست گرفته و گفته بود: «جوانان شما را دیدم که در خیابان‌ها جارو به دست دارند... برخی‌ها کفش‌های بیگانگان را واکس می‌زنند... هر کس به فکر دین و ایمان و آزادی سرزمینش است باید از این‌ها در دست بگیرد».

«جنین» آغاز راه بود
وقتی انگلیسی‌ها احضارش کرده و خواسته بودند توضیح بدهد چرا در همه جلسات تفسیر قرآن، آیه «و اَعدّوا لهم ما استطعتُم مِن قُوه...» را می‌خواند، مدت‌ها از تشکیل گروه‌های مخفی جهادی می‌گذشت و عزالدین قسام هر چه توانسته بود را برای مبارزه با دشمن آماده کرده بود. در روزگاری که هنوز تصور جهاد و مقاومت در مخیله بسیاری از آن‌ها که خودشان را رهبر و رئیس ملت‌های عربی می‌دانستند، وجود نداشت، دورانی که هنوز خیلی‌ها به اجلاس‌ها، صلح و سازش امیدوار بودند، عزالدین قسام داشت درس‌های آخرش را به مبارزان و همراهانش می‌داد: فقط جهاد و شهادت... پایان راه همین بود. فقط همین راه به آینده روشنی برای فلسطین ختم می‌شد... انگلیسی‌ها سرانجام فهمیدند مقاومت‌های مسلحانه و جنگ و گریزهایی که مدت‌ها بود آزارشان می‌داد از کجا سرچشمه می‌گیرد... شیخ را با چند تن از یارانش در «جنین» محاصره کردند... اگر تسلیم می‌شد در امان می‌ماند... اگر مانند بسیاری که داعیه رهبری فلسطینی‌ها را داشتند رفتار می‌کرد، زنده می‌ماند... تشییع جنازه‌اش به تظاهرات گسترده‌ای تبدیل شد... بعد هم همان‌طور که «بن گوروین» پیش‌بینی کرده بود به قیامی انجامید که سه سال طول کشید و فلسطینی‌ها آن را انقلاب کبیر می‌نامند. جمال الحسینی، رهبر حزب عربی و مرد شماره دو جنبش ملی فلسطین در یک روزنامه عربی نوشت: «انقلاب قسام، انقلاب علیه تمامی ماست؛ چرا که هر یک از ما فقط ادعای ایمان و اراده و جهاد را داریم... ما با دیدن این همه فداکاری، تنها کاری که از دستمان برمی‌آید این است که خود را سرزنش و گونه‌های خویش را از شرم و حیا سرخ کنیم...».

خبرنگار: مجید تربت‌زاده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.