تحولات منطقه

۲۹ آذر ۱۳۹۷ - ۱۲:۰۳
کد خبر: ۶۳۵۴۷۰

شیخ از روزی که استعمار و بازوهای نفاق انگیز و اشغالگرش را شناخت، یقین پیدا کرد که جز مبارزه و ایستادگی، هیچ چیز جلودار استعمارگران نیست. می‌دانست اشغال آب و خاک مسلمانان، قدم اول اشغالگری‌های بعدی است و این سیل اگر مانعش نشوند، در آینده می‌تواند دین و ایمان مردم را هم به غارت ببرد.

زمان مطالعه: ۸ دقیقه

به گزارش گروه بین الملل قدس آنلاین، می‌توانست تحصیلات دینی‌اش را باز هم ادامه بدهد... می‌توانست فقط روحانی، پیشنماز و واعظ شهر و روستایش باقی بماند... کلاس‌های آموزش و تفسیر قرآن را اداره کند... بی‌خیال سیاست و بازی‌های سیاسی آن روزگار شود و سرش به کار و زندگی بی‌دغدغه گرم باشد. شیخ اما این کاره نبود! مفهوم دین و زندگی در قاموس افکار و عقایدش، آمیخته با روشنگری، آزادگی و شرافت بود. این‌ها در افکار شیخ، جوری به هم گره خورده بودند که جدا کردنشان ممکن نبود. پس تعجبی ندارد اگر حدود ۱۲۰ سال پیش، توانسته اوضاع نابسامان امروز اعراب و فلسطینیان را در آیینه روشن بینی و روشنفکری‌اش ببیند و برای ایستادگی در برابر تفکر و جریان خزنده انگلیسی - صهیونیستی، کمر همت را ببندد.

■ شاگرد سید جمال الدین اسدآبادی

اگر روستای «جبله» در منطقه «لاذقیه» سوریه را ملاک قرار دهید، «عزالدین قسام» چون سال ۱۸۸۲ در این روستا به دنیا می‌آید، سوری است. زندگی و مبارزاتش را اگر نگاه کنید، شیخ گاهی لیبیایی به نظر می‌رسد و مخالف سلطه ایتالیایی‌ها، گاه اهل لبنان است و رو در روی فرانسوی‌ها، گاه در مصر به پر و پای انگلیسی‌ها می‌پیچد و گاهی هم فلسطینی الاصل است! با همه این‌ها، زندگی و گذشته‌اش، پُر از صحنه‌هایی است که کمتر شباهتی به شخصیت‌های اهل مبارزات چریکی و نظامی دارد. پدرش «شیخ عبدالقادر» از کارمندان «حوزه شریعت اسلامی» و در واقع مدرس علوم اسلامی و گاهی نیز بازپرس ویژه است و مادرش هم بر خلاف خیلی از زنان آن روزگار درس خوانده. «عزالدین» در همان روستای زادگاهش به مکتب می‌رود و چون استعداد تحصیلی خوبی دارد در آینده، پدر او را به «الازهر» در مصر می‌فرستد. جوان درس‌خوان و کوشای سوری در الازهر پای درس «شیخ محمد عبده» حاضر می‌شود و با وجود اینکه بیشتر وقتش را در کتابخانه و پای کتاب‌های درسی و غیر درسی می‌گذراند، اما آشنایی‌اش با کم و کیف روش‌های استعمار انگلیس برای نفوذ در سرزمین‌های اسلامی نیز از همین دوره آغاز می‌شود. برخی به دلیل حضور «عزالدین قسام» پای درس‌های «عبده» او را شاگرد با واسطه سید جمال الدین اسدآبادی هم می‌دانند. اینکه او بعدها «استعمار» و «فئودالیسم» حاکم بر جوامع اسلامی آن زمان را دو روی سکه ظلم می‌دانست در واقع حاصل اندیشه‌های دوران حضور در مصر و همچنین یادآوری خاطرات سوری و فقر و بی‌سوادی حاکم بر مردم سرزمینش است. 

■ بیداری اسلامی

۸ سال بعد، تحصیل در «الازهر» را تمام می‌کند، ابتدا به زادگاهش بر می‌گردد و بعد هم برای آموختن شیوه‌های نوین تدریس مدتی به ترکیه امروز می‌رود. در بازگشت از ترکیه مانند پدرش در مسجد سلطان بن ادهم قطب الدین به تدریس مشغول شد. روش‌های جذاب تدریس برای کودکان و نوجوانان، برپایی نماز جمعه، سخنرانی‌های پرشور و... سبب شد آوازه «عزالدین» بسرعت در مناطق مجاور بپیچد و علاوه بر جایگاه و منزلت خانوادگی، طرفداران زیادی پیدا کند. تا اینجا همه چیز زندگی او تنها به یک مبلّغ و روحانی شبیه است. واقعیت اما این است که «عزالدین قسام» در همین زمان و در حالی که ۲۲ سال بیشتر ندارد، در سخنرانی‌ها و فعالیت‌هایش، بیداری اسلامی را به سبک و سیاق خودش دنبال می‌کند. بنابراین در نوامبر سال ۱۹۱۱ وقتی ناوگان ایتالیا، برای سرکوب انقلابیون لیبی شهر «طرابلس» را به محاصره در می‌آورد، روحانی مشهور روستای «جبله» مردم منطقه را به برگزاری راهپیمایی در اعتراض به محاصره طرابلس دعوت می‌کند. راهپیمایی البته پایان ماجرا نیست، چون مدتی بعد این « عزالدین قسام» است که گردان داوطلبان پیوستن به انقلابیون لیبی را سازماندهی می‌کند تا از راه بندر « اسکندریون» به انقلابیون بپیوندند. با جمع‌آوری کمک‌های مردمی، برای آن‌ها سلاح و تجهیزات تهیه می‌کند، خودش هم به آن‌ها می‌پیوندد و راهی «اسکندریون» می‌شود و البته پس از ۴۰ روز انتظار، چون لیبیایی‌ها با ایتالیایی‌ها کنار آمده و تسلیم شده‌اند، به سوریه بر می‌گردد.

■ یک خانه در برابر ۲۴ تفنگ

اروپایی‌ها وقتی امپراتوری عثمانی، تنها حکومت بزرگ اسلامی را از هم پاشیدند، در تقسیم غنایم و در قرارداد معروف به «ساکس - پیکو» لبنان و سوریه را به فرانسوی‌ها واگذار کردند. «عزالدین قسام» نظامیان فرانسوی و در واقع اشغال سرزمین‌های اسلامی را بر نتابید و قیامی را برانگیخت که بعدها زمینه مهاجرت او را از سوریه فراهم کرد. زن و فرزند را به روستایی دیگر منتقل کرد، خانه و اموالش را فروخت، با پولش ۲۴ قبضه تفنگ خرید و با همین بضاعت، مبارزه با اشغالگری را آغاز کرد و مدتی بعد در کوه‌های لاذقیه به «عمر ابیطار» پیوست تا درست و حسابی از جلوی اشغالگران فرانسوی در بیایند. فرانسوی‌ها از شهرت و اعتبار شیخ آگاه بودند بنابراین او را دست کم نگرفتند. بارها برایش پیغام فرستادند، وعده پست و مقام دادند، زندگی راحت و دریافت حقوق عالی را پیشنهاد کردند اما جوابی نگرفتند. برای همین مدتی بعد در دادگاهی فرمایشی، او را به اعدام محکوم کردند. پس از آن هم حمله به مخفیگاه مبارزان را شدت بخشیدند و موفق شدند آن‌ها را وادار به ترک سوریه کنند. عزالدین قسام با برخی همراهانش مدتی را به ترکیه گریخت و سپس با آرام‌تر شدن اوضاع به لبنان رفت.

■ حواسش به همه چیز بود

اعتقاد به مبارزه با گوشت و خونش آمیخته بود. شیخ از روزی که استعمار و بازوهای نفاق انگیز و اشغالگرش را شناخت، یقین پیدا کرد که جز مبارزه و ایستادگی، هیچ چیز جلودار استعمارگران نیست. می‌دانست اشغال آب و خاک مسلمانان، قدم اول اشغالگری‌های بعدی است و این سیل اگر مانعش نشوند، در آینده می‌تواند دین و ایمان مردم را هم به غارت ببرد. فهمیده بود جنگ‌های ریز و درشتی که هر روز در اطرافش در می‌گیرد، یک هدفش این است که حواس مسلمان‌ها را از مهاجرت گسترده یهودیان به فلسطین پرت کند. «عزالدین قسام» حواسش به جریانی از یهودیان افراطی هم بود که نام کوه «صهیون» را روی خودشان گذاشته بودند و سودای کشور مستقل و سرزمین موعود را در سر داشتند. برای همین مدتی بعد، از بیروت به «حیفا» رفت. زندگی در فلسطین آن روزگار که در اشغال انگلیسی‌ها بود و هر روز گروه زیادی از یهودیان به آن وارد می‌شدند، آغاز مرحله جدیدی در مبارزات «عزالدین قسام» است. 

در جایی که هنوز نه شهرتی داشت و نه سلاح و یاوری، مبارزه باید شکل و شمایل دیگری پیدا می‌کرد. او در محله‌ای فقیرنشین که بیشتر ساکنانش را کشاورزانی تشکیل می‌دادند که از خانه و زمین شان رانده شده بودند، همه تلاشش را گذاشت تا در قدم اول اوضاع معیشتی اهالی را بهبود ببخشد. بعد هم به جنگ بی‌سوادی رفت. برای کودکان و بزرگسالان بی‌سواد، کلاس‌های درس شبانه تشکیل داد و در کنار آموزش آن‌ها از اهداف اشغالگری و لزوم اتحاد سخن گفت. مدتی بعد، وقتی اهالی محله شیفته منش و رفتارش شدند، شهرت و پیشینه‌اش هم برای آن‌ها و دیگران آشکار شد. او را برای تدریس به مدرسه اسلامی «حیفا» دعوت کردند و چندی بعد هم با موافقت «حاج محمد امین الحسینی» مفتی قدس و رهبر جنبش ملی فلسطین، به عنوان امام جماعت و سخنران مسجد جامع «استقلال» انتخاب شد. 

■ مثل سلاح کمری من

۱۵ سال زمان کمی نیست. شیخ نزدیک به ۱۵ سال زمان صرف کرد تا ضمن روشنگری، ساکنان مناطق اشغالی را متوجه دست‌های پشت پرده مهاجرت یهودیان کند. ۱۵ سال زمان لازم بود تا در سخنرانی‌ها، خطبه‌های نماز جمعه و جلسات درسی اش، لزوم راه اندازی تشکیلاتی منسجم برای رویارویی جدی در میدان جنگ با استعمار را در باور مردم فلسطین بنشاند. یعنی بی دلیل نیست که چه فلسطینی‌ها و چه دیگران، امروز او را پایه گذار نهضت مقاومت اسلامی در سرزمین‌های اشغالی می‌دانند. پیش از او، دیگران بدون پی بردن به عمق فاجعه‌ای که در حال شکل‌گیری بود، آنچه را در فلسطین می‌گذشت فقط درگیری میان پیروان اسلام و یهودیت می‌دانستند و یا آن را تا حد اشغال خاک یک کشور، ساده و قابل حل و فصل می‌دانستند. «عزالدین قسام» هم اندیشمندی بود که می‌دانست قدم اول برای ایستادگی، ریشه‌کنی جهل و بی‌سوادی مردم است و هم ایمان داشت که برای پیروزی، فقط باید به جهاد و شهادت تکیه کرد نه توافق‌های سیاسی و اجلاس‌های بین‌المللی. « جمعیت جوانان مسلمان» را در حیفا راه‌اندازی کرد و شعبه‌های آن را در شهر و روستاهای اطراف گسترش داد. زمان روشنگری به پایان رسیده بود. راهپیمایی‌های اعتراض آمیزی هم که تا آن روز به راه انداخته بود فقط نوعی اعلام آمادگی بود و حالا شیخ در واقع داشت هسته‌های مقاومت مسلحانه را سر و سامان می‌داد. انگلیسی‌ها وقتی به خودشان آمدند، مدت‌ها از زمانی که عزالدین قسام، سلاح کمری‌اش را در مسجد روی دست گرفته و گفته بود: « جوانان شما را دیدم که در خیابان‌ها جارو به دست دارند... برخی‌ها کفش‌های بیگانگان را واکس می‌زنند... هر کس به فکر دین و ایمان و آزادی سرزمینش است باید از این‌ها در دست بگیرد» می‌گذشت. 

■ «جنین» آغاز راه بود

وقتی انگلیسی‌ها احضارش کرده و خواسته بودند توضیح بدهد که چرا در همه جلسات تفسیر قرآن آیه: «و اَعدّوا لهم ما استطعتُم مِن قُوه...» را می‌خواند، مدت‌ها از تشکیل گروه‌های مخفی جهادی می‌گذشت و عزالدین قسام هرآنچه را توانسته بود برای مبارزه با دشمن آماده کرده بود. در روزگاری که هنوز تصور جهاد و مقاومت در مخیله بسیاری از آن‌ها که خودشان را رهبر و رئیس ملت‌های عربی می‌دانستند، وجود نداشت، دورانی که هنوز خیلی‌ها به اجلاس‌ها، صلح و سازش امیدوار بودند، عزالدین قسام داشت درس‌های آخرش را به مبارزان و همراهانش می‌داد: فقط جهاد و شهادت... پایان راه همین بود. فقط همین راه به آینده روشنی برای فلسطین ختم می‌شد... انگلیسی‌ها سرانجام فهمیدند مقاومت‌های مسلحانه و جنگ و گریزهایی که مدت‌ها بود آزارشان می‌داد از کجا سرچشمه می‌گیرد... شیخ را با چند تن از یارانش در «جنین» محاصره کردند... اگر تسلیم می‌شد در امان می‌ماند... اگر مانند بسیاری که داعیه رهبری فلسطینی‌ها را داشتند رفتار می‌کرد، زنده می‌ماند... تشییع جنازه‌اش به تظاهرات گسترده‌ای تبدیل شد... بعد هم همان‌طور که « بن گوروین» پیش بینی کرده بود، به قیامی انجامید که ۳ سال طول کشید و فلسطینی‌ها آن را انقلاب کبیر می‌نامند... جمال الحسینی، رهبر حزب عربی و مرد شماره دو جنبش ملی فلسطین، در یک روزنامه عربی نوشت: «انقلاب قسام، انقلاب علیه تمامی ماست؛ چرا که هر یک از ما فقط ادعای ایمان و اراده و جهاد را داریم... ما با دیدن این همه فداکاری، تنها کاری که از دستمان بر می‌آید این است که خود را سرزنش کنیم و گونه‌های خویش را از شرم و حیا سرخ کنیم...»!

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.